احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





مانی و فراواقع‌گرایی در روایت‌‌‌های داستانی

گزارشگر:شهرنوش/ شنبه 5 حمل 1396 - ۰۴ حمل ۱۳۹۶

mandegar-3خسرو مانی سفر دل‌انگیز ادبیات را با شعر آغاز کرد و با رمان ادامه می‌دهد. او با انتشار رمان‌‌‌های کوتاه «کتاب نام‌‌‌های متروک» در سال ۱۳۹۰، «دلقک و حشرات دیگر» در سال ۱۳۹۲، «زندگی کوچک» در سال ۱۳۹۳ و «ریسمان شنی» در سال ۱۳۹۴ به نحوی نشان داد که نویسش او، شبیه بازکردن موج موازی در کنار جریان داستان‌نویسی افغانستان است. این دگرنویسی به باور من، به چالش‌کشیدن ادبیات داستانی معاصر افغانستان نیست، بل بازنمایی واقعیت در شکل غیر از بوطیقایی و معمول ادبیات، قرائت ناهمسان از استحاله رویداد‌ها و شناخت متفاوتی از بازنمایی زنده‌گی در ذهن پیچیده انسان است.
مانی نویسنده سورریالیست، آشنایی‌زدا و نوگرا است. در آفریده‌‌‌های او گفتمان عقل نامتعارف، سیطره تخیل بر عقل متعارف و ر‌هایی ذهن انسان از سلطه نظم متعارف و از کلیشه‌‌‌های اجتماعی بسامد بالایی دارند. درگیری‌‌‌های ذهنی و انتزاعی در مواجهه با کارکرد‌ها و رفتار‌های انسان و پردازش چیستی و معنای زمان و مکان، شاخصه‌‌‌های دیگر رمان‌‌‌های خسرو مانی اند.
ساختار‌های رمان‌‌‌های مانی، پیچیده و دشوار اند. گزینش عمدی ساختار روایی پیچیده و عناصر تکنیکی مدرن فهم رمان‌‌‌های او را دشوارتر می‌سازند. از سوی دیگر، آشنایی‌زدایی‌‌‌هایی که در متن‌های او اتفاق می‌افتند، میزان درک و تسلط خواننده را بر متن، کاهش می‌دهند؛ اما مانی از سر تصادف نمی‌نویسد. او می‌داند که چه می‌نویسد؛ گره‌‌‌ها را باید مخاطبان خاص کشف نموده با تأویل، رمان‌‌‌های او را دریابند. جای شگفتی نخواهد بود اگر هر خواننده یک قرائت ناهمسان از آفریده‌‌‌های او داشته باشد و با افزایش شمار خواننده‌گان، تأویل‌‌‌ها نیز افزونی گیرند. مانی در پی آن نیست که همه‌چیز را بیان کرده به خواننده‌گان واضح سازد که چه می‌خواهد بگوید. او دغدغه‌‌‌های ذهنی خود را در مواجهه با واقعیت بیان می‌دارد و بیان همین دغدغه‌‌‌ها، جوهر رمان‌‌‌هایش را می‌سازند.
رمان سورریالیستی «کتاب نام‌‌‌های متروک» هذیان‌‌‌های آدمی در حال مرگ و پس از مرگ است. این رمان با شیوه روایی جریان سیال ذهن و تک‌گویی ذهنی قصه آدمی‌ است که در رؤیا و هذیان حرف می‌زند و با خودِ خود (مانی) رو در رو می‌شود؛ روایت جنگ و سر زدن و قصه سربازان و تفنگ و خون است:
«با لگد می‌زنم به تهیگاه زیر سرین محکوم.
بدو!
دست‌پاچه می‌شود و تند تند گام برمی‌دارد.
به کجا؟
یک لگد دیگر حواله می‌کنم به کونش. لگد ر‌ها می‌شود و به پشت ران‌‌‌هایش می‌خورد. لذتی پنهان می‌دود زیر پوستم.
به غار مادرت!
یک‌باره، چشم‌‌‌هایش کلان‌تر می‌شوند. کاسه‌‌‌های چشم‌‌‌هایش پهن‌تر می‌شوند و خون می‌گیرند. فکر می‌کنم که خون به‌زودی از چشمش سرازیر خواهد شد. ترس خفیفی جای لذت را می‌گیرد و پوستم را می‌سوزاند. چشمم را از نگاه زخمی‌اش می‌کنم.
