احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محمــدخان مدقق/ دوشنبه 12 سرطان 1396 - ۱۱ سرطان ۱۳۹۶
بخش نخست/
درآمد
سالیان درازیست که در سرزمینِ ما درخت اندیشه پژمرده شده و شاخههای آن در کویر جزمیت فرود آمده است. نمیدانم شاید این سرسبزی و پژمردهگیِ درختان متعلق به جغرافیاییست که در آن غرس میشوند تا کسوتِ حیات به تن کنند و به ثمر بنشینند.
طبیعتِ برخی از زمینها چنان است که اگر بذر کوچکی در آن انداخته شود، بهزودی شاخوبرگ میکند و فراوردۀ خویش را به دهقان میسپارد. اما برخی از زمینها به شورهزاری میمانند که اگر بذرِ سره و اصلاحشدهیی هم در آنها کاشته شود، در نتیجۀ مصایب و آفاتِ گوناگون پژمرده میشوند و زود به ثمر نمینشینند. تخم ریختن و طلب محصول از زمینهای اینچنینی، زمان میطلبد تا کشت و زراعت، آفات و مصایب موسمیِ خویش را سپری کند و با سر برآوردن از جالهای پژمردهگی، کشاورز را نسبت به نتیجۀ زحماتش امیدوار سازد.
داستان فکر و اندیشه در سرزمین ما نیز چنین وضع غمانگیزی دارد، زیرا:
ـ در اینجا اندیشهورزی ارزشی ندارد و افزون بر آن اندیشهستیزی به یک فرهنگ مبدل شده است، حتا آنهایی که تمایلی به اندیشهورزی دارند، جرأت نمیکنند از گلیم فرهنگِ مسلط پا فراتر بگذارند.
ـ باورهای بهظاهر دینی در نتیجۀ تکرار پیهم چنان جا افتادهاند که عین دین دانسته میشوند. این باورها بر تمامی ابعاد زندهگیِ ما بهسانِ درختی سایه افکنده است و مردم نیز عادتواره بدان انس میورزند. علاوه بر آن چنان قدسیت یافتهاند که اکثریت مردم، بهویژه برخی از تحصیلکردههای کمسواد، هر فکر و اندیشۀ نو را در مواجهه با آن میبینند و برای برچیدنِ بساط این اندیشه از هیچ تلاشی دریغ نمیورزند و گاهی تا مرز تکفیرِ صاحباندیشه به پیش ره میبرند.
ـ عدهیی هم (به استثنای علما و شخصیتهای گرانقدر دینیمان) که با ترفندهای عجیبوغریبِ دینی جای پایی در میان مردم پیدا کردهاند، اسلام را که دینِ تعقل و اندیشهورزی است، بنا به فرض خودشان، ضد عقل و اندیشهورزی عنوان میکنند و دیندارانِ پاکطینت را بر آن وا میدارند تا اندیشهها و نظریاتِ نوِ هرچند مفید را «ضد اسلام» بخوانند و به «هیچ» هم برابر نکنند.
ـ تقدیرگرایی متعارف، هر تلاشی برای تغییر و پیشرفت و حتا اندیشیدن را کارساز نمیداند و همهچیز را بهدستِ خداوند میسپارد، بیآنکه بداند تلاش خودش تقدیر میآفریند!
ـ تنبلی و تکرارِ مکرراتِ پیشینیان که هیچ ثمرهیی ندارد جز سوق دادنِ ذهنها از وضعیتِ کنونی به دوردستهای گذشتهیی که با ما و شرایط معرفتی و معیشتیِ ما فرسنگها فاصله دارد.
ـ حکام سیاسی، متأسفانه در تاریخِ ما به ارزشهای «قدرتی» چون آزادی اندیشه و بیان، روی خوش نشان ندادهاند؛ زیرا در وجود یک چنین فضایی، بقا یا دستکم منافعشان را با خطراتِ جدی مواجه میدیدهاند.
ـ نبود ارزشهای «رفاهی» نیز سبب شده است که اندیشهورزی مورد بیمهری قرار گیرد. در کشوری که فقر اقتصادی بیداد کند، در آنجا وجود فقر فکری ــ معرفتی و فرهنگی تعجبی ندارد.
ـ چشم و همچشمیهای ناسالمِ تحصیلکردهها و روشنفکرانی که احدی بالاتر از خودشان را نمیپذیرند و در صورت طرح یک اندیشۀ نو اتهامها، نقد و ردهای غیرعالمانه بر او روا میدارند و مزید بر آن مورد لعن و نفرین نیز قرار میدهند.
