احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالمنان دهزاد/ یک شنبه 26 جدی 1395 - ۲۵ جدی ۱۳۹۵
بخش نخست/
«اتفاقی رخ داده که سخن گفتن از آن دشوار است و سکوت دربارۀ آن ناممکن!»
ادموند بِرگ
چکیده
این نبشته به بررسی مفهوم بنیادگرایی، آفت و آیندۀ این پدیده میپردازد؛ مفهومیکه در دلِ جهان مدرن تولد شد، رشد کرد و به بالندهگی رسید. اگر جهان مدرن را با تنوعِ ارزشها، دیدگاهها و باورها بپذیریم و انسانِ امروز را رها شده در خیابانِ آنها تعریف کنیم، بنیادگرایی بهدلیلِ گریز از این ارزشها و ستیز با آنها، آفتِ جهانِ مدرن به شمار میرود. البته این بدین معنا نیست که بنیادگرایی در جهانِ ماقبلِ مدرن وجود نداشته است؛ قطعاً که این پدیده در جهان ماقبلِ مدرن وجود داشته و انسانها با آن هرازگاهی درگیر بودهاند، اما نه به پیمانهیی که امروز دیده میشود. در جهان قدیم، بنیادگرایان از وسایل و ابزارهای کلاسیک و ابتدایی در برخورد با دیگران استفاده میکردند؛ ولی در جهان امروز، بنیادگرایی به این دلیل نسبت به جهانِ گذشته خطرناک تلقی میشود که بنیادگرایان مفاهیم و باورهای سنتیِ خویش را با استفاده از ابزارهای مدرن بهکار میگیرند. اگر تفاوت میان بنیادگرایانِ دیروز و امروز را در نظر بگیریم، به یک واقعیت میرسیم که عبارت از «ابزار کلاسیک و مدرن» است؛ یعنی تفاوتی میان بنیادگرایانِ دیروز و امروز به لحاظ ذهنی وجود ندارد، آنچه ایندو را از همدیگر جدا میکند، ابزارها و «سبک»ِ زندهگی است.
بنیادگرایان در برابر هر پدیدۀ جدید و مدرن و هر فکرِ سازنده و خردورز مخالفت نشان میدهند. آنها به دلیلِ اینکه ذهنشان تهی از دانشهای مدرن و اینجهانی است، خود را در مواجهه با روشنفکران و تحصیلیافتهگانِ امروز ناتوان میبینند، به همین دلیل تنها راهِ ادامۀ حیاتِ اندیشههای یخزدۀ خویش را در ترویج خشونت و دیگرستیزی میدانند. این پدیده در هیچجای جهان آفت نداشته باشد، در افغانستان و شماری از کشورهای اسلامی آفتزاست. بنیادگرایان در همهجای جهان با بحرانِ هویت روبهرو هستند. روند غیرمذهبی شدن زندهگی، جهانی شدن، مدرنیته، عصر پسااستعمار و… به این بحران تشدید بخشیده است.
کلیدواژهها: بنیادگرایی، جهان اسلام، جهان مدرن، افغانستان.
درآمد
اگر ردِ پایِ پدیدۀ بنیادگرایی را در جهان از منظرِ تندروی و دیگرستیزیاش دنبال کنیم، پی میبریم که ریشۀ این پدیده به گذشتههایِ بسیار دور برمیگردد. ولی آنچه که بنیادگرایی قدیم را با بنیادگراییِ جدید از هم جدا میکند، مفهوم آن نیست؛ بل سبک و روشِ بهکارگیری ابزارهاییست که آن فکر را در جهانِ امروز عملی میکند.
اگر بنیادگرایی در جهان ماقبلِ مدرن به پیمانۀ امروزآفتزا و وحشتآور نبود، دلیلش این است که آنها با ابزار سنتی به سراغ پیاده نمودنِ مفاهیم ذهنیِ خویش بودند، اما بنیادگرایی مدرن مفاهیم سنتی را با ابزارهای مدرن بهکار میگیرد. بنیادگرایی نوین زمانی به جهانِ کنونی پای گذاشت که تحولاتِ بنیادینی در جهان رونما شده بود و انسانها به لحاظ ذهنی و عینی از مراحل سنتی قدم به جهانِ مدرن مینهادند. شماری از انسانها بهدلیل ناسازگاریافتنِ ارزشها و باورهای خویش در جهان معاصر و کمرنگ شدنِ یکی پی دیگرِ آنها، طبل برگشت به گذشته را کوبیدند و پدیدههای جهانِ مدرن را برای خویش زیانبار خواندند و کسانی هم که به خواستِ آنها نه گفتند، نسبت به آنها به دیدۀ تحقیر و بیگانه به باورهای خویش نگریستند. این طرز دید، از نفرت و مخالفت آغاز شد و در نهاییترین مرحلۀ آن، به حذف فیزیکی و نابودی دیگران منتهی گردید که امروز ما آن را بهنامِ بنیادگرایی عملگرا (تروریسم) میشناسیم.
