گزارشگر:احمد عمران/ سه شنبه 8 حمل 1396 - ۰۷ حمل ۱۳۹۶
در چهارراهها و مناطق مزدحمِ شهر کابل و بهویژه اطراف میدان هوایی و برخی ولایتهای کشور مثل قندهار و هرات، این روزها میتوان تصویرهای بزرگی از همایون عزیزی والی ولایت قندهار را دید. این تصویرها ظاهراً از سوی هواخواهانِ آقای عزیزی نصب شده که به مراسمِ استقبالِ او پس از درمان و برگشت به کشور مربوط میشود. در این تصویرها شعارهایی نیز به چشم میخورند که بسیار جالب توجهاند. در یکی از این تصویرها نوشته شده “دوباره میسازمت وطن، اگرچه با خشت جان خویش. همایون عزیزی والی ولایت قندهار”، و یا در تصویری دیگر اینگونه میخوانیم: “وطن! جانم به فدایت”.
اینکه آقای عزیزی از حادثۀ خطرناکی جان به سلامت برده است، جای بسیار خوشیست و ما نیز خوشحالیم که حداقل از آن حادثۀ خونین والی ولایت قندهار جان به سلامت برد؛ ولی در عین حال بسیار هم متأسفیم که شماری از دپیلماتهای کشورِ امارات متحد عربی و برخی مقامهای محلی قندهار جان باختند. بحث اصلی در این نوشته بر سرِ آن حادثه و ابعاد آن نیست، بل بر سرِ مراسمِ استقبال و حرفهاییست که از زبان آقای عزیزی نوشته شده است.
نخست اینکه آقای عزیزی مثل هر مقام دولتیِ این کشور جایگاه حقوقیِ خود را دارد و از هیچیک از دیگر کارمندان دولتی و مقامهای محلیِ کشور مستثنا نیست. دوم اینکه شعارهایی که در زیر تصویرهای آقای عزیزی از نام او نوشته شده، جای بحث و گفتوگو دارد. مصراعشعری که به آقای عزیزی منسوب شده، به هیچ صورت از زبان و خامۀ او بیرون نشده، بل مصراعی از یک شعرِ معروفِ سمین بهبهانی شاعر شناختهشدۀ پارسیزبان است. در تصویر دیگر که از زبان آقای عزیزی گفته شده “وطن، جانم به فدایت”، نمیدانم چه رابطهیی با حادثۀ مهمانخانۀ ولایت قندهار وجود دارد!
آقای عزیزی در میدان جنگ و یا هنگام بازدید از سنگرهای نظامیانِ کشور مجروح نشده بود که گفته شود: وطن! جانم به فدایت.
هر روز در این کشور نظامیان و غیرنظامیانِ زیادی جانهای خود را در راه دفاع از میهن از دست میدهند، ولی کمتر یادی از آنها صورت میگیرد؛ اما وقتی کسی در خانهاش زخمی میشود، حادثه چنان دگرگون میشود که گویا آقای عزیزی در میدانِ جنگ زخم برداشته است.
آقای عزیزی در خانهاش نتوانسته از خود و مهمانانش محافظت کند، این کجایش افتخار دارد و چه ربطی به فدا کردنِ جان در راه وطن دارد؟ اینکه یکی از مقام های کشور در خانهاش نشسته و مهمانی میدهد و اتفاقاً در آنجا حادثهیی اتفاق میافتد، چه ربطی به شعارهای انقلابی دارد؟ آقای عزیزی تا به امروز چه کارِ خارقالعادهیی در پاسداری از کشور انجام داده که چنین شعارهایی را به او نسبت میدهند؟ کی هست که از والی شدن بدش بیاید؟
آقای عزیزی به دلایلِ خاص در زمانِ آقای کرزی وزیر پارلمانی شد و در زمان آقای غنی به ولایت قندهار منصوب شد. آیا کسی در این کشور یافت میشود که به او یک موقعیتِ درجهیکِ دولتی پیشنهاد شود و ابا ورزد؟… بدون شک چنین موردی اگر پیش هم بیاید، بسیار کم و نادر خواهد بود.
وقتی والی یک ولایت نتواند از خود و اطرافیانش با آنهمه تدابیر شدید امنیتی و دیوارهای سمنتی حفاظت کند، چگونه خواهد توانست از کشور و مردمش پاسداری کند؟ من وقتی به اینگونه شعارها نگاه میکنم، همان حکایت معروفِ سعدی (رح) به یادم میآید که در بخشی از آن میگوید “تو براوج فلک چه دانی چیست/ که ندانی که در سرایت کیست”.
آقای عزیزی در خانهاش مهمانی داده و در حالِ عیشونوش بوده که یکی آمده زیر پایش بمب گذاشته، و حالا شده قهرمانی که در راه وطن جراحت برداشته است! اگر او در راه پاسداری از افغانستان جراحت برداشته، پس آن شش دیپلماتِ کشور اماراتِ متحد عربی هم در راه همین کشور جان دادهاند و خیلی بیشتر از آقای عزیزی باید مورد تقدیر قرار گیرند.
در این کشور مقامهای دولتی در حصارهای سنگی و تحت تدابیر شدید امنیتی زندهگی میکنند، از بهترین امکانات مادی و معنوی برخوردارند و وقتی هم که سنگی به پایشان میخورد، انتظار دارند که درجۀ رفیع شهادت نصیبشان شود. جای شرم است که مقامهای کشور در چنان حصارهایی زندهگی میکنند، درحالیکه میلیونها انسانِ بیگناه و سادۀ این سرزمین بدون کمترین توجه هر روز دچار یک مصیبتِ جانکاه میشوند.
من وقتی حصارهایی را که مقامهای دولتی در اطرافِ خانهها و دفترهایشان کشیدهاند میبینم، به یاد داستانی میافتم که در زمان مکتب یکی از معلمهای شریفِ آنزمان آن را از قول احمدشاه ابدالی نقل میکرد. او میگفت زمانی احمدشاه ابدالی میخواست برای حفاظتِ جان خود و خانوادهاش به دور قلعهیی که در آن زندهگی میکرد، خندق حفر کند. مادرش از این مسأله باخبر میشود و نزد احمدشاه میآید و میگوید که شرمت باد که میخواهی برای حفظ جانت چنین خندقی حفر کنی، درحالیکه تو مسوولیت حفاظتِ جان و ناموسِ کُل این کشور را به عهده داری.
نمیدانم که این حکایت چقدر با واقعیتهای تاریخی همخوانی دارد، ولی ما شاگردانِ آن دوران وقتی این حکایت را از زبان معلمِ خود میشنیدیم، واقعاً به وجد میآمدیم. معلمِ ما میگفت به دنبال همین سخنان، احمدشاه ابدالی حفر خندق را متوقف ساخت و به فراهم کردن لشکر بزرگ برای توسعۀ مرزهایش پرداخت.
مسلماً نمیتوانیم با کشورگشاییهای احمدشاه بابا همدلی داشته باشیم، اما سوال این است که: دولتمردانِ ما که اکثراً خود را به احمدشاه ابدالی نزدیک میبینند، چـقدر از او درس گرفتهاند؟
Comments are closed.