به پیش!» (۱- ص ۲۱)
به بیان دیگر، این رمان تعریف یک مرده از مرده‌گی و امتداد حافظه او از زنده‌گی در مرده‌گی است که با بینش فلسفی بیان می‌شود. سرباز، قربانی و شاهد یا شاهد، قربانی و سرباز هر سه یک تصویر و یک سرنوشت دارند. راوی در حال مرگ و پس از مرگ درست به یاد نمی‌آورد که تیرباران شده است یا تیرباران کرده یا هم تنها تماشاگر بوده است.
خاطره‌‌‌ها در ذهن راوی محو شده و شبح‌گونه ‌اند؛ در مه می‌آیند و می‌روند. زمان وقوع خاطره‌‌‌ها نیز مشخص نیست. «کتاب نام‌‌‌های متروک» هستی و مرگ را به شکل یک وضعیت ترسیم کرده تجربه انسان از مرگ و متلاشی‌شدن جسم و خاطرات را با نگرش فلسفی تلخی طی یک رؤیا و توهم تمثیل می‌کند. انسان از زمان ‌تنها خاطره‌‌‌ها را نگه می‌دارد و در وضعیت‌‌‌هایی چون مرگ خاطره‌‌‌ها با مرگ در مرده‌گی تا زمانی نامعلوم -کوتاه یا دراز- ادامه می‌یابند. آخرین شکست انسان زمانی اتفاق می‌افتد که او کاملاً خاطراتش را از دست می‌دهد.
رمان سورریالیستی «دلقک و حشرات دیگر» رمان سیاسیی با نشانه‌‌‌های اساطیری، مذهبی و نمادین با ده بخش است: «ناخوانده»، «زمین لیز»، «طناب‌‌‌های خیالی»، «پس شما را حشره زد؟»، «هبوط به حفره»، «جن و ابوالهول»، «دماغ»، «پوست انداختن»، «ماجرای تلفن» و «ضیافت حشرات». این رمان ماجرای حزب سیاسی بیهوده‌یی را بیان می‌کند؛ حزبی که با شکست و فروپاشی مواجه است. پرسوناژ اصلی این رمان، ایوب رهبر یک حزب سیاسی است. او در جریان کار‌های سیاسی با روزمره‌گی و بی‌برنامه‌گی به یک آدم روان‌پریش و مسخ‌شده مبدل می‌شود.
پرسوناژ‌های رمان که دیدگاه‌‌‌های‌شان مملو است از آرمان‌گرایی و قسماً سوسیالیزم، شخصیت‌‌‌های سیاسی مشخصی را – در پیوند به تاریخ افغانستان- تمثیل نمی‌کنند؛ آنان سیاست‌مداران شکست‌خورده و پوسیده‌یی اند که درون اجتماع جایی ندارند و خودشان نیز نمی‌دانند که دقیقاً چه می‌خواهند. یخچال روسی بزرگ در آپارتمان ایوب و بالاپوش یخه‌بلند روسی او نشانه‌‌‌هایی خیلی روشنی در این رمان اند. این دیدگاه‌‌‌ها که توسط دانای کل روایت می‌شوند، بی‌ریشه و بی‌مفهوم بازتاب می‌یابند. شاید نویسنده به جریان‌‌‌های سیاسی و ایدیولوژیکی که بیشترینه در سال‌‌‌های شصت قرن بیستم میلادی در افغانستان پی‌ریزی شدند، گوشه چشمی توأم با نیشخند، تسخر و زهرخند داشته با همین ابزار ایدیولوژی را رد می‌کند.
افزون بر ایوب، داکتر چنگیز، آقای صدری، شرحه خانم و آهو خانم به عنوان اعضای معتبر حزب نیز در متن حضور دارند. این گروه گویا در جایی به نام کافه زنبق در دهه شصت قرن بیستم میلادی مصروف کار‌های سیاسی و اجتماعی اند و همه رویداد‌ها در ماه‌‌‌های اپریل این سال‌‌‌ها اتفاق می‌افتند. دلقک، یکی از کرکتر‌های اصلی رمان یا به بیان دیگر (منِ دیگر) ایوب و با یک نتیجه‌گیری شتاب‌زده مرگ اوست. ایوب درگیر دلقک و حشرات است و در جهان انتزاعی و خاطرات خود گیر مانده است.
با ‌‌‌این‌که «دلقک و حشرات دیگر» در روایت نیمه خطی و با فلاش‌بک‌ها و در زمان نسبتاً مشخص پرداخته شده است، ابهام در پیرایه رمان و در زمان و مکان وجود دارد و درک رمان را که با آمیزه‌یی از اساطیر اروپایی و سامی چون ایوب، جن، ابوالهول، فاوست و مفیستوفلس بیان می‌شوند، دشوارتر می‌سازد.
