احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:خلیلاحمد عرب - ۲۴ ثور ۱۳۹۶
در شمارۀ ۲۵۶۴ روزنامۀ وزینِ هشت صبح، تاریخ بیستوچهارمِ دلو، نوشتهیی به قلم “لیمه آفشید” زیر عنوانِ «جای خالی محیط زیست در ادبیات افغانستان» به چاپ رسید که با خواندنِ آن نتوانسم بدون پاسخ از آن بگذرم.
در کُل، دغدغههای محیط زیستیِ بانو آفشید قابل قدر است و نشاندهنده اینکه در این عصر نمیتوان بدون نگرانی از حول و حوش، زندهگیِ بیدردسری داشت. از سوی دیگر، مقالۀ ایشان دلالت بر این میکند که حتا در بدترین شرایط سیاسی و امنیتی، محیط زیست فراموششدنی نیست، که این خود جای تأمل داشته و در عینِ حال امیدوارکننده است. اما متأسفانه رویکرد لیمه آفشید جانبدارانه است و هیچ کمکی به حلِ مشکل محیط زیست در افغانستان نمیکند.
ادبیات فقط ادبیات داستانی نیست!
بانو لیمه، موضوع حادی را بنمایۀ نوشتهاش ساخته است. هرچند او از ادبیات افغانستان در مجموع صحبت میکند، ولی در نمونههایی که از نویسندهگان پیشین ارایه میکند، تناقض و دوگانهگی بهوضوح دیده میشود. بانو لیمه مینویسد:
„اما جای محیط زیست در ادبیات امروز افغانستان کجاست؟… ادبیات بهویژه ادبیات داستانی میتواند در ارتقای فرهنگِ حفظ و حراستِ محیط زیست کشور نقش داشته و یکی از اهدافِ مهم در زمینۀ حفظ و حراست پایدار محیط زیست را از طریق فرهنگسازی در سطح جامعه ممکن سازد.»
از نوشتۀ بانو آفشید چنین برمیآید که شعرا نقششان را در رابطه با محیط زیست بهخوبی ایفا کردهاند. بانو لیمه که معلوم میشود خود شاعر است، چند نمونه هم از کلام چند شاعر پیشین مانند سعدی، منوچهری، حافظ و سهراب سپهری میآورد؛ اما از طرفِ دیگر او از ذکر نمونههایی از محیط زیست در شعر معاصر چشمپوشی میکند. به گمان ایشان، کار تا اینجا ایدهآل است و فقط جایی که کار میلنگد و عیب دارد، محیط زیست در داستاننویسی است.
بانو لیمه از اینکه داستاننویسهای ما به گمان ایشان به موضوع محیط زیست نپرداختهاند، دلخور است و از این جهت لبۀ تیز و بُرانِ تیغش متوجه ادبیات داستانی است. من با اطمینان میگویم که بانو لیمه با ادبیات داستانی افغانستان و خاصتاً ادبیات داستانی معاصرِ ما آشنا نیستند، ورنه چنین داورییی برایشان خیلی سخت بود.
در اینکه ادبیات بهخصوص ادبیات داستانی در فرهنگسازی نقش بهسزایی را میتواند ایفا کند، شک و تردیدی وجود ندارد. هرچند لیمه آفشید روی نقش ادبیات داستانی در فرهنگسازی تأکید میورزد، اما در ارایۀ نمونهیی از تلاش نویسندهگان افغانستانی که در این راه زحمت کشیدهاند، غفلت میورزد. تنها موردی که وی از پرداخت نویسندهگان (ادبیات داستانی) به محیط زیست اشاره میکند، داستان کوتاهی از „هوشنگ گلشیری” نویسندۀ ایرانی است. بانو لیمه در جایی مینویسد:
„این مقوله [محیط زیست] میتواند از طریق نشر داستانهای کودکان، جوانان و بزرگسالان، چاپ رمانهای بلند و کوتاه با تم اصلیِ محیط زیستی و یا یکی از عناصر محیط زیست (همچون دریا، هوا، آفتاب، جنگل، جانوران و…)، شعرهای محیط زیستی و یا نوشتن مقالات عامهپسند در مجلات و روزنامههای کثیرالانتشار انجام پذیرد.»
