احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:استاد عزیزاحمد حنیف/ دوشنبه 22 جوزا 1396 - ۲۱ جوزا ۱۳۹۶
بخش نخست/
پیشنوشت
انجماد فکرییی که از قرنها بدینسو بر فضای سیاسی و فرهنگیِ دنیای اسلام سایه افکنده بود و باعث هویتباختهگی، بیباوری افراد نسبت به خدا و خویشتن، ضعف و تنبلی و تکاسل و بیماریهای دیگری در جوامع اسلامی گردیده بود، اقبال را وامیدارد که طرح بازگشت به خویشتن را از طریق آمیزش عقل و عشق، و آشتی میان علم و دین، در چوکات فلسفۀ «خودی» و با تعریفِ ویژهیی که از لحاظ عمقِ نگرش به فرد و گستردهگی رابطۀ وی با خدا و طبیعت هیچ سابقه ندارد، طرح و پیریزی کند.
اقبال با پیمودنِ فراز و نشیبِ فلسفه و عرفان، در پایان زندهگی به هفت سخنرانیِ تاریخی در دانشگاههای حیدرآباد و علیگره به زبان انگلیسی در بابِ بازسازی اندیشۀ دینی پرداخته که در مجموعهیی به همین عنوان، گردآوری و چاپ شده است.
وی در این کتاب، از موقفِ یک حکیم، فیلسوف، عارف و اسلامشناسِ معرفتاندیش، ضرورت تجدید بنای تفکر اسلامی را پیریزی میکند تا از این طریق، مسلمانانِ عالَم بهخصوص پژوهشگران، دعوتگران و دانش آموزان را از خوابِ سنگین بیدار نماید و به مسوولیتِ انسانیِ گرانمایهیی که از سوی خدای متعال در روز آفرینش به دوششان گذاشته شده است، متوجه بسازد.
اقبال به لحاظ ارادت و پیوند معنویِ عمیقی که با مرشد بزرگِ رومی دارد، سعی و تلاشِ سید جمالالدین افغانی را در راستای رهاییِ ملتهای مسلمان از قید و بند استعمار، به دیدۀ قدر مینگرد و به شیخ شهابالدین سُهرَوردی و سنایی غزنوی خود را نزدیک احساس میکند و برای رسانیدنِ پیامش به نسلهای آینده، زبان فارسی را برمیگزیند و دوسومِ ابیاتِ خویش را در قالب زبانِ دری میسراید:
گرچه هندی در عذوبت شکر است
طرز گفتارِ دری شیرینتر است
اندیشههای اقبال بزرگ، بهسانِ اقیانوسی ژرف با امواجِ توفنده و پُرتلاطم است که غواصی همچون نویسندۀ این سطور را توانِ رفتن به اعماقِ آن نیست تا به گوهرهای گرانبهایی که در دل دارد، دست یابد. مقالۀ کنونی، بررسیِ کوتاهی از گوشههای اندیشۀ این بزرگمردِ فلسفه و عرفان است که در محور «بازسازی اندیشۀ دینی در اسلام» میچرخد.
در این مقال تلاش شده است که اندیشههای «پیامبر خودی» در پیوند به بیماریهای فکری جوامع اسلامی، ضرورت بازسازی اندیشۀ دینی و چگونهگی آن در عصرِ حاضر، با استناد به ابیات فارسی و ترجمۀ پارهیی از اشعار اردویِ ایشان و همچنان نقل قول از اقبالشناسانِ معروفی همچون داکتر محمد بقایی ماکان، مؤلف و مترجمِ بیشتر از سی اثر در باب زندهگی و اندیشۀ اقبال، داکتر جاوید اقبال، فرزند گرامی علامه اقبال و مؤلف کتابِ سهجلدی «زندهگینامۀ اقبال» و امام سید ابوالحسن ندوی نویسندۀ «شگفتیهای اندیشۀ اقبال» که از نزدیک با وی ملاقات و صحبت نموده است و برخی دیگر، به بحث و بررسی گرفته شود.