ایوب «شمع فروزان آزادی» – به گفته آهو خانم – با توهم ‌‌‌این‌که کرم در بدنش آغاز به حرکت می‌کند، در حین یک سخنرانی در برابر یک جمعیت در اپریل ۱۹۶۳ دچار توهم و روان‌پریشی گردیده از روال زنده‌گی عادی باز می‌ماند و خانه‌نشین می‌شود. ایوب حضور کرم در بدنش را که مانع سخنرانی و زنده‌گی متعارف می‌گردد، «سِفر ظهور» می‌نامد. نام‌گذاری‌‌‌های آگا‌هانه و سیر رویداد‌ها به گونه‌‌‌هایی قصه ایوب پیامبر در روایات سامی و اسلامی را که چندین‌گونه روایت شده است؛ به یاد می‌آورد. پس از آن سخنرانی ناکام، ایوب با دلقک – مرگ او- که ناخواسته به آپارتمانش می‌آید، زنده‌گی می‌کند:
«بیایید سری به همان شب جنجالی بزنیم: به زمانی که ایوب تب‌زده و عرق‌کرده در بستر بیماری افتاده و هنوز سروکله مهمان ناخوانده پیدا نشده. حالا چه دید‌هایم آن‌جا که دست از سرش برنمی‌داریم؟ مگر نه این است که همه ماجرا پس از آمدن دلقک آغاز شد؟ راستش قضیه به این سادگی‌‌‌ها هم نیست. واقعیت این است که ایوب زمانی به یاد آن شب و ماجرا تب‌زده شدن و خواب پیش‌بینانه‌اش افتاد که دیگر دلقک صاحب‌ خانه شده بود و دیاری نمی‌توانست از آن‌جا بیرونش کند. « (۲- ص ۲۶)
رمان سورریالیستی «زندگی کوچک» که قصه شر و رؤیا است، خط داستانی مبهمی دارد و مثل دیگر رمان‌‌‌های مانی، مکان و زمان روایت در آن نامعلوم است. رمان بیشتر شبیه روایت یک وهم در ذهن تودرتوی یک آدمِ ناشناس در یک جای ناشناس و زمان نامعلوم است. پیرنگ رمان درهم و برهم است، اما همه قطعات با نظم درونی با هم سامان یافته‌اند.
در این رمان مردی در یکی از شب‌‌‌های آخر تابستان وارد کافه‌یی می‌شود که بر آن رؤیا‌ها چیره اند. در کافه، مردانی نشسته‌اند و به او توجه نمی‌کنند. موسیقی اندوهگینی نیز نواخته می‌شود. رمان به تبیین وضعیت‌‌‌های درونی آدم‌‌‌های کافه می‌پردازد و تعریفی از بیرون اشیاء و آدم‌‌‌های حاضر در کافه صورت نمی‌گیرد. همه‌چیز درونی است. خلاف قصه‌‌‌های قدیمی که رفتارهای بیرونی را تعریف می‌کردند، شادی‌‌‌ها و اندوه‌‌‌های بیرونی را بازتاب می‌دادند و آدمیان، دشواری‌های خود را با «رفتن و یافتن» حل می‌کردند و هر قصه پایان خوشی داشت، «زند‌گی کوچک»، قصه‌‌‌های قدیمی «رفتن و یافتن» را به چالش می‌کشد؛ قصه‌‌‌هایی را که در روی پوسته‌‌‌ها اتفاق می‌افتند، نه در داخل پوسته‌‌‌ها. اما چه کسی قادر است که سر اندوه‌‌‌های عمیق درونی را باز کند؟
روایت همین‌گونه بی‌آن‌که خط داستانی معمول و سنتی یا مدرن را دنبال کند، ادامه می‌یابد. در این رمان موسیقی، رؤیا، زمان و خاموشی نیز از پرسوناژ‌ها اند:
«موسیقی اندوهگین هنوز آن‌جا بود. کنار ایاز، تکیه داده به میز. چشم‌‌‌هایش نم‌زده بودند. حوصله نداشت سرش را بالا بگیرد و مشتش را بر میز بکوبد. حالا که صحنه از آن او نبود، بودن و نبودن فرق نمی‌کرد.» (۳- ص ۲۵)
«خاموشی، زیر درخت پیر، منتظر می‌ماند. به صدا‌های درون کافه گوش می‌سپارد و به زمان می‌نگرد. دیر یا زود، نوبت او فرا می‌رسد. می‌آید و از در کوتاه کافه می‌گذرد. نگاهی هم به جماعت می‌اندازد. خط باریکی است که در دل زمان کشیده می‌شود: آن‌جا زمان کلاه از سر برمی‌دارد، سیگارش را آتش می‌زند، به پشت سر خود نگاه می‌کند، سر می‌جنباند و دوباره راه می‌افتد» (۳- ص ۶۴)
رمان در پی جستجوی ارتباط انسان با اشیاء است. آیا اشیاء همانی‌اند که از بیرون به نظر می‌آیند؟ شلوار در جهان واقعی همان شلوار است و بس، اما وقتی از تن انسان بیرون می‌آید، امکان دارد مثل «پوش گیتار» یا هر چیز دیگر به نظر برسد و کارکرد واقعی آن در ذهن متغیر شود. ذهن آدمی در مواجهه با اشیاء ظرفیت‌‌‌های گونه‌گونی را می‌بیند. هر چیزی که از دنیای واقعی بیرون شود امکان دارد که هر آن چیز دیگری باشد.
