احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محمداکرام اندیشمند/ سه شنبه 3 اسد 1396 - ۰۲ اسد ۱۳۹۶
بخش سوم/
۲ – انگلیسها و تاجیکها
دولت بریتانیا یا انگلیسها در قرن ۱۹ که از سوی مشرق و جنوب به سوی افغانستان پیش آمدند نیز برخورد مشابهی همچون روسیۀ تزاری و روسیۀ بلشویکی در برابر تاجیکها داشتند. انگلیسها از همان آغاز ورود، افغانستان را کشور و سرزمینی با هویت قومی میدیدند و حتا نام خراسان را به افغانستان که از سوی باشندهگان این سرزمین به شمول پشتونها عنوان میشد، نادرست میپنداشتند و نمیپذیرفتند. در حالی که عبدالحی حبیبی (۱۹۸۴ – ۱۹۱۰) نویسنده و مورخ معاصر افغانستان مینویسد:
«مردم افغانستان مخصوصاً پشتوزبانانِ کوچی وقتیکه از مساکنِ خود در ولایاتِ ننگرهار و پختیا(پکتیا) و غزنی و قندهار در زمستان به سوی شرق حرکت میکنند و در آنجا از سرزمینهای کوهستانی خود به مراتع تاریخی قدیم در وادیهای دریای سند پای مینهند، چون مردم بومی از وطن اصلیشان بپرسند، گویند از خراسان آمدیم و در وادی پیشین بین هند و باغ و قلعۀ سیفالله تا کنون جایی به نام خراسان کاکر نامیده میشود که وسعت شرقی این نام را میرساند.» (جغرافیای تاریخی افغانستان، اثر عبدالحی حبیبی، چاپ کابل، بنگاه نشراتی میوند، سال ۱۳۷۸، ص۳۱۶)
اما جنرال استورات الفنستون که در رأس هیات انگلیسی در اکتوبر ۱۸۰۸ به دربار شاهشجاع کابل میرود و بعداً کتاب سلطنت کابل را مینویسد، با نام خراسان بهرغم آنکه میگوید ساکنان این سرزمین، کشور خود را خراسان میخوانند، مخالفت میکند. او مینویسد: «نامی که توسط ساکنان سرزمین بر تمام کشور اطلاق می شود خراسان است اما واضح است که بهکار بردن این نام درست نیست؛ از یکسو تمام سرزمین افغانان در محدودۀ خراسان داخل نیست و از سوی دیگر در بخش مهم آن ایالت، افغانان ساکن نیستند.»
از سوی دیگر، اولینبار در مکاتبات و معاهدات رسمی با دولتهای خارجی، واژۀ افغانستان را “لارد اکلند” زمامدار هند برتانیایی در نامۀ خود به عنوانی شاه شجاع در آگست ۱۸۳۸ میلادی (جمادی الاول ۱۲۰۴ هجری قمری) بهکار برد.
انگلیسها در تمام دوران استعمار بریتانیا که دولت انگلیسی هند را تا ۱۹۴۷ در شبهقارۀ هند تشکیل دادند، در جهت تضعیف تاجیکها در افغانستان عمل کردند. سیاست آنها از دوران استعمار و سلطۀ استعماریشان بر شبهقارۀ هند، دخالت و پیشروی به سوی افغانستان تا سال ۱۹۱۹ و بعد از آن تا اکنون در رابطه با افغانستان، با دیدگاه و رویکرد معطوف به حاکمیتِ قومی تدوین و استوار گردید. آنها سپس این سیاست را به وارث و جانشین سیاستهای استعماری خود، ایالات متحدۀ امریکا منتقل ساختند. تبعیت از این رویکرد و سیاست انگلیسها و وارث سیاستهای استعماریشان امریکاییها در حوادث سلطنت حبیبالله ککانی و محمدنادرشاه، دولت مجاهدین و امارت طالبان و حکومت پسا طالبان، بهروشنی قابل مشاهده و مطالعه است.
ب: عوامل داخلی تضعیف و سقوط کامل تاجیکها
سوال اصلی که تا حالا پاسخ قانعکننده به آن نمیتوان یافت، به عوامل داخلی تضعیف و فروپاشی تاجیکان در میدان اقتدار و سیاستِ جغرافیای افغانستان پس از احمدشاه ابدالی و در تمام دو و نیم سدۀ پس از آن برمیگردد.