بیماریهای جوامع اسلامی در آغاز قرن بیستم
نیمۀ اول قرن بیستمِ میلادی برخلاف تمام ادوار تاریخ، شاهد دو جنگِ بزرگِ جهانی است که جانِ بیشتر از صد میلیون انسان را گرفته و تأثیرات مستقیم و قابلِ ملاحظهیی در سمتوسودهیِ نظامهای سیاسی جهان داشته است؛ چنانکه قدرتهای بزرگی مانند آلمان و ایتالیا به شمول امپراتوری عثمانی از هم پاشیدند، قدرتهای بزرگِ استعماریِ دیگری مانند فرانسه و بریتانیا تضعیف شدند و جهان به دو قطبِ شرق و غرب به رهبریِ امریکا و روسیه تبدیل گردید.
در این میان، مسلمانان در حالیکه نزدیک به یکسومِ نفوس جهان را تشکیل میدادند و در تحولات سیاسی و علمیِ هزارۀ دوم باید نقش محوری را بازی میکردند، در نتیجۀ اختلافات گستردۀ درونی، عقبماندهگی از کاروان تمدن بشری در عرصههای فناوری جدید و علوم معاصر، هویتباختهگی فکری، بیباوری نسبت به تاریخ و فرهنگ و بالاخره تقسیم سرزمین بزرگِ اسلامی با منابع طبیعیِ سرشار اقتصادی و فرهنگیِ آن میان قدرتهای استعماری بیگانه؛ ارزشهای دینیِ زیادی را از دست دادند و به بیماریهای متنوعِ اجتماعی گرفتار شدند.
داستان او مپرس از من که من
چون بگویم آنچه ناید در سخن
در گلویم گریهها گردد گره
این قیامت اندرون سینه به
فراگیری جهل و دوری از علم، تبعیضهای تباری، نفاق و تفرقه، ظلم و ستیزهجویی، جنگ و خشونت، فقر، فساد، خیانت، زنستیزی، پیمانشکنی، حسد و عداوت، غیبت، تهمت و عیبجویی، بخشی از بیماریهاییاند که جامعۀ اسلامی، حداقل در سه قرن اخیر از آن رنج میبرد.
از سه قرن این امت خوار و زبون
زنده بیسوز و سرور اندرون
پستفکر و دوننهاد و کورذوق
مکتب و ملایِ او محروم شوق
زشتیِ اندیشه او را خوار کرد
افتراق او را ز خود بیزار کرد
بندۀ رد کردۀ مولاست او
مفلس و قلاش و بیپرواست او
استبداد داخلی در جوامع اسلامی و پیوند آن با استعمار خارجی، یکی دیگر از بیماریهای خطرناک است که ارزشهایی بهسانِ آزادی، عدالت، مساوات، دانشافروزی، ترقی و انکشاف در عرصههای علمی و اقتصادی، اتحاد و همبستهگی انسانی، اخوت و برادری ایمانی، صلح و ثبات و امنیت، محبت، صمیمیت، پاکدلی و مهرورزی، احترام و شفقت متقابل، برداشتن پردۀ تبعیض از میان مرد و زن که همه ریشه در آیین پیامبر خاتم صلیالله علیه وسلم دارند را از بین برده است.
عصرِ ما ما را ز ما بیگانه کرد
از جمال مصطفی بیگانه کرد
سوزِ او تا از میان سینه رفت
جـــوهر آیینه از آیینه رفت
سید جمالالدین افغانی با نگرش عمیقی که به تاریخ سیاسی و دستاوردهای علمی و تمدنی اسلام داشت، در نظر اقبال، یگانه حکیمی مینماید که این بیماریها را در نیمۀ دومِ قرن نوزدهم میلادی در جوامع اسلامی بهخوبی تشخیص داد و برای مداوای آن، سعی و تلاشِ فراوان نمود.
