احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالحفیظ منصور / چهارشنبه 17 جوزا 1396 - ۱۶ جوزا ۱۳۹۶
«إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا. إِنَّ أکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أتْقاکُم»
————————————————————————————————————————————————————————————–
استبداد قومی از منطق “حقانیتِ اکثریت” بهره میگیرد و جوانبِ دیگر درحالیکه اکثریتِ هیچ قومی را در افغانستان نمیپذیرند، از پیشینه تاریخی استمداد میجویند و پشتوانه تمدنی و غنای فرهنگیِ خود را به رخِ دیگران میکشند. این دسته از سیطره زبان پارسی و از غنای فرهنگی آن میگوید، سلسلهیی از حکمروایانِ پارسیگو را از دوردستهای تاریخ بدینسو ردیف میدارد و بدینگونه به طرف میفهماند که اگر امتیازاتی میباید به کسی داد، آن جانب باید دارای استحقاقِ تاریخی و تمدنی باشد. بیشتر دلایلی که در این معرکه از سوی پارسیزبانان و فارسیباوران ارایه میگردد، از همین باب صورت میپذیرد. گروهی هم استند که چنان در قومگرایی فرو میروند که به حذف تاریخ و افتخاراتِ عهد اسلامی میپردازند و خود را به ساسانیها پیوند میدهند، که خود گونه دیگری از شوونیسمِ قومی تلقی میشود. دستهیی دیگر از تاجیگها ناسیونالیسمِ قومی را با مارکسیسم درآمیخته، بنیاد “سازا” و “سفزا” را نهادهاند، که به “ستم ملی” شهرت یافتهاند.
برخی از اقوام دیگر، هرچند در مقام واکنش، پا از حدود جغرافیاییِ افغانستان فراتر نهاده، شعار “ترکتباران” سرمیدهند و زیر این شعار، مطالبه حقوقِ خویش را مطرح میسازند.
هر اجتماع بشری برای بقای خود میکوشد؛ روایتی تاریخی میسازد، قهرمانانی میتراشد و افتخاراتی را به خود نسبت میدهد تا هر عضو اجتماع به آن دلگرم و خُرسند باشد. از همینجاست که هیچ اجتماعی ـ چه سنتی و چه مدرن ـ فاقد روایت نیست و هیچ اجتماعی در بازار فخر و مباهات، خود را تهیدست نمیداند. زمانی برتریجوییِ قومی صورت میبندد که پای مقاصدِ اقتصادی و اهداف سیاسی در میان میآید و آنگاه مفاهیمی همچون “برادر بزرگتر” شکل میگیرد و زیر نام حفظ “وحدت ملی” و یا “مصلحت ملی”، باد شوونیسمِ قومی وزیدن میگیرد. سیاستمداران، تاریخی از افتخارات میسازند و عواطفِ عوام را مورد هجوم قرار میدهند، آنگاه از آبِ گلآلود ماهی میگیرندـ اینکه به وسیله آن چه مصایبی بر عامه مردم وارد میآید، اصلاً به حساب نمیآید!
قومیت، افغانستان و جهانی شدن
جنگ چهلساله افغانستان همهچیز ـ از جمله مساله قومیت ـ را در این کشور در معرضِ تندبادِ تغییر و تحول قرار داده است؛ زیرا جنگ همه مردم را در یک سطح قرار داد و فارغ از تعلقات قومی، زبانی و مذهبیشان مسلح گردانید. جنگ فرصتِ مساویانه را به همهگان مساعد کرد تا در برابر دشمنانشان برزمند و از خود لیاقت و فداکاری به نمایش گذارند. مهاجرتهای ملیونی مردم به کشورهای خارجی، چشمِ مردم را نسبت به وقایعِ جهان باز کرد و انگیزههایی از بهبود زندهگی و پیشرفت را در درونِ مردم زرع داشت. موفقیتهای بشر در عرصه فناوری اطلاعرسانی به عنوان عامل سومی، در این برهه زمانی، موجب گردید که مردم افغانستان بهتر از هر وقتِ دیگر به تحولاتِ جهان آگاهی یابند و متوجه کاستیهای زندهگیشان گردند و برای دستیابی به یک زندهگیِ بهتر تقلا کنند.