با مشاهدۀ این وضع اسفبارِ بیاندیشهگی در این سرزمین، به یاد عصر روشنگری در غرب میافتم، در آنجا که برای مبارزه با سنتهای فکری فرسوده و حکومتهای توتالیتر، روشنفکران و اندیشمندان دست به دستِ هم میدادند و برای برونرفت از وضع موجود فکری، سیاسی و فرهنگی علیرغم اختلاف در سلیقهها، جهانبینی وایدیولوژی، همدیگر را یاری میرساندند. میگویند در همین دوره، ولتر برای روسو نوشت که “هرچند خودت، اندیشهات و هرآنچه میگویی بدم میآید، اما حاضرم سرم را قربانی کنم تا تو حرفهایت را بگویی”. این امر نشان میدهد که اندیشهورزی و بیان آزاد اندیشه برای رهایی، بردباری و ازخودگذریهای بی شایبهیی میطلبد که در طول تاریخ در توان مردمِ ما نبوده است.
هنگامی که تمامی عوامل و دلایل فکری، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی فوق، دست به دستِ هم بدهند، دیگر به وجود آمدنِ اندیشۀ جدید نه ناممکن، بل با دشواریهای زیادی روبهرو خواهد بود و این وضع بیاندیشهگی و جمود را به اندیشه و تفکر نیرومند مبدل خواهد کرد.
در چنین فضای مملو از خفقان و تاریکی، عقدههای اجتماعی و نارضایتیهای پوشیده در میان عدهیی از افراد جامعه شکل میگیرد و با مساعد شدنِ یک فرصت و ورود یک اندیشه یا اندیشههای جدید، این نارضایتیها به شکل اعتراض با پذیرش اندیشۀ جدید در برابر وضع موجود آشکار میشود، چنانچه ارزشهای مدرن در کشور، از سوی گروهها و حلقات روشنفکری بدون قیدوشرط تفکیک به عنوان واکنش پذیرفته شد و همین اکنون آن را به چشمِ سر میبینیم. شاید برخی دیگر نیز از سر بیصبری، تحملناپذیری و عدم آگاهی این ارزشها و اندیشهها را پذیرفتهاند تا تشنهگی فکری و معرفتی خویش را در این جهنم جمود رفع کنند و چارهیی جز این به ذهنشان خطور نکرده است. اما رفع تشنهگی فکری ناسنجیده با این اندیشهها به معنی رفع تشنهگی با الکل است که انسان را با اعتیاد روبهرو میسازد و رابطۀ او را با آب زلال (دین، ارزشها و مناسبات) پسندیدۀ جامعه قطع میکند. کما اینکه برخیها این طعم تلخِ بهظاهر شیرینِ اندیشههای وارداتی را چشیدهاند.
اما هستند مردانِ مصصمی که از تندباد اندیشههای بیگانه نمیلرزند، قیدوبندهای فکری، فرهنگی، سیاسی و… نهتنها آنها را از تلاش باز نمیدارد، که برعکس به آنها نیرو میبخشد و آنها آرامآرام و به شکل تدریجی در جستوجوی چارۀ برونرفت از این جهنم گام برمیدارند. گفتهاند “همواره نیات خوب از جهنم برمیخیزد” یعنی هستند کسانی که در درون دوزخ افراط و جزمیت برای رسیدن به بهشت معرفت و اندیشه مبارزه میکنند. درست شبیه قرون وسطا که تیوریهای علمی، فلسفی، سیاسی و… در متنِ آن به وجود آمد و بهتدریج زمینهساز تحقق رنسانس، اصلاحطلبی، روشنگری و سرانجام رهایی کامل غربیها از زنجیر اسارتِ کلیسا شد.
بشیر فکرت، از کسانی است که در این جهنم دستبسته ننشست و به قول حافظ، رخت خویش را از این ورطه برون کشید و به آموزۀ ارزشمند کانت “جرأت اندیشیدن داشته باش” عمل کرد. او که جوانی دردمند، شاعر، دانشمند و نویسندهیی تواناست، با نوشتن سفرنامۀ تحلیلی “انسان مدرن از این چشمانداز” تصمیم گرفت درخت پژمردۀ اندیشه اصیل بهخصوص اندیشۀ نقد در این سرزمین را که پس از عروج صلاحالدین «سلجوقی» پژمرده شده بود، هرچند دیر، دوباره آبیاری کند، تا شاخهایش از کویر جمود برخیزد و بارور شود.
