احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محمـدخان مدقق - ۳۰ حمل ۱۳۹۶
بخش ششم و پایانی
نقد مکتب نوسازی و توسعه
این نقد از سوی نیومارکسیستها بر مکتب نوسازی و توسعه وارد شده است. به عقیدۀ آنان، مکتب نوسازی چیزی بیش از ایدیولوژیِ جنگ سرد نیست، که برای ورود و نفوذ مستقیم و غیرمستقیمِ امریکا به کشورهای جهان سوم طراحی شده است.
هرچند محققینِ مکتب نوسازی بدین باورند که کشورهای جهان سوم با پایان یافتن استعمار به استقلالِ سیاسی دست یافتهاند؛ اما چنانکه معلوم است، این کشورها هنوز تحت سلطۀ اقتصادی، سیاسی و فرهنگیِ کشورهای غربی قرار دارند. از سویی، نیومارکسیستها محققینِ مکتب نوسازی و توسعه را بر عامل مهمِ سلطۀ خارجی در شکلگیری توسعۀ جهان سوم به غفلت متهم میکنند.
به باور ایشان، محققین مکتب نوسازی پیروی از پیشرفت و نوسازی غربی را برای کشورهای جهان سوم تجویز میکنند؛ اما این کار در ذاتِ خود یک کمپاین تبلیغاتی برای تلقین روانی حقانیتِ تمدن غرب به جهانیان، بهخصوص کشورهای عقب نگهداشتهشده است. این یک اندیشۀ نژادپرستانه است که کشورهای غربی به جوامع «پیشرفته» و کشورهای جهان سوم به جوامع «ابتدایی» نامگذاری شوند.
نیومارکسیستها معتقدند که مقولههایی مانند پیشرفته، نوگرا، سنتی و بدوی، برچسپهای ایدیولوژیکی هستند که برای توجیه هژمونی و سیادتِ غرب بر جهان مورد استفاده قرار گرفتهاند.
از دید آنان، این محققین با الگو قرار دادن توسعۀ غربی، امکان گزینش الگوهای بدیل را از کشورهای جهان سوم سلب کردهاند. شاید میتوانستند الگوی توسعۀ اقتدارگرا در تایوان را دنبال کنند و یا میتوانستند الگوی خاصی برای توسعه برگزینند.
به باور نیومارکسیستها، محققین مکتب نوسازی در دام خوشبینی گیر ماندهاند؛ چون از پیشرفت غرب حیرت زده شدهاند و فکر میکنند که جهان سوم هم بالتبع به توسعه دست خواهد یافت. حال آنکه عدهیی از محققینِ نوسازی آیندۀ جهان سوم را امری نامعلوم میدانند؛ با توجه به آنچه در ایتوپی اتفاق افتاد، ممکن است کشورهای جهان سوم به جهت عکسِ خود باز گردند.
به باور نویسنده: اگر با توجه به دوران جنگ سرد و تنش دیرینۀ امریکا و شوروی سابق و نیز با پیشفرض آوان شکلگیری این مکتب در مقابله با ایدیولوژی کمونیستی و سیاستهای سد نفوذ امریکا در آنزمان در خصوص آن قضاوت کنیم، در آن صورت نقدهای نیومارکسیستها را نسبت به مکتب نوسازی و توسعه پذیرفتهایم. اگر پیشفرضها را عوض کنیم و توسعه را یک روند طبیعی در نظر بگیریم و توسعهنیافتهگی کشورهای جهان سوم را به عواملِ دیگری چون ساختارهای سیاسیِ فرسوده و کارگزاران بیکفایت، تنشهای قومی، مذهبی، زبانی و… در داخلِ کشورها نسبت دهیم، در آن صورت میتوانیم به روندها اعتماد کنیم و از برچسبها و برخوردهای ایدیولوژیک منصرف شویم.
خلاصه و نتیجهگیری
موضوعاتِ فوق را میتوان چنین خلاصه نمود:
مفهوم توسعۀ سیاسی یکی از مفاهیمیست که بیش از هر مفهومِ دیگری توجه قاطبۀ رهبران، اندیشمندان و روشنفکرانِ جهانِ سوم را به خود جلب کرده است و آنان یگانه راهحلِ نقطۀ پایان گذاردن به معضلاتِ جوامع و رسیدن به پیشرفت و تعالی را به همین مفهوم وابسته میدانند.