این بیماریها از یکطرف به گیرودارهای سیاسیِ جهان پیوند دارد و از سوی دیگر، به تأثیرپذیری فلسفه و تصوف اسلامی از فلسفۀ یونانیان. بدین معنا که اندیشمندان و عارفانِ مسلمان در طول قرنهای گذشته تحت تأثیر اندیشههای ارسطویی رفتند؛ چنانکه در نتیجۀ جدلها و مناقشاتِ استقرایی، به فرقههای کلامی تقسیم شدند و اندیشمندان گرانمایهیی مانند احمد بن حنبل و محمد بن اسماعیل بخاری قربانی آن گردیدند. علمای اسلام، بهجای اینکه پیامبرگونه به حلِ مشکلات اجتماعیِ انسانهای گیرمانده در قید و زنجیر استبداد زمان میپرداختند و روی مسایل اقتصادی، اخلاقی، آموزشی و بالاخره خلاقیتهای فرهنگی و تمدنآفرینی مطابق به نیاز و مقتضای جوامع بشر، تلاش و فعالیت میکردند، مصروف بحثهای خشکِ کلامی شدند و با گذشت زمان، مسوولیت ایمانیِ خویش در قبال خدا و خَلق را فراموش کردند و از شناخت خود، خدا و هستی به دور شدند و راهِ دیگری را به سوی ناکجا آباد در پیش گرفتند. اندیشههای تصوفی منحرف که ضعف و سستی و محکومیت و انزوا و رذایل پستِ اخلاقیِ دیگر را در ضمیر و روانِ آدمی پرورش میداد و روح سیال دین را میکشت، با تأثر از باورهای نادرست هندوییسم، بوداییسم و مسیحیت که از قبل با اندیشههای فلسفی ارسطویی درآمیخته بودند، در قالب تصوفی بیمارگونه و خستهحال، در جوامع اسلامی از نو زاده شد.
راهب دیرینه افلاتون حکیم
از گروه گوسفندان قدیم
گوسفندی در لباس آدم است
حکم او بر جان صوفی محکم است
از همینجاست که اقبال بزرگ، سر به زانوی تفکر برای بازسازی اندیشۀ دینی مینهد و به جستوجوی اصول و قواعدی میپردازد تا راه را برای تجدید بنای تفکر اسلامی هموار سازد و از موقف یک متفکر ژرفنگر، فیلسوف بلندآوازه، شاعر و اسلامشناس بزرگ، طرح بازسازی اندیشۀ دینی در جوامع اسلامی را با قاطعیت مطرح میکند تا از این طریق، گذشتۀ تاریخ را به آینده وصل نماید؛ میان سنت و تجدد آشتی برقرار کند؛ علم و دین، عقل و وحی را بههم پیوند دهد و بالاخره قید و بندِ تقلید را از دستوپای عقلانیت فقهی گیرمانده در دام استعمار و استبداد بگشاید و با صدایی رسا، شعار اتحاد و همبستهگی مجددِ امت اسلامی را بر مبنای معیارهای واقعی جدید، سر دهد و از این رهگذر، مسلمانان را به مسوولیتِ گرانمایۀ خلافت الهی در زمین و قیادتِ مجددِ بشر با همان فلسفۀ قرآنیاش، متوجه بسازد.
بازشناسی فرد
علامه اقبال برای درک ابعاد فلسفۀ خودی، در مجموعۀ مثنوی «اسرار خودی» بر تعبیرهای گونهگون روی عظمت و شناختِ فرد تأکید میکند و تعریفِ ویژهیی برای آن ارایه میکند و سپس از پیوند فرد با جامعۀ بشری بزرگ و جایگاهِ او نزد خدای متعال سخن میگوید.
فرد در اندیشۀ اقبال، عبارت از همان انسانِ ایدهآل است که در جهان آفرینش برای برداشتن امانت بزرگ الهی در زمین برگزیده شده و با روح ملکوتی و استعدادهای فطریِ خارقالعاده و اهداف و برنامههای سازنده و جاودانی آفریده شده و جایگاهش در کاینات فراتر از فرشتهگان است.