انسان مدرن، محصول سفر فکرت به فرانسه و آلمان است. مشاهدۀ مظاهر تمدن غربی در آنجا نویسنده را واداشت که ریشههای علمی و فلسفیِ این تمدن را که قبلاً در کتابها خوانده بود، بر روی کاغذ بریزد. نویسنده از پرداختن به چهرۀ رحمانی و سازندۀ تمدنِ غرب عمداً خودداری کرده و تنها بر چهرۀ شیطانی و ویرانگرِ آن توجه داده و آن را به نقد کشیده است.
این کتاب که متشکل از یک درآمد، دو بخش و یکصد و بیست و نُه صفحه است، دارای قسمتهای حاشیهیی و مرکزی میباشد که افزون بر مزیتهای بیشمار، از نارساییهای اندکِ شکلی و محتوایی نیز مبرا نیست.
هدفِ نویسندۀ کتاب را، خلق جرأتِ اندیشیدن، نقد، قدسیتزدایی و برخورد یا تعاملِ معقول و آگاهانۀ روشنفکران و اندیشمندانِ کشور جهانسومیِ ما با تمدن غرب تشکیل میدهد.
بخشهای مرکزی اثر را در ذیل به گونۀ مفصل همراه با نقد و نظر بخوانیـد:
فردگرایی و قانون مداری
فردگرایی (نظریۀ فلسفی) در غرب به عنوان فلسفۀ اجتماعیِ تحققیافته یی است که پوپر از آن به روح اصلی و همیشهحاضرِ تمدن غرب یاد میکند، فکرت عملاً آن را در غرب به چشم دیده است. انسان غربی در این فضا هیچ اندیشه و ایده آلی را در سر ندارد، با پرسشهایی از سرنوشت بیگانه است و بیمصروفیتی چنان مصروفشان ساخته که فرصتی برای طرح این پرسشها بهدست نمی آورند.
به باور فکرت، احترام به قانون که از آن به عنوان شاخص بارز انسانِ غربی یاد می کنند، بیش از آنکه ارادی و آگاهانه باشد، نوعی عادت واره گی است که به آن خو گرفتهاند.
بی غرضی در کار دیگران را که ویژه گی دیگرِ انسان غربی خواندهاند، فکرت به بی تفاوتی غرضآلودی تعبیر می کند که به رخت بستن تعاونِ اجتماعی میانجامد که یکی از پایه یی ترین ارزشهای اخلاقی بشر خوانده شده است.
از سویی، زنده گی غربی را چنان طراحیشده دیده است که در صورت تخلف از قوانین، با جریمههای سنگینِ مالیاتی مواجهاند. از این رو فکرت پابندی انسانِ غربی به قانون را مصلحتاندیشانه می خواند که از دید فیلسوفان “اخلاق سکولار” چنین پابندی به قانون فاقد انگیزههای خوب اخلاقی است و نیز با اخلاق آرمانی اخلاق گراترین فیلسوف غربی (کانت) منافات دارد.
باید گفت که عادتوارهگی در احترام به قانون و نیز ترس از مالیاتِ سنگین در کشورهای غربی، به یک قاعدۀ کلی تبدیل شده است و طبق آموزههای کانت، هر عملی که به قاعده تبدیل شود، اخلاقی محسوب میشود.
ترس از مالیات و احترام به قانون عادتواره نیست، چون قانون اساسی که منبع قوانین دیگر است، از ارادۀ آگاهانۀ مردم بهوجود آمده است. احترام به قانون و جریمههای سنگین مالیاتی، هر دو در قانون آمده است که کانت از آن به خودآیینی تعبیر میکند.
اگر اطاعت از قانون مصلحتاندیشانه هم باشد، بازهم غیراخلاقی نیست، کما اینکه بسیاری از دینداران، برخلاف اخلاق بدون نظر کانت یا انگیزههای اخلاقی خوب سکولار، با انگیزههای رفتن به بهشت و نجات از دوزخ خدا را عبادت میکنند. چنانکه در قرآن آمده است ابراهیم (ع) از خداوند شهرت و جنت میخواهد. در این تعارض، میان دین و اخلاق بدون نظر کانت باید جانبِ دین را گرفت و با اخلاق سکولار کانت وداع کرد.
Comments are closed.