احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:کامبیز حضرتی/ شنبه 4 سنبله 1396 - ۰۳ سنبله ۱۳۹۶
بخش دوم و پایانی/
از منظر نیچه، دو نیروی کمی و کیفی در نسبت با هم اند. یکی استیلاگر است و استیلاپذیر و آن یکی کنشگر است یا کنشپذیر. اما نیچه قویاً بر نیروهای استیلاگر از بُعد کمیت و کنشگری از بعد کیفی، تأکید ارزشی مثبت دارد. ولی منشای نیروها را در یکجا و نه دوجا میداند: خواست توانی که توان آریگویی به امر تراژیک را دارد و دیونیسوسوار و رقصان با امور برخورد میکند، به خلاف خواست توان نه گو و یهودی و مسیحی که دشمن واقعی دیونیسوس اند. اما نیچه پس از “زایش تراژدی” نیچهیی است که دیونیسوس را نه در برابر آپولون، که در تقابل با دینیاران یهودی و مسیحیت بازمیشناسد و بر خواست توان نه گویِ آن میتازد که مولد نیروهای استیلاپذیر و واکنشگر است.
کینهتوزی و محدود کردن کنش
دلوز دو مساله کلیدی را اساس فهم کینهتوزی برمیشمارد:
نیروهای واکنشگر چهگونه با یک رازآمیزگری و یک خیال/ داستان تفوق مییابند؟ در اصل این خیال/ داستان را چهگونه تولید میکنند؟
این خیال داستان را تحت چه تأثیری تولید میکنند؟ یعنی چه کسی نیروهای واکنشگر را از مرحله نخست به مرحله دوم میرساند؟ چه کسی کینهتوزی را شکل میبخشد، «هنرمند» کینهتوزی کیست؟
در شرایط بههنجار نیروهای واکنشگر کنش را با محدودیت، تقسیم کنش با سایر کنشها، به تأخیراندازی آن مواجه میکنند. اما نیروهای کنشگر، نیروهایی خنثا نیستند که بدان بیتفاوت باشند. پس «ضد حمله»یی را «در برههیی مساعد؛ در جهتی معین و برای اجرای گونهیی وظیفه سازگاری سریع و دقیق» (ص ۱۹۷)
و شتابدهنده خلاقیت ترتیب میدهند. اما از آنجایی که نیروهای واکنشگر بر نیروهای کنشگر چیره میشوند، سنخ کینهتوزی پدید میآید. کینهتوزی را نبایست با یک نیروی واکنش تعریف کنیم، چرا که شخص کینهتوز، واکنش نشان نمیدهد و کلمه کینهتوزی بهدقت این نکته را نشان میدهد: واکنش نشان داده نمیشود تا به چیزی احساسشده تبدیل شود. (ص۱۹۸)
پس کینهتوزی سنخی است که در آن جابهجایی نیروها صورت پذیرفته و یک «سنخ» تازه ایجا کرده. «میدانیم که علامت اصلی این سنخ چیست: حافظهیی عجیب و غریب. نیچه بر این ناتوانی از فراموش کردن حتا کوچکترین چیزها، تأکید میورزد… بر طبیعت عمیقاً واکنشگر این قوه که از تمامی دیدگاهها باید بررسی شود» (ص۲۰۳).
همانطور که سنخ دارای ابعاد روانشناختی، تاریخی و زیستشناختی است، سنخ کینهتوز هم بدین نحو است. او انسانی باقیمانده در سطح حافظه است که همچون «سگ شکاری» به دنبال رد پاهاست و آنچه که به ذهن سپرده است. ویژهگیهای آنهم دونصفتانه است، زیرا که کینهتوزی نمایانگر پیروزی برده است بر برده و در مقام برده. شاخصترین اینها عبارتاند از:
«ناتوانی از ستودن، احترام گذاشتن و دوست داشتن: مهمترین صفت کینهتوز “بدخواهی مشمئزکننده و قابلیت خوار داشت» اوست که از هر آنچه ستودنیست، نفرت به دل دارد و احساس احترام در او به تحقیر زیبا بدل شده.
«بیکنشی»: بیکنش از نظر نیچه به معنای ناکنشگر نیست؛ ناکنشگر واکنشگر است، اما بیکنش به معنای به عمل درنیامده است. فقط واکنش از آن حیث که عملی نشده است، بیکنش است. بیکنش از پیروزی واکنش حکایت میکند و از هنگامی که کنش عملی نشده به کینهتوزی بدل میشود. او اخلاقیاتی فایدهباورانه و پنهانی دارد، چرا که میخواهد دیگران تغذیهاش کنند و نوازشش کرده و دوست بدارندش. برخلاف اخلاقش نسبت به دیگران.