جنگ چهلساله را از رهگذر تحولاتِ اجتماعی و فرهنگی به سه دوره اساسی میتوان تقسیم کرد:
۱٫ وقوع کودتاها و تجاوز شوروی به افغانستان: در این دوره کسانی از اقوام غیرپشتون نیز به مقامات بلندِ دولتی راه یافتند و در میدان سیاست فرصتِ حضور پیدا کردند؛ از اینرو دیدگاههایی تازه نسبت به تاریخ افغانستان مطرح گردید و خانوادههای حکومتگر بهشدت به نقد کشیده شد. جنگ که با رویارویی مارکسیسم و اسلام شعلهور شده بود و هر دو جانب، شعار “جهانوطنی” سر میدادند، در پایان به “قومگرایی” افتادند و در فرجام، جنگ پیامدهایی را تحویل داد که منجر به تغییر ساختار اجتماعی افغانستان گردید و این تغییرات عبارتاند از: ۱) اعتماد به نفس و تقویت احساس برابری در میان مردم؛ ۲) اشتیاق و علاقهمندی نسبت به حضور در دولت؛ ۳) سر برآوردن فرماندهان جهادی بهجای اربابها و خوانین در میان مردم؛ ۴) لغزیدن قدرت در میان پشتونها از درانیها به غلزاییها؛ ۵) قوت گرفتن اسلام سیاسی به جای اسلام سنتی.
۲٫ سقوط رژیم وابسته ماسکو: سقوط نجیب، در سطح جهانی، پیروزی مجاهدین پس از ۱۴ سال نبرد عنوان داده شد، اما در درون افغانستان یک تعبیر دیگر هم داشت. احدی در مجله سیاست خارجی امریکا از آن به “زوال پشتونها” تعبیر و تفسیر کرد. چرا؟ بدین دلیل که رژیم دکتر نجیبالله بهوسیله یک فرمانده تاجیکتبار سقوط داده شد. شماری از نخبههای پشتون از این پیروزی چندان خوشحال نبودند؛ زیرا آنها پشتونها را محور اساسی تحولات افغانستان میدانستند اما در میدان رقابت با تاجیکها کم آورده بودند. بر پایه چنین پنداری، با مسعود و ربانی از درِ مخاصمت برآمدند و فصل تازهیی از جنگ و خونریزی را در افغانستان بهراه انداختند. کسانی “سقاوی دوم” نوشتند و طی آن، بی پرده و عریان دیدگاههای شوونیستیِ خود را بیان داشتند. گروه طالبان توصیههای “سقاوی دوم” را با سوختاندن کوهدامن و کوچاندن مردمِ آنجا به منصه اجرا گذاشتند و قتلعامهایی در یکاولنگ، مزارشریف و خواجهغار بهراه انداختند که اثراتِ بدِ آن برای سالیانِ مدید باقی خواهد ماند. طالبان “شریعت” و “قومیت” را در هم آمیخته بودند. وقتی شرارت جامه تقدس به تن میکند، هیولای مخوفی سر برمیآورد؛ زیرا هر جنایتی توجیه خدایی مییابد!
مسعود و ربانی پس از نزدیک به پنج سال درگیری، کابل و بخش وسیعی از افغانستان را به طالبان واگذار کردند؛ اما مقاومت در داخل و مشروعیتِ سیاسی در سطح جهانی توسط مسعود و ربانی برقرار نگهداشته شد، تا اینکه جامعه جهانی در واکنش به حادثۀ ۱۱سپتمبر در نیویارک، با رهبری مسعود و ربانی همدست و همنوا گردید. طالبان در این مدت، شعار “افغانستان ملک افغانهاست. تاجیکها باید به تاجیکستان روند، ازبیکها به ازبیکستان و هزارهها به گورستان” را سر دادند. این شعار فاشیستی باعث شد که از آن زمان به بعد، عدهیی در پی دونامه ساختن کشور برآیند و در کنار افغانستان، نام تاریخی “خراسان” را بلند کنند. جنگ در برابر دولت استاد ربانی و مقاومت در برابر اداره طالبان، سخن از یک تحولِ عمیق و بنیادی در حیات سیاسی و اجتماعیِ افغانستان به میان آورد، و آن اینکه دیگر دوره دولتهای تکقومی سپری شده است و کسی دیگر حاضر نیست مطابق نظرِ افلاطون یا فرمانِ تورات، خادم و نوکرِ یک خانواده و یا یک قوم باشد.
Comments are closed.