احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:هادی میـران / سه شنبه 13 سرطان 1396 - ۱۲ سرطان ۱۳۹۶
بخش دوم/
فقدان تعریف از مناسبات شهروندی، اعمال تبعیض از طرف نظام نسبت به شهروندان، ساختار نامتعادلِ نهادها و سازمانهای سیاسی ـ اجتماعی و فقدان نگرش فراقومی در سیاستگذاریهای ملی، سبب میگردد که تعلق خاطرِ شهروندان در درون حصار و خصلتهای قومی محصور بماند. لذا با توجه به این واقعیت، دور ازانتظار نیست که کثیری از نخبهگان فکری جامعه بهرغم داشتن تحصیلاتِ مدرن و تماس با فراوردهها و محصولات فکری مکاتب معاصر، همچنان در حصار پندارهها و عصبیتهای قومی گرفتار مانده و در پناهگاه هویت قومی احساس هویت کنند.
در این میان، گروه سنییی که بیشتر از همه قربانی این وضعیت آشفته میگردند، جوانان و نوجوانانِ این کشور اند که سرنوشت فردای این سرزمین، با توجه به ظرفیت و قدرتِ اندیشه و تفکرِ آنان رقم میخورد. جوانان و نوجوانان از نظر سنی در مرحلۀ بسیار حساسِ تربیتی و آموزشی قرار دارند که کوچکترین غفلت نسبت به آنان، فرایند توسعۀ اجتماعی را با موانع جدی مواجه کرده و روند بالندهگی جامعه را متوقف میسازد. در افغانستان، نوجوانان و جوانان قربانیان خاموشِ فاجعه اند که تا چشم گشوده اند، ویرانی و بدنهای تکهتکه دیده اند و به جای صدای عشق و محبت، صفیر گلوله و صدای انفجار را شنیده اند و اغلب بهجای درس و تحصیل رهسپار جنگ شده اند، ماشۀ تفنگ را فشرده اند، به کارهای طاقتفرسا مجبور شده اند و یا با آرزوهای شکسته تن به آوارهگی و سرنوشت نامعلوم سپرده اند. در این میان، هیچ کسی از این فاجعه سخن نگفته و هیچ راهکاری هم برای مهار این فاجعه ارایه نگردیده است. این گروه سنی در شرایط جنگی، در میادینِ نبردهای خونین، در گریز و وحشت و در آوارهگیهای نامعلوم جامعهپذیر میشوند اما متأسفانه هیچ مرجع و منبعی نیندیشده است که اثرات رفتاری و اخلاقیِ اینها در سرنوشت امروز و فردایِ جامعه تا کجا فاجعهبرانگیز خواهد بود.
چالشهای جامعهپذیری در افغانستان
همانگونه که اشاره رفت، افغانستان تاهنوز توفیق نیافته است که از جزایر جدا افتادۀ فرهنگ و سنتهای قومی بیرون آمده و شرایطی فراهم شود که با استفاده از آن، فرایند جامعهپذیری در بستر آموزهها و فضیلتهای فراقومی صورت پذیرد. دلایل و عواملِ مختلفی سبب گردیده اند که نهادهای فرهنگی و اجتماعی که کانون جامعهپذیری دانسته میشوند، تحت تأثیر عواطف، فرهنگ و سنتهای قومی نتوانند میکانیسم و برسازههای موافق با فضیلتهای انسانی را برای شکلگیری الگوهای رفتاری و اخلاقی شهروندان تعریف و تدوین نمایند. از سوی دیگر، جغرافیای شهری و محلات زیستی که اغلب بر اساسِ تعلقات قومی تجزیه شده است، خود به فرایند جامعهپذیریِ قومی کمک کرده است. ناتوانی نهادهای جامعه البته در سایه فقر اندیشه و فقدان خردورزی، قابل تحلیل میباشد که که برای بازتعریفِ مکلفیتهای کاری و ارتقای ظرفیت تولید آن، هیچ گونه تأمل و اقدامات جدی به انجام نرسیده است.
این مشکل هنوز بر سر جایِ خود باقی است و متأسفانه به دلیل فقدان دانش توسعۀ شهری، هیچگونه تدبیر و تأملی در این زمینه وجود ندارد که چگونه میتوان فرایند توسعۀ شهری را متناسب با بافت اجتماعی قومی و فرهنگیِ شهروندان مدیریت کرد تا از امکان تجزیۀ مسکن بر اساس قوم و زبان جلوگیری گردد. از همین رو، فقدان استراتژی توسعۀ مسکن را میتوان یکی از چالشهای جدی در برابر فرایند جامعهپذیری با الگوهای مدرن و فراقومی برشمرد که حتا این موضوع نیز وارد مباحث رفتارشناختی نگردیده است. با توجه به همین واقعیت، فرایند تجزیۀ قومی را اگر در شهر کابل که پایتخت افغانستان است مد نظر بگیریم، در نخستین نگاه درمییابیم که این شهر به جزیزههای کوچک و تجزیهشدۀ قومی تبدیل شده و در چهار سمتِ این شهر، چهار تیرۀ مشخص قومی مسکن گزیده اند. هرچند که در بخشهایی از شهر، اقوام مختلف درهم آمیخته اند، اما اینکه این درهمآمیزی به عنوان یک فرایند تعریف شده مدیریت گردد، متأسفانه چنین چیزی تا هنوز وجود ندارد. برآیند این وضعیت در نخستین اثرگذاری، جریان جامعهپذیری را با الگوهای رفتاری و نگرشی برگرفته از فرهنگ و سنتهای آمیخته با نگاه تبعیض و عصیبت نسبت به یکدیگر درهم آمیخته که حاصل این فرایند، امکان درهمآمیزی خُردهفرهنگهای قومی را به منظور ایجاد و توسعۀ فرهنگ ملی ناممکن میسازد.
