احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:کاوه آهنگر/ سه شنبه 30 جوزا 1396 - ۲۹ جوزا ۱۳۹۶
بخش نخست/
چکیـده
در این نوشته روند ملتسازی و دولت – ملتسازی در افغانستان در پرتو رویدادها و حوادث تاریخ معاصر کشور بررسی شده است و تلاش صورت گرفته که عواملِ عدم شکلگیری ملت و دولت – ملت در افغانستان شناسایی شوند. این نوشته یک متنِ سیاسی نیست؛ بررسیها، دریافتها و نتیجهگیریهایی که در این نوشته آمده اند، همه بر مبنای شواهد و حوادث تاریخی استنباط شده اند. احتمالاً برخیها با یافتهها و استدلالهای مطرح شده در این نوشته مخالف باشند که امیدوارم مخالفتشان بر اساسِ احساسات و دیدگاههای سیاسی، نه بلکه مبتنی بر دلایل علمی و تاریخی باشد. خرسند میشوم دوستانی که نظریاتشان خلافِ دیدگاههای مطرحشده در این نوشته است، با ارایۀ شواهد و اسناد تاریخی در این بحث شرکت فرمایند.
برای درک بهتر موضوعاتِ مطرحشده در این نوشته ناگزیرم تعریفِ چند اصطلاح را که در تمام این نوشته به کار رفتهاند؛ ارایه نمایم.
ملت: عبارت از گروه بزرگی از انسانهاست که دارای تاریخ مشترک اند، در جغرافیای مشترک زیست میکنند، ارزشهای فرهنگی، اجتماعی، اخلاقی و منافع اقتصادی مشترک دارند. برخیها نژاد مشترک را نیز یکی از عناصر سازندۀ ملت میدانند اما در تعاریف جدید، «شهروند» جایگزین «نژاد» گردیده است.
دولت – ملت: «به یک دستگاه سیاسی اطلاق میشود که در محدودۀ مرزهای یک قلمرو سرزمینی مشخص حقِ حاکمیت دارد، میتواند از ادعای حاکمیت خود با کنترول قدرت نظامی پشتیبانی کند و بسیاری از شهروندانش احساس مثبت تعهد نسبت به هویت ملی آن دارند». (۱: ۳۴۱)
ملتسازی: روندی است که شهروندانِ یک کشور را بر اساسِ ارزشهای مشترکِ تاریخی، فرهنگی، اجتماعی، اخلاقی و منافع اقتصادی به سوی ساختن جامعهیی که در آن تمام شهروندان از اقوام مختلف احساس اشتراک نمایند، علاقهمند به بودن در آن سرزمین باشند، اهداف و اولویتهای همسان و مشترک داشته باشند، رهنمون میگردد.
آغاز روند ملتسازی و دولت – ملتسازی
اخیراً فرمان تقنینی رییس جمهور غنی در مورد قانون ثبت احوال نفوس، یک بار دیگر بحث درج یا عدم درج کلمۀ «افغان» بهحیث هویت جمعی تمام باشندهگان افغانستان را در میان جامعۀ مدنی و حلقات سیاسی کشور مطرح نمود. موافقین درج این کلمه به حیث شناسۀ هویتی همۀ باشندهگان افغانستان، این اقدام را یک گام به سوی «ملت» شدن میدانند. و اما آنانی که مخالف درج کلمۀ «افغان» به حیث هویت جمعی همۀ مردم افغانستان هستند، استدلال میکنند که «افغان» مترادف «پشتون» است و در متون تاریخی همیشه این کلمه بر پشتونها اطلاق شده و درج این کلمه به حیث هویت جمعیِ همۀ مردم افغانستان به معنای تفوقطلبی و برتریجوییِ یک قوم و تلاش برای اضمحلالِ هویتهای قومی دیگر میباشد.
در مورد اینکه به پشتونها افغان خطاب میگردد یا نه، تحقیقاتِ گستردهیی صورت گرفته است که نیاز نیست دوباره به این امر پرداخته شود. اما برای اینکه بدانیم چگونه میتوان اقوام مختلفِ کشور را تحت چتر یک «ملت» به گونهیی جمع نمود که همۀ شهروندان کشور خود را در آن «ملت» بدون اینکه هویت های قومی و ارزشهای فرهنگی خود را ترک نمایند، بیابند و چگونه میتوان از درون گوناگونی قومی «ملت افغانستان» را بهوجود آورد، و چرا تا هنوز ما نتوانستهایم «ملت» شویم؛ باید تحولات، حوادث و عملکرد دولتها را طی یک سدۀ گذشته در افغانستان تحلیل و ارزیابی نماییم و نگاهی بیندازیم به سیر ملتسازی در کشورهای دیگر تا از تجارب تاریخی آنها بیاموزیم.
