گزارشگر:دوشنبه 14 حمل 1396 - ۱۳ حمل ۱۳۹۶
بخش دوم و پایانی/
سخن معزی شعر بود و شعر آفریدۀ خیال شاعر است و احتیاج به دلیل و برهان هم ندارد. اما مورخ ابنالوقت، مضمون را به نثر نوشته که باید منطقی و مستدل باشد، آنهم در یک متن تاریخیِ ظاهراً جدی که هر جزئَش باید متکی به دلیل و سند باشد. بهترین و قویترین دلیل هم در اینجا اعترافنامهیی از خود شاعر میتواند باشد که گفته آنچه از داستانهای قهرمانی رستم سرودهام، پاک دروغ است و حالا آخرِ عمری از آنهمه پشیمانم! چنین اعترافی را در نظم “یوسف و زلیخای طغانشاهی” یافته که آنهم به بحر متقارب و در وزن شاهنامه است و خوانندۀ بیخبر از ظرایف هنر فردوسی، ممکن است آن را به عنوان گفتۀ فردوسی بپذیرد و چون شیوۀ شرفالدین آمیختن نظم به نثر است، ابیات آن منظومه را با رندی و تردستی به نوشتۀ خود پیوند زده و به خیال خود با آراستن سخن به شعر، از این بابت هم هنری کرده است!
گویندۀ آن منظومۀ عامیانه، به حدس مینوی نقال و شاهنامهخوان بوده و شاید هم در نتیجۀ کثرت انس با شاهنامۀ خودش هم بعضی داستانهای مربوط به رستم را که در آن قرون بر سر زبانها بوده، به نظم درآورده بوده است. وقتی ولی نعمتش به دستور برادر تاجدار در قلعهیی در اصفهان به زندان افتاده بوده، برای تسلی خاطر ممدوح زندانی داستان یوسف را به نظم کشیده و به ممدوح امیدواری داده که تو هم از چاه زندان بهدرآمده و به تخت عزت و حکومت خواهی رسید:
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
حالا نوشتۀ تاریخساز دروغپرداز را میآوریم که چهگونه دور از امانت تاریخنویسی و بدون پروای وجدان ابیات، دیگری را با شعبدهبازی به نام حکیم آزادهیی که شهسوار اندیشه و سخن و فرهنگ پارسی و مظهر صداقت و ثبات و مردانهگی بود و با تحمل همهگونه رنجها و تلخیها همۀ عمر بر سر عقیده و ایمان خویش ایستاد، جا زده است و به عنوان اعتراف و ابراز پشیمانی از این گناه بزرگ که چرا بهجای تجلیل و تمجید خونخوارانی مثل تیمور صاحبقران در “اسیر کردن اهل و عیال” و “تالاندن مال و منال” مردم “به نفس مبارک”، سجایای والای انسانی پهلوانان ایران را ستوده است. اینک نوشتۀ شرفالدین:
گفتار در توجه نمودن صاحبقرانی جانب قرشی… زهی عنایت بینهایت الهی، و زهی فیض و رحمت نامتناهی، که یک کس را به مزید لطف مخصوص گردانیده، آن مایۀ قوت و شجاعت ارزانی دارد که با دویستوچهلوسه مرد به اختیار نه بر سبیل اضطرار، روی مقابله و مقاتله به دوازده هزار سوار خونخوار همه دشمنان کینهدار نهد، و چون برسد به دو شبانهروز شهر و حصار از ایشان بستاند، و اهل و عیال اسیر کرده مال و منال بتالاند، و همه را به زخم تیغ آبدار آتشبار متفرق و پراکنده گرداند، و همچنان به نفس مبارک در پی ایشان تازد، و بهادران را بیندازد و اسیر سازد.
و این حکایتی است واقعی که صحتش به تواتر پیوسته، و در مجلس تحریر بعضی از آن مردم که به رأی العین این احوال مشاهده کردهاند، بیمداهنت تقریر میکنند. نه از قبیل لاف و گزاف که فردوسی در شاهنامه برای سخنوری و فصاحتگستری بر بعضی مردم بسته.
و در نظم قصۀ یوسف علی نبینا و علیه الصلوه و السلام، خود متعرف شده و انصاف داده که:
ز هر گونه یی نظم آراستم
بگفتم در آن هرچه خود خواستم
اگرچه دلم بود از آن با مزه
همیکاشتم تخم و بیخ بزه
از آن تخم کشتن پشیمان شدم
زبان را و دل را گره برزدم
که آن داستانها دروغ است پاک
دو صد زان نیرزد به یک مشت خاک
بدین میسزد گر بخندد خرد
ز من خود کجا، کی پسندد خرد؟
که یک نیمۀ عمر خود کم کنم
جهانی پر از نام رستم کنم
چه باشد سخنهای برساخته
شب و روز ز اندیشه پرداخته
والحق، این معذرت و انصاف از آن بدیع مقال بیهمال، هم از دلایل و فور فضل و کمال اوست. نظم:
که جاوید فردوسی آسوده باد
به جایی که نامش به آن مژده داد.
