گزارشگر:حامد علمی - ۲۱ عقرب ۱۳۹۱
بخش پنجاهودوم
اسلامالدین حامد فاکولته شرعیات را موفقانه به پایان رسانید و به خدمت زیر بیرق رفت و هنوز چند صباحی را نگذشتانده بود که کودتای هفت ثور در کشو رخ داد و دراواخر سال ۱۳۵۷ بود که اسلامالدین خان راهی پشاور شد و در آنجا سران نهضت اسلامی را از نزدیک دیده، هدایات لازمه را در بهراه انداختنِ فعالیتهای نظامی کسب کرده و در اواسط سال ۱۳۵۸ با اولین گروه مجاهدین وارد ولایت بدخشان گردید و دیری نگذشت که پایگاه جهادیاش را در منطقه شرشر ولسوالی اشکمش، تاسیس نمود و این پایگاه پرافتخار میزبان اولین جلسه شورای نظار بود. پایگاه جهادی شرشر یکی از مراکز مستحکم و پرافتخار جهاد افغانستان به شمار میرود. نیروهای حکومت کابل ـ شوروی بارها تلاش کردند تا پایگاه شرشر را از میان بردارند، ولی هیچگاه موفق نشدند و آخرین تلاش آنها در سال ۱۳۶۳ بود، ولی مانند قبل شکست خورده و از آن به بعد، از شرشر دست برداشتند و این دژ تسخیرناپذیر هیچگاه به دست دشمن نیافتاد و تا آخر چون هندوکش، مستحکم و استوار بود.
از دفع آن حمله به بعد، شهرت و محبوبیت اسلامالدین خان و جبهه پرافتخار شرشر بلند گردید و اضافه از هزار مجاهد این پایگاه، با سر افراشته در جنگهای ولایات همجوار سهم میگرفتند.
باری اسلامالدین خان در زمستان سال ۱۹۸۷ به پاکستان آمد تا با رهبران و مجاهدین و فرماندهان ولایات سرحدی خصوصاً با قوماندانان ولایات پکتیا و لوگر دیدار کند و از آنها بخواهد تا در تامین امنیت راه و عبور مصون مجاهدین ولایات شمال کشور، تلاش به خرچ دهند. بخت با نگارنده یاری کرد و روزی پای صحبت ایشان نشستم.
اسلامالدین خان؛ فصیح و روان صحبت میکرد، بینهایت متواضع و مودب و شکستهنفس بود، تاریخ اسلام و افغانستان را به خوبی میدانست، اراده قوی و روحیات عالی داشت، راجع به آینده کشور امیدوار بود و از ارتباطش با مسلمانان آسیای مرکزی و تحریک و تشجیع آنها در راه آزادی کشورهایشان از چنگال شوروی، سخن میگفت. او از اینکه مجاهدین سایر ولایات در دشتهای لوگر و کوهپایههای پکتیا به کمین دشمن برمیخوردند و از بین میرفتند، سخت نگران و در اندیشه بود؛ اما غافل از اینکه روزی خودش بر کمین دوستان ظاهریاش برمیخورد و نه تنها کشته میشود، بلکه او را بیرحمانه مثله میکنند و بندها و بازوهایش را که در راه خدمت دین و وطن خسته کرده بود، به دریاچه میافکنند.
لازم میدانم در اینجا خاطرهیی از پروفیسور برهانالدین ربانی را هنگام گرفتاریِ او از پوهنتون کابل در زمان ریاستجمهوری محمد داوود خان ذکر نمایم.
پروفیسور ربانی در یک مصاحبه به نگارنده گفت: «محمد داوود به عنوان اینکه اخوانیها میخواهند از طریق یک کودتا حکومت را براندازند، به بازداشت وسیع اعضای نهضت اسلامی آغاز کرد. نیازی دستگیر شد، اما من در منزل نبودم. از دستگیری نیازی باخبر شدم،۳ شب در مخفیگاه بهسر بردم. در این سه شب سنجیدم که راه دیگری وجود ندارد؛ اگر حکومت کابل از محلات دیگر مرا دستگیر نماید، کار خوب و به شأن من برابر نخواهد بود؛ بنابران روز سوم تصمیم گرفتم که از مخفیگاه برآمده به خانه برگردم. اعضای خانواده به فکر این بودند که دستگیر شدهام. من به خانه برگشتم و وصیتنامه نوشتم و نام چند نفر را که از آنها قرضدار بودم، به خانواده گفتم و از آنها خواستم تا قرضهای مرا ادا کنند. به سوی سرنوشتی نامعلوم بهراه افتاده، روانه پوهنتون کابل شدم؛ زیرا پولیس در تعقیب من بود و…
Comments are closed.