تجربۀ تاریخی ملتهایی که توانستهاند در سیر تکامل تاریخی خود از موانعی که فرا راه آنان برای ساختن «ملت» و «دولت – ملت» قرار داشته است، موفقانه گذر کنند و این دو ساختار مدرن را در جوامعشان ایجاد نمایند، نشان میدهد که فرآیند ملتسازی با ساختن دولت – ملت ارتباط مستقیم دارد. کشورهایی که در روند تکامل تاریخیشان پروسۀ ملتسازی را موفقانه سپری نمودهاند، دارای دولت – ملت نیز هستند و یا برعکس آن، کشورهایی که موفق شده اند دولت – ملت را ایجاد نمایند؛ توانستهاند روند ملتسازی را نیز موفقانه پشتِ سر بگذارند و از ساختارهای قومی و قبیلهیی که ویژۀ جوامع پیشامدرن است، به ساختارهای مدرن دست یابند.
با آنکه بسا از جامعهشناسان ملتسازی را روندی میدانند که تقریباً همیشه از جانب دولتها مدیریت و کنترول شده است، اما تجربه تاریخی ملتسازی و دولت – ملتسازی نشان میدهد که در برخی از کشورها نخست این ملتها بودند که شکل گرفتند و به آگاهی ملی رسیدند و بعد دخالت ملتها در امر سیاسی سبب ایجاد دولت – ملتها گردید. فرانسه، انگلیس، ایتالیا و بسا از کشورهای اروپای غربی مثالهای برجستهیی از این گونه کشورها اند. اما روند ملتسازی در برخی از کشورهای دیگر بهویژه امریکا به گونهیی معکوس اتفاق افتاد؛ در امریکا نخست دولت – ملت شکل گرفت، بعداً این دولت ملی زمینۀ شکلگیری ملت را در محور ارزشهای مشترک اجتماعی، فرهنگی و منافع اقتصادی فراهم ساخت.
ملتها و دولت – ملتها در کشور های اروپایی و امریکا یکشبه بهوجود نیامدند، بلکه این پدیده حاصل روندی حداقل سهصد ساله در این کشورهاست که ریشه در اعصار خردگرایی (قرن ۱۷) و روشنگری (قرن ۱۸) که تحولات بزرگی چون انقلاب صنعتی انگلستان و انقلاب کبیر فرانسه را به دنبال خویش داشتند، دارد. همانگونه که دیدگاههای اندیشمندانِ عصر روشنگری به آگاه ساختنِ انسان اروپایی ـ تا شاه را نمایندۀ پاپ و پاپ را نمایندۀ خدا در زمین نداند و ملزم به اطاعت بیقید و شرط از شاهان و سلاطین نباشد و باور داشته باشد که اختیارات شاهان و امپراتورها نیز باید محدود باشد و توسط قانون تعریف و تحدید گردد ـ سخت کمک نمود. انقلاب صنعتی انگلستان زمینۀ ظهور نهادهای بزرگِ اقتصادی که توسعۀ اقتصادی، تولید انبوه و انباشت سرمایه را در قبال داشت، فراهم آورد؛ در حالی که انقلاب کبیر فرانسه (۱۷۸۹) به مردم ثابت ساخت که اگر آنها اراده و اقدام نمایند، حتا میتوانند مستبدترین شاهان را نیز سرنگون سازند که این مسأله اعتماد به نفسی را که قبلاً وجود نداشت، در میان طبقاتِ فقیر و نادار اروپا خلق نمود که این اعتماد به نفس بعدها در جریان مبارزات طبقاتی، تشکیل احزاب سیاسی و انقلابهایی که منجر به دگرگونی سیمای سیاسیِ کشورهای اروپایی گردید، قدرتِ خود را نشان داد.
اما در امریکا روند ملتسازی به گونهیی دیگر اتفاق افتاد؛ امریکا که از جمله مستعمرات انگلیس به شمار میرفت، در سال ۱۷۸۳ توانست استقلالِ خود را از بریتانیا بهدست بیاورد و با اتحاد ۱۳ ایالت، بنیاد کشور ایالات متحدۀ امریکا را بگذارد. باشندهگان این کشور نوتأسیس، مردمی بودند که پس از کشف قارۀ امریکا به وسیلۀ کریستف کلمب، به آنجا مهاجرت نموده بودند. مردمی که به امریکا مهاجرت نمودند، یا ماجراجویانی بودند که به دنبال منافع اقتصادی به امریکا آمده بودند و یا کارگران بیبضاعتی بودند که از مشکلات اقتصادی اروپا به آنجا به امید یافتن کار و زندهگی مرفه سفر نموده بودند؛ و یا هم بردههای سیاهپوستی بودند که از کشورهای آفریقایی غرض انجام کارهای شاقه در معادن طلا و اعمار خطوط راهآهن به آنجا آورده شده بودند. این ترکیبِ نامتجانس اجتماعی، جامعۀ آن روزِ امریکا را از لحاظ قومی، نژادی، مذهبی و طبقاتی سخت ناهمگون ساخته بود که متحد ساختنِ این مردم و ملت ساختن از آنها برای دولت نوتأسیسِ امریکا چالشی حیاتی به شمار میرفت. اگر دولتمداران امریکایی در دورههای نخست پس از استقلال امریکا موفق به عبور از این چالش نمیشدند، بدون شک امروز ما کشوری به نام ایالات متحدۀ امریکا در جغرافیای جهان نمیداشتیم.
Comments are closed.