از ظاهر قضیه برمیآید که لیمه آفشید مشقهایش را بهدرستی انجام نداده و بدون نگاهی حتا کوتاه و مختصر به ادبیات داستانی افغانستان، بر منبر قضاوت نشسته و چنین پیشداوری جانبدارانهیی کرده است. به نظر نویسندۀ این چند سطر، خوب بود ایشان کارهای نویسندهگان افغانستانی را نیز ورقی میزدند، تا ببینند «استاد خلیلالله خلیلی»، «رازق فانی»، «رهنورد زریاب»، «زلمی بابا کوهی»، «نعمت حسینی»، «رزاق مأمون»، «اسدالله حبیب»، «اکرم عثمان»، «حسین محمدی»، «احمدضیا سیامک هروی» و… چگونه به این موضوع پرداختهاند. عدم پردازش به کارهای نویسندهگان افغانستان و چنین پیشداوریها به نوبۀ خود بیمهری مقالهنویس نسبت به نویسندهگان افغانستان را نشان میدهد و چنین حکایت میکند که منتقد آگاهی کاملی از موضوع مورد بحث خودش ندارد.
اولویتهای ما چیست؟
عدم درنظرداشت حقایق و اولویتهای جامعۀ امروزی افغانستان نیز از مشکلات دیگرِ مقالۀ بانوآفشید بهشمار میرود. ایشان به امریکا، کانادا، انگلیس، استرالیا و حتا ایران به عنوان جوامع نمونه اشاره میکند و از آنها به عنوان جوامعی که توانستهاند با «ادبیات محیط زیستی» فرهنگسازی کنند، یاد نموده است. متأسفانه شرایط امروز افغانستان نه تنها با چهار کشور نخست، بلکه حتا با ایران هم قابل مقایسه نیست. البته در یک دنیای ایدهآل بهراحتی میتوان افغانستان را با این کشورها مقایسه کرد. ولی مقایسۀ افغانستان که هشتاد درصد مردم آن بیسواد اند و نزدیک به چهلسال در جنگ بهسر میبرند، با این کشورها عادلانه نیست. هر خوانندۀ عملگرا یا «پرگماتیک» در این قسمت با من همصدا خواهد بود.
جنگ و انفجار و انتحار بیشتر از عوامل انسانی در تخریب محیط زیستِ ما نقش داشته و دارد. فقر و مشکلات اقتصادی به همین ترتیب، دامنۀ این مشکلات را گستردهتر میسازد. قطع جنگلات و شکار بیرویۀ حیوانات به همان اندازه که ریشه در جهل، بیسوادی و ندانمکاری مردم ما دارد، در فقر و گرسنهگی نیز ریشه دوانده است. از سوی دیگر، تأثیرات منفی جنگ به مراتب بیشتر از تأثیرات منفی محیط زیستی میباشد. در اینجا بایستی به نویسندۀ افغانستانی حق داد که دربارۀ مشکلات بس بزرگتر قلم بزند و «فرهنگسازی» کند. البته این بدین معنی نیست که محیط زیست بایستی به فراموشی سپرده شود.
دیدن نیمۀ خالی لیوان به جای نیمۀ پر؟
یکی از وظایف و مسوولیتهای منتقد این است که نقاط ضعف و نقاط قوتِ موضوع را برجسته سازد. متأسفانه در مقالۀ لیمه آفشید کوشش شده که کارکرد داستاننویسهایِ ما نادیده گرفته شود. لیمه از آنها با بیمهری یاد کرده است. به قول بیدل: „کو دماغ آنکه ما از ناخدا محنت کشیم؟…”
گذشته از اینکه در کشورهای امریکا، کانادا، انگلیس و استرالیا نویسندهگان امتیازات مادی و معنویِ گوناگونی را دریافت میکنند، دولتها و نهادهای حفاظت از محیط زیست برای تهیۀ فیلمهای مستند، داستانها و باقی عرصههایی که میتواند در بهبود و اشاعۀ فرهنگ حفظ محیط زیست و معرفی آن مفید واقع شود، کمکهای اقتصادی مینمایند. در کشور ما اکثر نویسندهها هنوز هزینۀ چاپ آثارشان را خود میپردازند و متأسفانه خوانندۀ فراوانی هم ندارند.
تا جایی که به ادبیات داستانی افغانستان مربوط میشود، نویسندهگان زیادی بهصورتِ مستقیم و یا غیرمستقیم به موضوع محیط زیست یا عناصر محیط زیست پرداختهاند که در اینجا من به ذکر چند نمونه از آنها بسنده میکنم.