این یگانه رمان مانی از میان جهان مردانه اوست که در آن یک زن حضور گسترده‌تر دارد. «زنی که نه نامش را می‌دانیم و نه نیازی به دانستن آن داریم» اما او «قاعده بازی را وارونه» می‌کند.
رمان «ریسمان شنی» در چند قطعه کوتاه و دراز که در ظاهر با هم مربوط نیستند، پرداخته شده است. این رمان دارای ساده‌ترین ساختار روایی از میان رمان‌‌‌های مانی است. قطعه‌‌‌ها اما نشانه‌‌‌ها و نماد‌هایی دارند که از پیوند و تسلسل نیز حکایت می‌نمایند. به جزء این نشانه‌‌‌ها و نماد‌ها، با وجود خط افقی داستان، تسلسل دیگر به چشم نمی‌خورد؛ اما در بافت درونی متن، قصه یک آدم قصه آن دیگر نیز است. چنان‌که قصه اختر با قصه نصرو یکی است و قصه هر دو از همان سر خوردن در یک شامگاه ملال‌انگیز آغاز می‌شود در یک زمان نامعین و در یک جای نسبتاً معین. بورخس می‌گوید: «اگر زمان بی‌پایان باشد ما در هیچ نقطه معینی از آن قرار نداریم.» به همین دلیل در جایی که نصرو به دنیا آمده است «نه به دنیا آمدن مهم است و نه از دنیا رفتن»؛ یا تا «شامگاه روز چندم ماه چندم سال چندم» از او هیچ نامی ‌برده نمی‌شود. نقطه آغاز نصرو ملاقات با اختر است که در زمان بی‌پایان، نقطه معینی برای آن نمی‌توان قائل شد.
نصرو مرد فقیر و در حاشیه‌مانده با پسرک فقیرتر از خود بر می‌خورد و او را زیر بال و پر خود می‌گیرد:
«بچه آرام است حالا، خرگوش باران‌زده که خرخر می‌کند. پشت دستش را می‌گذارد روی چشم‌‌‌هایش و سرش را به راست می‌چرخاند. بینی‌اش را بالا می‌کشد. از خیال نصرو می‌گذرد که صدای خش‌دار پشت و پهلویش را خیشاوه می‌کند.
می‌گوید چرا خانه نمی‌رود این وقت شب.
بچه آرام است. این آرامش مرده، نصرو را بی‌حوصله می‌کند.
کسی از کوچه می‌گذرد و می‌گوید خانه مانه ندارد، خودت ببرش.
دهان نصرو وا می‌ماند، مثل سوراخ کفش بچه. ببردش اتاق یا برود پشت کار و زنده‌گی خود؟ دومی بهتر است، بی‌دردسرتر. می‌خیزد که غلتکش را بگیرد. به راه می‌افتد، پشت پشت غلتک. صدای گریه بچه دوباره بلند می‌شود، می‌آید بیخ گوش نصرو. نصرو غلتک را یله می‌کند و بر می‌گردد. بچه دوباره رفته در تاریکی، ‌تنها پای راستش آمده بیرون، زیر نور ماه.» (۴- ص ۱۶)
پسان‌تر قصه جنگ، تم اصلی رمان می‌شود. جنگ و راکتباران، مردان مسلح، سرقت و کشتار روایت می‌گردند… اختر، نصرو را ترک کرده است…

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.