احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:دو شنبه 2 حوت 1395 - ۰۱ حوت ۱۳۹۵
نویسنده: مایکل دیردا /
برگردان: علی لالهجینی/
بخش دوم/
برای آئورباخ مسیح نقطۀ عطفی در تاریخِ هنری و مذهبی است. در حالیکه کمالِ مطلوبِ «اتاراکسیا» امنِ عیشِ (حالتِ آرامش خیال) فلسفیِ دورانِ باستان؛ بیتفاوتیِ بردبارانه در مقابلِ فراز و نشیبهای زندهگی را توصیه میکند، مسیحیت از یک یکِ ما میخواهد تا عمیقاً با این جهان درگیر شویم. او دقیقاً مثل پسرِ خدا خود را به سرنوشتی اینجهانی محکوم کرده بود و مشتاق بود به رنجی مخلوقگونه گردن گذارد، از اینرو زندهگیِ شخصی ما، کلنجار رفتن شخصیِ ما با شیطان، حالا به «شالودۀ حکمِ خداوندی» تبدیل شده است. آگاهی ما به گناه توجه به خودهای یگانۀمان، شرارتها و فضیلتهایمان را بیشتر میکند. در نتیجه، جهانِ مسیحیت سرشار از روحهای متمایز است؛ که هر یک یا راه بهسوی خدا پیدا میکند یا گمراه میشود. این انقلاب دلیلی است بر گوناگونیِ شخصیتها و خصوصیتهای برجستهیی که در «کمدیا» نشان داده میشود.
آئورباخ، به دنبال این پسزمینۀ تاریخی، در گام بعد به تاثیرِ شعرِ پروونسال، سبکِ شیرین نو، بر درک دانته از عشق میپردازد. با وجود این، در حالیکه تروبادورها (شاعرانِ دورهگرد) و طرفدارانشان در مدحِ خانمهای باریکاندام آواز میخوانند، دانته بر واقعیتِ محضِ بئاتریس تاکید میکرد. بئاتریس تمثیلی ناروشن و مغلق نیست. در طول این شبهخاطرۀ زندهگیِ نوVita Nuova، نظم (همانند نثر) ساده، دقیق و روشن است، و با حرارتی پرشور تجربۀ بئاتریس و معنای آن را نشانه میرود. آئورباخ میگوید از نظر دانته هر کدام از شعرهای اولیه «یک رویداد معتبر است، که به شکلی بیواسطه با دنیانگریِ بیمانند، محتمل و زودگذرش عرضه میشود.» به علاوه، «شعر از تجربۀ شخصی میگذرد و تا حدِ تجربهیی جهانی گسترش مییابد… تا به جلوۀ نامتغیرِ واقعیت با ویژهگیِ فراگیر و زمینی بدل شود و در آینۀ نگاهی لایزال ماندگار بماند.»
تا حالا این باید روشن شده باشد که آئورباخ، علیرغم نثرِ ژرمنیِ انتزاعی و تخصصِ تحکمآمیزش، پرشور، صریح و بیواسطه مینویسد. هر از گاهی ترسِ آمیخته با احترام خویش در مقابل زیبایی تصویرپردازیِ دانته، تنوعِ شخصیتها، قدرتِ فهمِ و نبوغِ هنرییی را که قادر است به دوزخ، برزخ و بهشت انسجام بخشد، برملا میکند. آئور باخ، تنها پس از اثباتِ نبوغِ ویژۀ شاعر، بقیۀ کتابش ـ نزدیک به دو سوم بخش پایانی ـ را به خودِ کمدیا اختصاص میدهد؛ ابتدا بر موضوع، سپس بر ساختار و سرانجام بر صحنهها و تصویرها متمرکز میشود.
آئور باخ یادآوری میکند که دانته شعر را زمانی شروع کرد که فلورانس را ترک کرد و موقعیتش نزد حکومت آنجا تا حد یک زندهگیِ فقیرانه تنزل یافت. به نظر آئور باخ دانته با نوشتن کمدیا امکان آن را یافت تا «با در نظر گرفتن رویدادهای تاریخی، فایق آمدن بر آنها و سامان دادنِ آنها در ذهنش ناهمآهنگیِ سرنوشت را تصحیح و بر آن غلبه کند.» هر چند که ساختارِ شعر و توانمندیِ شخصیتهای نمایش – شخصیتِ به مثابه چکیدۀ حیاتِ انسانی – بازتاب تاثیر توماس آکیناس است.