هیچ مقاومتِ سخت و قابل توجه نه برای مخالفت با حاکمیت و سیاستهای آن، و نه برای تصاحب ریاست و رهبری دولت صورت نگرفت. نه تنها که صورت نگرفت، بلکه جوامعِ تاجیک به عنوان مأمور و سرباز برای دولتها و حکومتِ آنها ـ حتا در جنگهای قبیلهیی و درونخانوادهگی بر سرِ قدرت ـ جنگیدند.
علیرغم نکات مبهم و ناروشنِ عوامل داخلیِ تضعیف و شکست اقتدار سیاسی تاجیکها و عدم بازگشت به این اقتدار و حتا ظهور ارادۀ جدی و مقاومت در کسب اقتدار سیاسی، شاید بتوان نکات زیر را به عنوان عاملِ این ضعف و ناکامی، مورد توجه و مطالعه قرار داد:
۱ – تعریف ناروشن و نامشخص از تاجیک و هویت تاجیکی
علیرغم حضور و نقش تاجیکها به عنوان یک قوم، جامعه و ملتِ بسیار تأثیرگذار و نقشآفرین در عرصههای مختلف حیات سیاسی، فرهنگی، تمدنی و اجتماعی در یک حوزۀ کلان تمدنی و جغرافیایی گسترده در منطقه، تعریف روشن و مشخص از هویت تاجیکها حتا از سوی تاجیکان ارایه نمیشود. توافقی نیز بر سرِ تعریف این هویت وجود ندارد. برخی به شمول شمار زیادی از تاجیکانِ اهل سیاست و تحصیلیافتهگان و روشنفکران تاجیک در افغانستان، هویت تاجیک را هویت فرهنگی میدانند، تا هویت قومی.
اگر تعریف و شناختِ درستتر و قرین به حقیقت در هویت تاجیک، هویت فرهنگی باشد تا قومی و نژادی، پس یکی از عوامل عدم تمایل و نبودِ علایق تاجیک در کسب رهبری و محوریت قدرت سیاسی و رهبری دولت را در این موضوع باید جستوجو و مطالعه کرد.
هویت فرهنگی، علایق و سلایق فرهنگیِ محض نمیتواند موجب انگیزه و بسیج پایدارِ مشمولینِ این هویت در کسب اقتدار سیاسی و بهخصوص در کسب رهبری دولت و اقتدار سیاسی شود. هویت فرهنگیِ یک جامعۀ بشری و بهخصوص که از لحاظ موقعیت جغرافیایی بهصورتِ جزایر جدا از هم و ناپیوسته قرار داشته باشند، شوق و عصیانِ دسترسی به اقتدار سیاسی را تا سرحد رسیدن به این اقتدار ایجاد نمیکند.
نکتۀ دیگر در تعریف و شناختِ هویت فرهنگی به عنوان هویت تاجیکها که عامل تأثیرگذار و تعیینکننده در انگیزه و بسیج آنها برای کسب رهبری اقتدار سیاسی و تشکیل دولت نمیشود، به مشارکت هویت فرهنگی با اقوام دیگر برمیگردد. تاجیکها در هویت مذهبی و زبانی بهخصوص در زبان فارسی به عنوان اجزای هویت فرهنگی با اقوام دیگر شریک هستند و هویتِ یکسان دارند. این مشارکت فرهنگی هویت برخلاف آنکه موجب ظرفیت و توانایی تاجیکها در رهبری و محوریتِ آنها برای اقتدار سیاسی شود، نوعی از بیتفاوتی و بیارادهگی را میان آنها در این جهت ایجاد کرده است. شگفتآور این است که تاجیکها اراده و ظرفیتِ حمایت از هویت فرهنگیِ خود را در عرصۀ زبان و مذهب یعنی زبان فارسی(دری) و مذهب حنفی از دست دادهاند و در افغانستان نتوانستند به عنوان صاحبان اصلیِ این دو بخش از هویت فرهنگیِ خود ظاهر شوند.
Comments are closed.