فقر اندیشه
قراردادهای اجتماعی که از آن به نام قانون یاد میشود، حاصل اندیشهآفرینیهای اندیشمندان و نماد ظرفیت فرهنگِ مسلط بر مناسبات اجتماعی در یک جامعه پنداشته میشود. کشورهایی که به درجاتِ مختلفی از رفاه اجتماعی، ثبات اقتصادی و امنیت روانی دست یافته اند، تمام این فرایند در پرتو اندیشه و دانش مدرن شکل گرفته است. هیچگونه توسعه در یک جامعه اتفاق نمیافتد مگر اینکه پیشنیازهای فکریِ آن فراهم گردیده و شرایط ذهنیاش مهیا گردیده باشد. افغانستان اما متأسفانه یکی از معدود کشورهایی است که افزون بر فقر نفسگیر اقتصادی، با فقر شدید اندیشه نیز دستوپنجه نرم میکند. در افغانستان چیزی به نام تولید فکر و اندیشه وجود ندارد. فرهنگ مطالعه در این کشور بسیار کمرنگ و مهجور است. میزان چاپ کتاب بهصورت ماهانه، از بیشتر از ده عنوان تجاوز نمیکند. در شهر کابل که جمعیتِ آن بیشتر از شش میلیون تخمین زده میشود، تیراژ معتبرترین روزنامههای آن از ششهزار بیشتر نیست. ظرفیت آموزشی و تحصیلات عالی در این کشور بسیار پایین میباشد و فقر منابع آموزشی و تحقیقی و همچنان فقدان میکانیسم مدرن آموزشی سبب گردیده که فراوردههای تحصیلات عالی نتوانند شرایط دگردیسیهای اجتماعی معطوف به توسعه را فراهم نمایند. افزون بر اینها، فقر اندیشه سبب گردیده است که بازیهای زبانی نیز ناشکفته مانده و دایرۀ واژهگانی شهروندانِ کشور محدود گردیده و انتقال مفاهیم با مشکل مواجه گردد. یکی از دلایل اعمال خشونت را نیز میتوان در ناشگفتیِ بازیهای زبانی و محدودیتِ دایرۀ واژگانی در میان کاربران زبان در این کشور جستوجو کرد؛ آنجا که پای استدلال لنگ میشود، راه توسل به خشونت هموار میگردد.
فقر اندیشه را میتوان عامل و دلیل اصلیِ مصیبتهای مستمر در این کشور دانست که در گردش متوالی آن، نه تنها فرصت توسعه و رفاه ناشکفته باقی مانده، بلکه فرایند خرد جمعی نیز از شکفتن باز مانده و تفرق و جهالتِ لجامگسیخته را همراه با موجی از پریشانیهای ممتد بر سرنوشتِ جامعه حاکم کرده است. در چنین وضعیتی، روشن شدن جرقۀ تفکر و اندیشه به منظور طرح راهکارهای تأمین رفاه اجتماعی، یک امر دشوار به نظر میرسد. به همین دلیل است که فرایند جامعهپذیری در افغانستان نتوانسته است از مرزهای علایقِ قومی عبور کرده و به یک بستر تولید فضیلتهای انسانی تبدیل شود.
عصبیت
عصبیت در اشکال رادیکال آن، پدیدهیی ویرانگر و فاجعهبرانگیز است که متأسفانه در اشکال و ابعاد مختلف در لایههای متفاوت در افغانستان تجربه میشود(۴). در میان عصبیتها، عصبیت قومی و مذهبی بر گسترۀ وسیعی از مناسبات و شبکههای اجتماعی سایه افکنده است که پیامدهای آن در اشکال تفرق و بدبینی، فرایند درهم آمیزی فرهنگی و اجتماعی را با موانع جدی مواجه گرده است. عصبیت را میشود یک مرضِ مزمن نامید که افراد و اشخاصِ مبتلا به آن نه تنها که خود قربانیانِ این مرض اند، بلکه به عنوان منبع تولید و تکثیرِ این مرض گسترۀ وسیعی از شبکههای پیرامونِ خود را به این مرض آلوده کرده و در نهایت فرایند توسعۀ اجتماعی را با رکود مواجه میکنند. عصبیت به عنوان یک رویکرد اخلاقی و رفتای، اقوام و پیروان مذاهبِ مختلف را در حصار خودخواهی و خودپنداری گرفتار کرده و فرصت هر نوع آمیزش برونقومی و برونمذهبی را از آنها سلب کرده است.
Comments are closed.