دربارۀ نویسندهگانی با این مایۀ بیباکی و بیپروایی در قلب حقیقت، و در برابر چنین دغلکاری و جعل و تقلب زشت و نفرتانگیز چه میتوان گفت؟
شرفالدین یزدی ظفرنامۀ خود را در سال ۸۲۸ ه. ق در شرح جنگها و خونریزیهای تیمور تالیف کرده، یک سال بعد در ۸۲۹ ه.ق شاهنامۀ بایسنغری و مقدمۀ آن تحریر شده است و دروغی که دربارۀ یوسف و زلیخا به قصد چاپلوسی به ممدوحان در ظفرنامه جعل شده بود، در آن مقدمه راه یافته، و این خود قراینی است که معلوم میکند آن مقدمه هم به قلم همان دروغپرداز است.
اهم قراینی که این حدس را تایید میکند، یکی شباهت شیوۀ نگارش مقدمه با ظفرنامۀ شرفالدین از نظر زبان و تعبیرات است. قرینۀ دیگر این روش کار مقدمهنویسی است که مطلب موجزی را از جایی میگیرد و با خیالپردازی و افزودن شاخ و برگها آن را به صورت داستانی مفصل درمیآورد و این همان کاری است که گفتم شرفالدین در ظفرنامۀ خود کرده؛ به این معنی که قسمت عمدۀ کتاب خود را بدون ذکر مأخذ از ظفرنامۀ نظامالدین شامیگرفته، و با اطناب و عبارتپردازی و تملقات و جعلیاتی از این نوع که مورد بحث ما است، به صورت ظفرنامۀ خود درآورده است.
نکتۀ دیگر اینکه نویسندۀ مقدمه، شاعر هم بوده و جایجای بخشی از ماجرا را در بحر متقارب به نظم پیوسته به نثر آورده، و مجموعاٌ ۱۰۸ بیت از خود مقدمهنویس است و ارتباط این اشعار با روال سخن و موضوع داستانها به نحوی است که با حذف هر بیت از آنها رشتۀ مطلب گسسته میشود و این شیوهیی است که در ظفرنامۀ شرفالدین هم به کار رفته است.
ژول مل که به این شیوۀ تاریخنگاران ایرانی توجه نداشته، حدس زده است که (ظاهراً نویسنده بیشتر از زندهگینامۀ منظومی که قدیمیتر بوده استفاده کرده است، منتها از آن اثر هیچ اطلاعی بهدست نداده است) و میدانیم نویسنده و تاریخنگاری که شاعر هم بوده و در همان سالها زیسته، شرف الدین علی یزدی است که فتوحات تیمور را هم در همین بحر متقارب به نام تیمونامه سروده است.
بنا بر این مقدمات میگوییم که مقدمۀ بایسنغری را شرفالدین علی یزدی سرایندۀ تیمورنامه نوشته، و دروغی را که در ظفرنامۀ خود به قصد چاپلوسی به بازماندهگان تیمور جعل کرده بود، وارد آن کرده و در طول ششقرن موجب دریغ و افسوس و حیرت و سرگردانیِ شاهنامهدوستان شده است.
در پایان سخن، ذکر این توضیح لازم است که آقای دکتر خانبابا بیانی که مطالعات ممتدی در آثار حافظ ابرو مورخ معروف دربار تیمور و بازماندگان او دارند، به وجود عبارتها و اشعار مشابهی در مقدمۀ مجمعالتواریخ آن مؤلف و مفتتح دیباچۀ بایسنغری توجه کرده و ضمن مقالهیی در مجلۀ بررسیهای تاریخی، نتیجه گرفتهاند که «مامور تهیۀ شاهنامه برای بایسنغر و نویسندۀ مقدمۀ آن، کسی جز حافظ ابرو نباید باشد.»
در تلفیق نظر ایشان و استنباط خود، باید بگویم که دیباچۀ بایسنغری، ۵۵ صفحۀ چاپی به قطع وزیری است که ۴ صفحۀ نخستین، خطبه و تحمیدیه است که طبق استنباط ایشان، به قلم حافظ ابرو است. حافظ ابرو سالخوردهتر و طبعاً در دستگاه امیرزادهگان تیموری محترمتر از شرفالدین یزدی بوده، و در کار گروهی تهیۀ شاهنامۀ بایسنغری شاید نظارتگونهیی هم داشته و آن چهار صفحه مقدمۀ دیباچه را هم شاید خود نوشته است. اما پنجاه صفحۀ بقیه شامل افسانههای مربوط به جمعآوری شاهنامۀ منثور و احوال فردوسی و باقی قضایا برازندۀ امانت و فضیلت اخلاقی حافظ ابرو نیست و کار شرفالدین یزدی است.
سخن که به شاهنامۀ بایسنغری رسید، این نکته را هم نباید ناگفته گذاشت که آن نسخه به عقیدۀ همهگان، مغلوطترین و بیارزشترین دستنویسهای شاهنامه است. مخصوصاً کاتب نسخۀ معروفِ کاخ گلستان که به چاپ عکسی رسیده، جعفر بایسنغری کاتبی، بهکلی بیسواد و بیدقت بوده و نسخۀ دیوان حافظ هم که او به سال ۸۲۲ هـ ق نوشته، بهرغم قدمت آنکه سومین نسخۀ تاریخدار دیوان حافظ شناخته شده، مغلوطترین دستنویسهای نوعِ خود است و من در جای دیگر، نمونههای تحریفات و اغلاط آن را نشان دادهام.
Comments are closed.