بنیادگرایی و تروریسم با وجود اینکه قرنهاست در میان بشریت بهشکل ناگهانی و نامنتظر رُخ میدهد و بسیار سرِ زبانهاست؛ ولی کمتر مطالعه، بررسی و شناخته شده است. از دید من، بدون آگاهی از سیرِ تاریخی و نوعیتِ آن نمیتوان به شناختِ درست و واقعیِ آن دست یافت.
گذشتن از کنار بنیادگرایی و جدی ندانستنِ این پدیده، رفتهرفته زندهگی مردمانِ این سرزمین را به جهنم مبدل میکند. مردم افغانستان هماکنون با پدیدۀ بنیادگرایی و افراطیت بهصورتِ سیستماتیک درگیر هستند. فرقی نمیکند که این پدیدۀ نفرتانگیز و خشونتپیشه را برای ما امریکا و انگلیس پدید آورده باشند یا پاکستان و عربستان سعودی. آنچه که مهم به نظر میرسد، این است که بالاخره ما ابزار و هیزمِ سوختِ این بازی قرار گرفتهایم و همۀ هستوبودمان زیر پرسش رفته است و ناگزیریم آن را مورد بازبینی و بازپرسیِ مجدد قرار دهیم تا حداقل نسلهای بعدی، کمتر قربانیِ این پدیدۀ شوم و ویرانگر شوند.
اگر نسل آگاه و دانشآموختۀ امروز از کنار پدیدۀ بنیادگرایی و تروریسم بهسادهگی عبور کند و آن را دقیق و معرفتشناسانه واکاوی نکند، این بارِ سنگین بهدوشِ نسلهای آینده خواهد افتاد.
پرسشی که همیشه طنیناندازِ ذهن و کلۀ انسانِ این سرزمین میشود، این است که چرا سرزمینِ ما در این برهه از تاریخ ـ که دیگر ملتها به اوج رفاه و توسعه رسیدهاند ـ، به پایگاه و میدان نبرد تروریزم منطقهیی و بینالمللی تبدیل شده است، آنهم با ظالمانهترین و ناانسانیترین شکلش؟ دلیلش این است که ما از یکطرف هیچگاه دولتهای مردمسالار و ملیگرا نداشتهایم که ملت را طوری کانالیزه کنند که لااقل زود آسیبپذیر دگرگونیهای سیاسی و دسایسِ بیگانهگان نشود، و از سوی دیگر مردمانِ این سرزمین از رهگذرِ فرهنگ و باورهای دینی، همیشه در یک خلأ و ناآگهیِ کامل بهسر بردهاند. این ناآگاهی هرازگاهی زندهگی انسانِ امروز را با چالش روبهرو کرده است.
اگر امروز مردمانِ این سرزمین بهسادهگی جذب گروههای بنیادگرا و دهشتافگن میشوند و خیلی زود به تبلیغات آنها باور میکنند و برای به کرسینشاندنِ آن تبلیغات میرزمند، میکُشند و کشته میشوند، دلیلش این است که ما همیشه در غیاب خِرد و معرفت نَفس کشیدهایم. اسلام و باورهای مذهبی برای حاکمان این مرز و بوم، چیزی کمتر از ابزار و پُلِ رسیدن به اهداف شخصی، خانوادهگی و گروهی نبوده است. تجربۀ سیاسی در این سرزمین نشان میدهد که عالمان دینی تا جایی عالمِ دینی بودند که در خدمت سیاستهای نامطلوبِ دستگاهِ قدرت سخن گفته باشند و دانش و معرفت دینیِ خویش را در راستای توجیه کردنِ سیاستهای حاکم هماهنگ نموده و برای مشروعیت بخشیدن به حکومتها قلم و قدم زده باشند.
Comments are closed.