توسعۀ سیاسی یکی از موفقترین تجربههای بشری در گوشهیی از جهان است که مردمانِ آن دیار در زیر چتر آن به تعالی و ترقی دست یافتهاند.
در مورد اثربخشی این تجربه در کشورهای جهان سوم، دیدگاههای متفاوتی مطرح شده است که برخی با خوشبینی تمام بقای استقلال کشورها را متعلق به آن میدانند. عدهیی هم آن را یک دگرگونی متعلق به کشورهای غربی میدانند که تحت شرایط خاصی صورت گرفته است. اینها توسعۀ سیاسی را الگویی معقول و مطلوب برای رهایی کشورهای جهان سوم از چالشها نمیبینند. نیومارکسیستها با بدبینی تمام توسعۀ سیاسی را چیزی بیش از ایدیولوژی جنگِ سرد نمیدانند که در سمتوسوی منافع و سیاست خارجیِ کشورهای غربی و خاصتاً امریکا به کشورهای تازه استقلالیافته تحمیل شده است.
این مفهوم با مفاهیمی چون مشارکت سیاسی، تبلیغات سیاسی، ارتباطات سیاسی و فرهنگ سیاسی شباهتهایی دارد.
توسعۀ سیاسی مفهومیست که در پی تحولات سیاسیِ بعد از جنگ جهانی دوم جهتِ گذار از وضع موجود به وضعِ مطلوب در کشورهایی که تازه به استقلال رسیده بودند، از سوی جامعهشناسانِ غربی و بهویژه امریکاییها مطرح شد. هدف از ایجاد، طرح و تجویز این الگو، جلوگیری از سرازیر شدنِ ایدیولوژیهای چپی به این کشورها و ترویج ارزشهای غربی به این کشورها برای رهایی از وضع موجود بوده است.
در یک تعریف کُلی، توسعۀ سیاسی یکی از مفاهیم جامعهشناختیست که بیانگر ارتقای سطح کارآمدی یک نظامِ سیاسی در کاهش تنشها و تقابلها در حول منافع فردی و جمعی، تر کیب مردمی بودن، آزادی و دگرگونیِ اساسی در یک جامعه است.
در پیوند به پیششرطهای توسعۀ سیاسی، دیدگاههای مشخصی شکل گرفته است. لوسینپای گذار از بحرانهای هویت، مشارکت، توزیع، مشروعیت و نفوذ؛ هانتینگتون عقلانیشدن اقتدار سیاسی؛ بشیریه بسط مشارکت و رقابتِ نیروهای اجتماعی در حیات سیاسی؛ آلموند و کلمن شبیهسازی نظامهای سنتی با جامعۀ توسعهیافته و وجود نظام سیاسی با تواناییهای پنجگانه؛ لیرنروا ینکلز شهرنشینی، صنعتیشدن و دولت ملی؛ الموند و وربا وجود فرهنگ سیاسی مشارکتی؛ آیزه نشتات توزیع اقتدار؛ کارل دویچ میزان تحرک اجتماعی؛ کاوانوف نحوۀ تدوین اصول قوانین اساسی که بر مبنای آن تشکیلات یا نظامهای سیاسی شکل میگیرند؛ و دکتر سروش توسعۀ علم تجربی را از پیششرطهای توسعۀ سیاسی میخوانند.
اسلام دینیست که دستاوردهای جدیدِ علوم انسانی بهخصوص دستاوردهای علم سیاست را که برخاسته از تجارب عقلانی بشر است میپذیرد. اسلام تیوکراسی، خشونت و ارثی نمودنِ حکومت را برنمیتابد.
نظام سیاسی اسلام بر پایۀ قانون الهی، وجود رهبر و تعیینکننده بودن نقش مردم شکل میگیرد.
قانونمند بودن، پاسخگو بودن، مبتنی بودنِ نظام بر مشارکتِ مردم و نیز نیرومند بودن نظام سیاسی اسلام در بسط سلطۀ مشروع از مبانی توسعۀ سیاسی در نظام سیاسی اسلام بهشمار میرود.