آکیناس سخت عقیده داشت که فردیت و گوناگونی از زاویۀ یزدانشناسی ضروری هستند. از آنجا که جهان بر مبنای تصویرِ ذهنی خدا آفریده شده است، هیچ یک از مخلوقاتِ خدا شکلِ خدا نیست. به مجموعۀ گونهها نیاز است. آئور باخ مِینویسد در روانشناسیِ آکیناس هر روحی از یک ویژهگی برخوردار است و بهتدریج شکلِ جسمانی کسب کرده است:
«سرشتِ پایداری که جوهر آدمی را پربار و تعدیل میکند؛ و این باقیماندۀ روح آدمی از تاریخ روح است؛ چرا که هر کنش و تلاشِ اراده در راستای نیل به مقصود، ردی از خود بر جای میگذارد، و تعدیل روح از طریق کنشهایش به شکلِ جسمانی میانجامد. در روانشناسیِ پیرو آکیناس گوناگونیِ شکل جسمانی دلیلی است بر گوناگونیِ منشهای آدمی. این شکلِ جسمانی است که تعیین میکند که انسان تجربی چهگونه گوهر خویش را متحقق خواهد کرد. شکل جسمانی است که بر مناسبات بین روح و کنشهایش پرتو میافکند.»
اما «شکلِ جسمانی» خود را تنها در طول زمان آشکار میکند. در نتیجه، صرف نظر از مرتبت زمینیِ آدمی، هرانسانی باید الزاماً قهرمانی دراماتیک باشد.
بدینترتیب دانتۀ زایر جهانِ پس از حیات، با سیاهیهای گوناگون رو در رو میشود که هر یک خویشتن را «با ژست و نگرشی معرفی میکند که کلیتِ شکلِ جسمانیِ او را به تمامی خلاصه میکند و با وضوح به نمایش میگذارد.» اگرچه حُکم این روحها پیشاپیش صادر و مکانشان تعیین شده (به جز کسانی که از کوهِ برزخ بالا رفتهاند)، اما آنها «از منش زمینیشان محروم نیستند. حتا از منشِ تاریخی زمینیِ آنها کاسته نمیشود، بلکه حفظ میشود و با سرنوشت نهاییِ آنها همسان.» آئورباخ ادامه میدهد: «موقعیت و طرز تلقیِ روحها در جهانِ دیگر از هر نظر فردی است و در راستای اعمالِ و رنج آنها بر روی زمین.» کوتاه سخن، «موقعیت این ارواح در آخرت تنها استمرار، تشدید و تثبیتِ قطعیِ موقعیتِ آنها بر روی زمین است،» و حتا «آنچه در منش و سرنوشت آنها ویژه و شخصی است، بهطور کامل حفظ میشود.»
برای نمونه، مواجهۀ دانته را با فاریناتا دلی اوبرتی، رهبرِ جناحِ گیبهلینه در فلورانس و یا کاوالکانته کاوالکانتی عضوِ ثروتمندِ جناحِ رقیب در نظر بگیرید؛ هر دو به خاطرِ گناهِ کفر و الحاد آخرت خویش را با سینههای گُرگرفته سپری میکنند. آئور باخ در تقلیدگری بهدقت این قطعه را تجزیه و تحلیل میکند. فاریناتا با نخوت و تحقیر برای اطرافیانِ دوزخیِ خویش سخن میگوید و تنها به کشفِ چیزی علاقهمند است که در فلورانس در شرف وقوع است؛ و کاوالکانتی با ملایمت نشان میدهد که چهقدر دلتنگِ لطافتِ نور و مصاحبتِ پسرش، گوئیدو کاوالکانتیِ شاعرِ بلندآوازه، است. گرچه هر دوی این روحها از عذابهای مشابه رنج میبرند، ولی هر دو منحصر به فرد هستند، درست مثل هویتِ یکۀ زمینیشان. اعتبارِ نمادینِ احتمالیِ آنها، هرگز جایگزین خصوصیت فردیِ آنها نمیشود.