فروغ مشت خاک از نوریان افزون شود روزی
زمین از کوکب تقدیر ما گردون شود روزی
خیال او که از سیل حوادث پرورش گیرد
ز گرداب سپهر نیلگون بیرون شود روزی
محمد بقایی ماکان میگوید: «اقبال با مطالعۀ عمیق جوامع مشرقزمین بهخصوص مسلمانان به این نتیجه رسید که علل اصلیِ انحطاط و عقبماندهگی ملل شرق، نفوذ اندیشۀ مخربِ خودانکاری و نفی خویشتن است. همین امر سبب گشته که رشتههای حیات ملی ـ اسلامی آنها از هم گسیخته باشد. هدف اقبال از طرح نظریۀ خودی این بود که در اندیشۀ خلق جهشی تازه و کیفتی پویا پدید آورد و با تبلیغ نظریۀ خودی و اثبات آن به عنوان نیرویی با امکانات بیحد مادی، فرهنگی و معنوی در میان دیگر نیروهای جهانِ واقعی و پدیدارهای آن هدایتشان کند. (۱۴، ص۱۳)
به باور اقبال: نقشآفرینی فرد به عنوان نخستین هستۀ اجتماع در فراز و فرود تاریخ، نزد آیینهای مختلفِ بشری مورد توجه قرار داشته است، اما اسلام به عنوان آخرین آیین آسمانی در میان تمام مکاتب فلسفی تاریخ، هم در بُعد مادی و هم در بُعد متافیزیکی، فرد را به گونۀ بهتر و جامعتر تشخیص و تعریف نموده و عقل را مخاطب قرار داده است تا به ژرفای این حقیقت، سیر کند و نشانههای قدرت الهی را در عالم درون آدمی به تماشا نشیند و از آنجا پیوند ناگسستنیاش با جهان لایتناهی را دریابد؛ چنانچه در آیۀ ۲۱ سورۀ «ذاریات» میفرماید: «و در وجود خودِ شما (انسانها، نشانههای روشن و دلایل متقن برای شناخت خدا و پی بردن به قدرت او) است. مگر نمیبینید؟
اقبال بر باورهای صوفیانۀ وحدتالوجودی و «فنا فی الله» که آدمی را به سانِ قطرهیی میدانند که به اقیانوس میپیوندد و هویتِ خود را از دست میدهد، سخت میتازد و بدین باور است که در نتیجۀ بیگانهگی تدریجیِ برخی دینمداران از مسیر اصلی اندیشۀ انسانسازِ اسلام و گسترش بحثهای کلامی در مدارس دینی و به وجود آمدنِ فرقههای مختلف در قرون اولیه، عرفان اسلامی آهستهآهسته از فلسفۀ افلاتونی متأثر شد و مسیر دیگری را در پیش گرفت و بدین ترتیب، بیماریهای تکاسل و تنبلی و ضعف و انزوا را در وجود افراد و جوامع اسلامی بهبار آورد؛ چنانکه چلهنشینیها، ایجاد خانقاهها، عزلتگزینی از مردم و دوری از فعالیتهای اجتماعی را به عنوان نشانههایی از این بیماری میتوان تلقی کرد.
«اقبال نمیخواهد که انسان مثل قطرهیی شود که در اقیانوسی هویتِ خود را از دست میدهد، بلکه میخواهد مثل صدف و گهر باشد که در قلب اقیانوس نیز فردیت و شخصیت و هویتِ خود را محفوظ نگه میدارد و هر موجی که از اقیانوس برمیخیزد به این صدف بوسه میزند و رد میشود. راستی آیا این صدف پروردۀ همین بوسۀ موجهای مهربان و پُر از عشق اقیانوس نیست؟ و راستی آیا این صدف زاییدۀ قطرۀ باران همان ابر نیست که از اقیانوس برخاسته است؟» (۱۹، ص۶۴)
قطره چون حرف خودی از بر کند
هستی بیمایه را گوهر کند
چون زمین بر هستی خود محکم است
ماه پابند طواف پیهم است
همانطور، انسان معاصر را به گونۀ جدی متوجه میسازد که از خود بریده و به سوی ذلت و پستی در حرکت است: “با غلبهیی که انسان جدید از طریق نتایج فعالیت عقلی خویش بر طبیعت یافت، نهال معنویت در وجود او خشکید. این انسان در قلمرو اندیشه، ستیزی گسترده با خویشتن و در زندهگی سیاسی و اقتصادی مبارزهیی وسیع با دیگران دارد. درماندۀ خودپرستی بیرحم خویش است. اشتهای سیریناپذیرش به زراندوزی، اندکاندک خط بطلان بر تلاشهای متعالی او کشیده و چیزی جز زندهگی کسالتآور، عایدش نساخته است. چنان مجذوب واقعیت یعنی منبع احساس کنونی خویش شده که پیوندش را با اسرارِ سربهمهر ژرفنای وجودش بریده است.” (۱۱، ص۲۹۲)
ذرهام مهر منیر آنِ من است
صد سحر اندر گریبان من است
بدین ترتیب، بر عظمت فرد و اهمیت شناختِ ماهیت و جوهر اصیلِ آدمی تأکید میکند و آدمی را به برگشت به خویشتن در قالب فلسفۀ خودی فرا میخواند.
Comments are closed.