احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سید مهـدی زرقانی/ سه شنبه 5 دلو 1395 - ۰۴ دلو ۱۳۹۵
«عوامگرایی» یک بحران وحشتناک هنر و ادبیات فارسی امروز است که آتش آن بر دامان هنرهای دیداری مثل سینما نیز افتاده است. اما چرا؟
بدون اینکه بخواهم اقدام به دستهبندی و بستهبندی غیر علمی کنم، به نظرم میآید که در جامعه هنری ما دو دسته هنرمند (کلمه هنرمند را مسامحتاً برای هر دو گروه به کار میبرم) وجود دارند.
نخست، هنرمندان روشنفکر که خود را تافته جدابافته از عوام میبینند و بر کناره قدم میزنند مباد که دامنشان گردوغباری به خود گیرد. یا اینکه در برج عاج خویش مینشینند و عموم و عامه را به کجفهمی و نفهمی متهم میسازند. آنها به محافل خاص خودشان میروند و آثارشان را به ذوق عده کاملاً محدودی، تنظیم میکنند. اینان در واقع آثاری خاص را برای خوانندهگانی خاص منتشر میکنند و به همان طیف محدود خوانندهگان نیز قانع اند. ناشران میدانند که خوانندهگان آثار اینان چه کسانی هستند و هنرمندان نیز میدانند برای چه ذوقی اثرشان را منتشر میکنند و خوانندهگانشان چه کسانی هستند. اینان خود را در یک دایره کوچک محصور کردهاند.
این «شبهنهادهای» ادبی به مانند جزایر جدا افتادهیی هستند که پشتشان به همدیگر است و اهالی هر جزیره هم حاضر نیستند به هیچ قیمتی «دیگری» را ببینند، چه رسد به اینکه بخواهند او را به رسمیت هم بشناسد. در واقع، اینها گرفتار نوعی «عوامزدگی» شدهاند که بیایید بهطور قراردادی آن را «عوامزدگی مدرن» بخوانیم؛ عوام زدگییی که خودش را پشت نقاب فریبنده روشنفکر ادبی پنهان کرده است.
اینان آثار خودشان را برای کسانی منتشر میکنند که مثل خودشان میاندیشند. آنچه را خودشان میدانند برای خودشان تکرار میکنند و بدین ترتیب عملاً روشنگرییی اتفاق نمیافتد تا بتوان آنها را حقیقتاً روشنفکر ادبی نامید. کارشان، نقض غرض است.
و اما دسته دوم، قلمزنان طرفدار ذوق عامه و عوامی هستند که کاری به این کارها ندارند و دلشان خوش است به «به به» و «چه چه هایی» که معلوم نیست از کجا پخش میشود. و به اینکه تیراژ اثرشان بالاتر رود و از دسترخوان ادبیات نصیبشان را ببرند. غافل از اینکه دارند دسترخوان را پاره پاره میکنند و دور نیست که سوراخ رزقشان را از کف بدهند.
این دوگانهگی و جداافتادهگی نه تنها در هنرمندان، بلکه در تمام نهادهایی که به نحوی در ارتباط با هنر فعالیت میکنند، وجود دارد؛ از رسانههای جمعی گرفته تا نشر و چاپ و پخش و نمایشگاهها و چه و چه.
بدین ترتیب «دیوار چینی» وحشتناک میان روشنفکران ادبی از یک طرف و جمهور مردم و هنرمندان عوام از جانب دیگر کشیده شده است و این وسط آنکه دارد قربانی «تفرعن»ِ یک طرف و «جهالت»ِ طرف دیگر میشود، همانا طفل معصوم ادبیات است. اگر روزی در بدنه این دیوار، ترکی مبارک ایجاد شود و مردمان دو سوی دیوار بتوانند یکدیگر را و دنیای یکدیگر را ببینند، شاید بتوان راهی به دهی برد و من فکر میکنم نوع ادبی «رمان» بسیاری از قابلیتهای لازم را برای خراب کردن این «دیوار چین» دارد.
نه که این توان بالقوه فقط در رمان باشد و نه مثلاً شعر یا سایر شاخههای هنری، اما «زبان»، به گستردهترین معنای کلمه، در رمان استعداد فوقالعادهیی دارد که میتواند هم مخاطب عوام را درگیر خود کند و هم در همان حال، زمینه رشد ذوق ادبی عامه را فراهم آورد.
طیف خوانندهگان رمانهایی که امروزه میتواند ذوق ادبی جامعه را ارتقا دهند، بسیار متنوعتر و گستردهتر از شعرهایی است که بتوانند و بخواهند همین کار را انجام دهند. شاید به این دلیل که «غلبه گفتمان شعر ـ عرفان» سبب شده ما کمتر به این نوع ادبی توجه کنیم و کمتر آن را نابود کنیم.
رمان در ادب فارسی، یک جزیره دستنخورده است. در عین حال، من معتقد به حرکت موازی گفتمانهای رقیب هستم، نه حذف یکی یا جایگزینی یکی به جای دیگری.
Comments are closed.