اندیشمندان تحکیم وحدت ملی، کارآیی و نفوذ حکومتی در جامعه، قدرت نظامی، توزیع، عدالت و انصاف، دموکراسی، نظم و ثبات سیاسی، رشد، استقلال، صنعتی شدن، فقرزدایی و گذار از حالت نامطلوب به وضع بهتر و مطلوب را از اهداف توسعۀ سیاسی خواندهاند.
شکلگیری دولت ملی، حضور پُررنگ مردم در انتخابات، سکولار شدن فرهنگ سیاسی، تفکیک فزایندۀ نقشها و تخصصی شدن آنها، میزان پاسخگویی حکومت به نیازهای جدی مردم از طریق ایجاد یک شبکۀ اداری کارآمد و فعال و حلِ قانونمند مشکلات و معضلات سیاسی جامعه، از زمرۀ شاخصهای اصلی توسعۀ سیاسی به حساب میآیند.
خشونت سیاسی، دولت مستبد، تمرکز منابع قدرت، وجود شکافهای آشتیناپذیر قدرت، نوسازی، جزمیت، افراطیت مذهبی، پراکندهگی احزاب سیاسی و بیاعتمادی مردم نسبت به کارکردهای حکومت، از موانع توسعۀ سیاسی محسوب میشوند.
نیومارکسیستها از منتقدین جدی توسعۀ سیاسی اند. به باور آنان، مفهوم توسعۀ سیاسی چیزی بیش از ایدیولوژی جنگ سرد نیست که برای نفوذ مستقیم و غیرمستقیم امریکا به کشورهای جهان سوم طراحی شده است. آنان به این عقیدهاند که مکتب نوسازی و توسعه برای پیشرفت و ترقی جهان سوم، تبعیت از الگوهای غربی را تجویز میکند که در ذاتِ خود یک کمپاین تبلیغاتی برای تلقین روانی حقانیتِ تمدنِ غرب به جهانیان است. این کار در واقع زمینه را برای انتخاب الگوهای دیگر برای پیشرفت و تعالی کشورهای جهان سوم باقی نمیگذارد.
به باور نویسنده، اگر از برچسپها و تنشهای ایدیولوژیک منصرف شویم، هم میتوانیم به روندها اعتماد کنیم و هم به یک تعاملِ مثبت میان اسلام و توسعۀ سیاسی دست یابیم.
منـابع
۱٫ قرآن کریم
۲٫ بابایی، غلامرضا– فرهنگ روابط بینالملل(برای دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، تهران، وزارت امور خارجه، مرکز چاپ و انتشارات ۱۳۸۳)
۳٫ راش، مایکل– جامعه و سیاست: مقدمهیی بر جامعهشناسی سیاسی، ترجمۀ منوچهر صبوری- تهران: چاپ تابستان ۱۳۷۷، چاپ یازدهم، چاپ باران
۴٫ چیلکوت، رونالد– نظریههای سیاست مقایسهیی، ترجمۀ وحید بزرگی و علیرضا طیب، تهران، چاپ موسسۀ خدمات فرهنگی رسا، سال ۱۳۷۷
۵٫ عالم، عبدالرحمن– بنیادهای علم سیاست، نشر نی، تهران، چاپ بیستودوم، سال ۱۳۹۰
۶٫ موثقی، سیداحمد– نوسازی و توسعۀ سیاسی، تهران، نشر میزان ۱۳۹۱
۷٫ بدیع، برتران– توسعۀ سیاسی، ترجمۀ احمد نقیبزاده، نشر قومس، نشر ایران مصور ۱۳۹۳
۸٫ قوام، سید عبدالعلی– چالشهای توسعۀ سیاسی، نشر قومس، چاپ ایران مصور ۱۳۹۰
۹٫ سو، الوین– تغییر اجتماعی و توسعه، ترجمۀ محمود حبیبی مظاهری، چاپ و صحافی مجاب سال ۱۳۹۰
۱۰٫ بیرنل پیتر، رندال ویکی، مسایل جهان سوم، مترجمین: دکتر احمد ساعی و دکتر سعید ترابی، نشر قومس، چاپ ایران مصور سال ۱۳۹۲
۱۱٫ سیفزاده حسین، نوسازی توسعه و دگرگونی سیاسی، نشر قومس، چاپ ایران مصور، سال ۱۳۹۲
۱۲٫ سروش، عبدالکریم، مقالۀ توسعۀ علمی- توسعۀ سیاسی، سایت پورتال جامع علوم انسانی.
Comments are closed.