«انتساب تقصیرها، توزیع مسوولیتها، متهمسازی دایم»: انسان کینهتوز طالب بهره بردن است و به جای عدم کنشگری خود طلبکار از دیگران است و بدبختیهای خود را ناشی از تقصیر و گناه دیگران میداند و«نیاز دارد که دیگران شرور باشند. تو شروری، پس من خوبم: فرمول بنیادین برده چنین است.» (ص ۲۰۶تا۲۰۹)
کینهتوزی دارای دو جنبه است: یکی جایگاه شناختی که «جابهجایی نیروهای کنشگر، اشغال آگاهی بهدست خاطره رد پاها» را توضیح میدهد و دومی که جنبه سنخشناختی دارد، بیانگر «واژگونی نسبت نیروها، فرافکنی تصویری واکنشگرانه» است، به طوری که خاطره رد پاها در آن سرشتی سنخی مییابد. بر همین منوال، وجدان معذب نیز شامل دو جنبه است: «در حالت خام [که] مساله روانشناسی حیوانی» است و نه بیش از آن و در جنبه دوم از این ماده خام بهره برده و بدان شکل میدهد. وجدان معذب با این سازوکار نیروی کنشگر را از آنچه میتواند انجام دهد، محروم میکند و «این نیرو را به داخل» علیه خود برمیگرداند. و از طریق «درونی کردن نیرو از طریق درون افکندن نیرو» تکثیر درد میکند. «کسی که کینهتوزی را شکل میبخشد، کسی که متهمسازی را پیش میبرد و همواره در کار انتقام افراط میورزد، کسی که جسارت واژگون کردن ارزشها را دارد، دینیار است. یعنی از این طریق وجدان معذب از جنبه نخست (تکثیر درد) وارد جنبه بعدی شده که درآن دست دینیار مسیحی (=کشیش) وارد و وجدان معذب را از حالت خام تغییر داده و درد را دونی میکند. کشیش با «ابداع انگاره گناه» به درونی کردن درد و تغییر جهت کینهتوزی مبادرت میکند. نیچه پس تبیین وجدان معذب و کینهتوزی که بری از رگههای نژادگرایی علیه یهودیها نیست، به سومین مرحله یعنی”آرمان زهد” میپردازد که عامل برهمتافتهگی دو عامل پیشین است و «بیانگر خواستی است که نیروهای واکنشگر را به پیروزی میرساند و این عمیقترین معنای آن است.» (ص ۲۴۷)
برضد دیالکتیک
دلوز بر مبنای سوگیریهای «دفاعی و جدلی آثار» نیچه معتقد است که او «جنبش هگلی، از هگل تا اشتیرنر» را عمیقاً میشناخته و علیه آن موضع گرفته. «نیچه از افشای سرشت الهیاتی و مسیحی فلسفه آلمان دست برنمیدارد (مدرسه دینی توبینگن)؛ ناتوانی این فلسفه در خروج از چشمانداز هیچانگارانه، ناتوانی این فلسفه از رسیدن به چیزی غیر از من یا انسان یا خیالپردازیهای امر انسانی (فرا انسان نیچهیی در برابر دیالکتیک) سرشت رازپردازانه دگرگونیهای قلابی دیالکتیکی (استحاله ارزیابی در برابر تملک دوباره، در برابر جابهجاییهای انتزاعی)”(ص۲۷۷)
نیچه به سه گونه در برابر دیالکتیک موضع میگیرد: «دیالکتیک معنا را بد میفهمد، ۱ زیرا نادیده میگیرد ماهیت نیروهایی را که به شیوهیی انضمامی پدیدهها را تصاحب میکند؛ ۲ زیرا نادیده میگیرد عنصر/ مبنای واقعیتی را که نیروها و کیفیتها و نسبتهایشان از آن مشتق میشود، ۳ بسنده میکند به جابهجایی میان [یا تبدیل] طرفهای انتزاعی و ناواقعی.»(ص۲۷۰)
و دیالکتیک را ناتوان از شیوه تازه اندیشیدن میداند و با روشی ایجابی فرا انسان و استحاله را جایگزین آن میکند. فرا انسان، انسانی نیست که از خود عبور کرده، بلکه طبیعت آنها از هم جداست و او میتواند رقص و شادی و خنده کند و با استحاله ارزیابی خواست توان خود را تغییر داده و نسبت نیروها را واژگون میکند. این آریگویی از توان نه گفتن برگذشته نیست که نمیتواند نه بگوید و حتا ضد تضادگرایی است که ملغمه وحدت میسازد و در عمل موجب خودبیگانهگی با زندهگی است. اوج تأویل دلوز در پاسخ به سوال نسبت دیالکتیکی بودن یا نبودن نیروها رخ نشان میدهد.
او روشی کثرتباورانه در باب نسبت ذاتی نیروها در نظر میگیرد: «در این ایده که چیزهای کثیر وجود دارد و چیزی واحد میتواند» این و سپس آن «باشد، میتوانیم بلندمرتبهترین پیروزی فلسفه را ببینیم. پیروزی مفهوم راستین را، بلوغش را، و نه کنارهگیری یا کودکیاش را» طریقی که آشکارا در تقابل با «یکسانشماری کثرتگرایی» هگلی است و مفهوم «تفاوت» را جایگزین «تضاد و تناقض» کرده. هر ابژه، نیرویی پدیدار است و هر نیروی «استیلا» و مرتبط با نیرویی دیگر.
منابع:
۱. دلوز، نیچه و فلسفه، ترجمه عادل مشایخی، نشر نی
۲. ضیمران، نیچه پس از هایدگر دلوز و دریدا، نشر هرمس
۳. کلر کولبروگ، دلوز، ترجمه رضا سیروان، نشر مرکز.
گرفته شده از: www.mardomsalari.com
Comments are closed.