استاد خلیلالله خلیلی در داستان بلند «زمرد خونین» به تفصیل به طبیعت افغانستان پرداخته است. „بابا پردل”، شکاری داستانِ «زمرد خونین» اگر گرگی را از پای درمیآورد، از آن جهت است که گرگ گوسپندی را دریده است. وی بر کشتۀ آهویی میگرید، با قصابان دشمن است و از قنارۀ قصابی تکان میخورد و „در روزهای عید گوسپندکُشان” بهندرت در دهکده دیده میشود. به گیاهان و درختان الفت دارد، „کوه پرورشگاه روح، نوازشگر دل، جای مناجات و کوی خرابات او” است. سعی میکند „به جایی قدم گذارد که سبزه و گُل را پامال نکند. هرجا گُلی می [بیند] که از سینۀ کوه سر برآورده، دور آنرا احاطه” میکند. زمرد خونین پُر است از این تمثیلهای طبیعی و زیستمحیطی که در اینجا مجالی نیست به یک یکِ آنها اشاره کنم.
رازق فانی شاعر معاصر در جاجایِ داستان «بارانه» به رفتار انسان با حیوانات میپردازد و راوی داستان کوتاه «شاروال جدید شهر ما» نوشتۀ محمد هاشم انور، رودخانۀ کابل است. در داستان «شاروال جدید شهر ما» مردم برای رودخانه هرکدام نقشهیی میکشند و شاروال جدید کابل تصمیم میگیرد مسیر عبور رودخانه را تغییر دهد.
زلمی باباکوهی در داستان «سپیدارهای بلند باغچه» عشقِ یک پیرمرد و یک نوجوان به درختهای سپیدار باغچه را به تصویر میکشد. تم اصلیِ داستانِ «سپیدارهای بلند باغچه» درخت، طبیعت و محیط زیست است. در این داستان، خواننده میبیند چگونه یک پیرمرد درختان را همانند فرزندانِ خود دوست دارد و حاضر است بهخاطر بقای درختان از لقمه نانی بگذرد و با این کار میتواند درس مهر و محبت به درختان را به نسلِ دیگری بیاموزد.
نمعت حسینی در داستان کوتاه «ماهیها»، نوجوان آرام و مودبی که „خیرو” نام دارد و بهخاطر اُنسی که در کودکی به ماهیهای رودخانه پیدا کرده را مضطرب و منقلب میکند. این اضطراب زمانی هویدا میگردد که کودک شاگرد ماهیپزی میشود. „خیرو”ی نوجوان از پختن ماهیها در کرایی روغن و خوردنشان به حدی رنج میبرد که شبانه کابوس میبیند.
رهنورد زریاب هم در داستانهایش به طبیعت و محیط زیست میپردازد. به گونۀ نمونه او در رمان «کاکه شش پر و دختر شاه پریان» با همان رندیِ کاکههای کابل، رفتار ما با حیوانات را به رخ ما میکشد. „دختر شاه پریان” طوطی رنگین پر کاکه نه تنها در قفسی اسیر نیست، بل فعال حقوق حیوانات است و کاکه را نیز متقاعد میکند که با حیوانات رفتار خوب داشته باشد. „داراب” قوچ کاکه که تا به حال حیوانِ جنگی کاکه بوده، از آنپس به همراه صمیمی کاکه ششپر مبدل میگردد. کاکه زیر نفوذ „دختر شاه پریان” از آن به بعد به فعال درجهیکِ حقوق حیوانات تبدیل میشود، تا جایی که افسر امیر(حبیبالله) را „که با تازیانه، تن اسپ سفیدش را خونین کرده بود” از پشت زین اسپ به زمین میاندازد. هیچ کودکی از ترس کاکه به هیچ سگی سنگ نمیزند، و هیچ „خرکاری” به حیوانش ظلم نمیکند. کاکه، نهالی را از رودخانه نجات داده و در باغچۀ عاشقان و عارفان مینشاند و روزها در زیر سایۀ نهال که حال درختی شده، به تفکر و اندیشه میپردازد.
داستان «خدایان جنگل میمیرند» نوشتۀ رزاق مأمون دو شکاری خونخوار را معرفی میکند که در اعماق جنگلی در حال شکار هستند. تم اصلیِ این داستان رزاق مأمون معرفی „حیوان درون“ میباشد که یک بحث فلسفی مرسوم در مطالعۀ حیوانات است. نویسنده توانسته با استفاده از فضای جنگل و شکار بیرویۀ حیوانات توسط „دو زندهجان دوپا“ پرده از چهرۀ واقعی و خشن انسان و „حیوانصفتیهایش“ بردارد.