آئور باخ، در فصلی دربارۀ ساختار شعرِ دانته، سه نظامِ زیربنایی را از هم تمیز میدهد. دیدگاهِ تالمی، اخترشناس یونانی مبتنی بر مرکزبینی کرۀ زمین در عالم، نظمِ کلیِ جهانِ زیرینِ دانته را توجیه میکند، کوهِ برزخ و قلمروهای آسمانیِ بهشت. با وجود این، نظامِ طبقهبندی شدۀ اخلاقیِ حاکم بر سه قلمرو به طور طبیعی متفاوت است: بنیاد دوزخ مبتنی بر کنشهای نابخشودنی و کیفرهای مناسب است، در حالی که برزخ برحسبِ نیاز به نابودی و تقاص، بر مبنای کششهای شیطانیِ متفاوت سازمان یافته است. در بهشت ارواح «برحسبِ خصلتِ نیک و معقول، عشقِ حقانی و سنجیده سامان یافتهاند.» آئورباخ بهدقت به این موضوع میپردازد که «دانته هرچه بالاتر میرود، ارواحی که پدیدار میشوند، همهگانیتر و غیرشخصیتر میشوند» (که تا اندازهیی بهخاطرِ شخصیت و فردیتِ چشمگیرِ دوزخیان است). در بهشت، حالتِ اصلیِ موجود رستگارشده قرار است با « درخششِ بیشتر یا کمتر بدرخشد.» با وجود این آئورباخ به صورت هدفمندی اشاره میکند که «کلام آنها حالتهای آنها را در بر میگیرد و حافظِ منشِ انسانِ زمینییی است که در آنها زیسته و هنوز میزید.» دومینیکن سن توماس، در یک ابرازِ عشق فوق بشریِ گویا و استثنایی که در قلمرو ملکوت جاری است (بهویژه، در بهاصطلاح بهشتِ خورشید، آنجا که پدرانِ کلیسا به معنای واقعیِ کلمه به خاطر خوشحالی میرقصند)، در تحسینِ سن فرانسیس آواز سر میدهد، در حالی که فرانسیسکن سن بونتوره از دومینیک با تحسین سخن میگوید.
دانته، به موازات این نظامهای جسمانی و اخلاقی، نظامِ سیاسی ـ تاریخییی را بهکار میگیرد که مبتنی بر این تصور است که سرزمینِ رُم و امپراتوریِ رُم ماموریتِ زمینیِ ویژهیی دارند. این ماموریت قرار است کموبیش، آینۀ اینجهانیِ نظمِ الهی باشد. دریغا که امپراتوریِ رم فروپاشیده است؛ در همان زمان که رُم مبتنی بر منصبِ پاپی به فساد کشیده شده و رشوهخواری پیشه کرده و به جای قدرت معنوی، حریصانه بهدنبال قدرتِ اینجهانی بوده است. دور شدن این دو نهاد از مقصود و مراد خدا بیانگر اشارههای دردآور و گاه و بیگاهِ دانته دربارۀ کلیسای معاصر است. دانته پاپ بونیفاچۀ هشتم را روانۀ دوزخ میکند؛ در زمانی که هنوز این مرد زنده است. در یک مورد، او دوران زمامداریِ پاپ را به یک «قحبۀ ول» تشبیه میکند. با وجود این مایوسانه به اصلاحِ کلیسا امیدوار است، از اینرو علاقۀ وسواسگونهیی به سیاستِ ایتالیایی دارد و در رویای یک رُمِ سکولارِ نوین است. همانندیِ نمادین جاوید شهر با اجرِ جاودانۀ بهشت، همچنین بیانگر این است که، چرا کاتوی (جنرال و سیاستمدار رُمی) جوانتر، به عوضِ قدیسی مهم، نگاهبانِ دروازۀ برزخ است. او کاتوی تاریخی است. آری، ولی او در طول زندهگیاش از رُم مراقبت کرد؛ پس در اینجا میشود مقام او را در جهان آخرت، به عنوانِ نگاهبان و مراقب، به خوبی درک کرد.
آئورباخ در فصلهای پایانی کتابش در مورد بعضی صحنهها و شخصیتهای شعر بحث میکند، و بار دیگر تأکید میکند که: «در اصل مجموعهیی طولانی از خودنگارهها است، مجموعهیی روشن و کامل دربارۀ آن مردان، مردانی که پیشتر از اینها مردهاند، مردانی که تحتِ شرایط متفاوتی زیستند یا شاید هرگز نزیستند، ما چیزی میدانیم که اغلب از ما و از ذهن ما پنهان میماند، چیزی دربارۀ خودمان و یا آنهایی که ما روزانه با آنها در تماسیم: یعنی معنای سادهیی که بر کلِ هستیِ آنها حاکم است و بدان نظم میبخشد.»
Comments are closed.