اما مهمتر از همه تصویر طبیعت به عنوان عنصری از محیط زیست را در داستانها و رمانهای احمدضیا سیامک هروی بهخوبی و بهکرات میتوان مشاهده کرد. رمانهای «گرگهای دوندر» و «سرزمین جمیله» مملو از فضاسازیهای طبیعی و عناصر محیط زیستی اند. در داستانهای سیامک هروی شکار بیرویه حیوانات تقبیح میگردد. اگر برخی به حیوانات ظلم و تعدی میکنند، بسیاری با آنها انس دارند و به آنها محبت میورزند. در رمان «بازگشت هابیل»، فصلی به «چابک»، سگی اختصاص دارد. در این فصل نویسنده راوی احساس و درد اوست. در این رمان، سگ به بدبختی انسان میگرید و انسان به بدبختی سگ. در رمانهای «گرگهای دوندر» و «سرزمین جمیله» سیامک هروی کوه و دره و طبیعتِ زیبای افغانستان را بهزادوار به تصویر میکشد. به این صحنه از رمان «گرگهای دوندر» توجه کنید:
„سکوت مرگبار دره را صدای کبکی میشکند و مانند اینکه برای مصطفی نغمۀ همدردی سر داده باشد، از تۀ دل میخواند و بار دیگر میخواند و بار دیگر میخواند تا در جوابش از آن طرفِ دره کبک دیگری میخواند و سپس دره به دره هر چه کبک است، به خواندن آغاز میکند. محشر شده است، از هر سو صدای کبکی بالاست و کرکر میکند. همه جا کرکر است. کرکرها یکی میشوند و چند دقیقه امتداد مییابند و سپس خاموش میشوند. و آنگاه که سکوت بار دیگر دره را نفسگیر میکند، باز همان کبک اولی مانند اینکه از سکوت متنفر باشد، سینه سپر میکند و باد در گلو میاندازد و از تۀ دل میخواند و سپس از آن سوی سنگ، کبک دومی پاسخ میدهد و همینطور سنگ به سنگ آواز کبکها تکرار و تکرار میشوند.“ (صفحۀ ۵۰)
سیامک هروی همینطور قساوت قوماندان محلی را در مقابل حیواناتِ بیگناه بیمحابا به نمایش میگذارد و مرد میانسالی را بهخاطر قتل بیدلیل دو سگ اندوهگین میکند. در داستان «سرخ و سفید» کودکی را از سنگدلی قصاب و ذبح بیرحمانۀ گوسفند دچار ترس و توهم میکند. در رمانهای سیامک هروی طبیعت و حیات وحش به گونۀ نفسگیر و بینظیری به تصویر کشیده شده و اهمیتشان در زندهگی انسانها برجسته گردیده است. کوه و دشت، دره و تپه، رودخانه و دریا، کبک و آواز کبک، پرندهگان گوناگون وحشی، درختان مثمر و غیرمثمر، بوتههای خودرو و دیگر مناظر طبیعی از عناصر اصلی نوشتههای سیامک هروی به شمار میروند.
این فهرست همچنان میتواند ادامه پیدا کند تا جایی که اگر بخواهیم دربارۀ عناصر طبیعت در ادبیات داستانی صحبت کنیم، بهراحتی میتوان دربارۀ آن کتابها نوشت که در اینجا مجال صحبت دربارۀ تکتکِ آنها نیست. اما انگار برای بانو لیمه این دستاوردها کافی نیست. ولی به قول شاعر «اندرین راه گرچه آن نکنی، دست و پایی بزن زیان نکنی.» امید که خوانندۀ افغانستانی به جای نگاه به نیمۀ خالی لیوان به نیمۀ پُر آن توجه کند و در کنار تقدیر از دستاورد نویسندهگان ما، به تشویق آنها سعی و همت بگمارد. امید در آینده بانو لیمه بخواند و سپس بنویسد. در آخر دلم میخواهد سخنم را با نقل قولی از «جواهر لعل نهرو» به پایان ببرم که میگفت:
«هر قطعهسنگی که میبینی در کنار راه یا در دامنۀ کوهی افتاده است، میتواند صفحۀ کوچکی از کتابِ طبیعت باشد و میتواند برایت چیزی بگوید البته به شرط آنکه خواندنش را بدانی.»
Comments are closed.