احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





بحران دموکراسیِ مدرن در فاصله دو جنگ جهـانی

- ۲۳ سنبله ۱۳۹۲

نویسنده: ریچارد بِسِل
برگردان: آراز امین ناصری

لهستان، بزرگ‌‎ترین کشورِ چند ملیتیِ جایگزین، شاید ابهام‌آمیزترین مثال از نحوه تاثیرگذاری کشمکش‌های ملی بر حکومت دموکراتیک باشد. برخلاف یوگوسلاویا و چکسلواکیا، در لهستان ملیت لهستانی در اکثریت بود. با این وجود، برخلاف لهستانی که از دل جنگ جهانی دوم بیرون آمد، جمهوری لهستان در فاصله دو جنگ شامل اقلیت‌های قومی بزرگی بود. حدود ۳۰ درصد از جمعیت آن را گروه‌های غیر لهستانی تشکیل می‌داند که مهم‌ترین آن‌ها بلاروس‌ها، اوکراینی‌ها، یهودیان و آلمانی‌ها بودند. به یقین، تمایل این گروه‌های قومی برای کسب حق نماینده‌گی سیاسی برای خود برای پیشبرد منافع گروهی‌شان، به ثبات نظام پارلمانی که به دلیل تعدد احزاب و جایگزینی دولت‌های ضعیف به دنبال هم دچار آفت شده بود، نمی‌افزود. صحنه سیاست لهستان در فاصله دو جنگ، آغشته به سوءظن متقابل میان ملیت‌های آن و گرایش نیرومند یهودستیزی بود. با این حال، دلیل اصلیِ فروپاشی حکومت دموکراتیک را نباید در تنش‌های بین قومی در لهستان جست‌وجو کرد؛ بلکه برعکس، این مشکلات غیرعادی اقتصادی، تنش‌های اجتماعی و چند گانه‌گی احزاب سیاسی نماینده‌گی‌کننده از منافع قشری بود که در نهایت، تداوم حکومت دموکراتیک را غیرممکن ساخت.
اما در یوگوسلاویا اوضاع قدری متفاوت بود. یوگوسلاویا یا به‌طور دقیق‌تر پادشاهی صرب‌ها، کراوات‌ها و اسلونی‌ها که در اول دسمبر ۱۹۱۸ اعلام موجودیت کرد، مخلوط پیچیده‌یی از ملیت‌ها بود که در تعدد احزابی که در پارلمان حضور داشتند و هر یک به دنبال دفاع از منافع گروه ملی خود بودند، نمود می‌یافت. گروه‌های قومی در یوگوسلاویا بسیار متنوع بودند: از اسلونی‌ها، در شمال تا آلبانیایی‌ها و مقدونی‌ها در جنوب به همراه آلمانی‌ها، مجارها و رومانی‌ها در کنار بزرگ‌ترین گروه‌های قومی یعنی صرب‌ها و کروات‌ها.
پادشاهی مشروطه متمرکز و پارلمانی جدید، که براساس قانون اساسی مصوب ۱۹۲۱ در مجلس موسسان شکل گرفته بود، مدت زیادی دوام نیاورد. دولت‌های زودگذر و کشمکش سیاسی، نمادهای کشور جدید بودند که در نهایت با تیراندازی به پنج نماینده کروات در یک مشاجره خشونت‌بار پارلمانی در جون ۱۹۲۸ ختم شد. ۳ نفر از آن‌ها از پای درآمدند و حکومت پارلمانی در جنوری ۱۹۲۹ به دستور پادشاه آلکساندر ملغا شد. از نظر آلکساندر، شکاف‌های حزبی که عمدتاً شکاف‌های قومی را بازتاب می‌داد، حکومت پارلمانی را غیرممکن ساخته بود. او ادعا می‌کرد که وظیفه مقدسِ من صیانت از اتحاد ملت و دولت به هر وسیله ممکن است(به نقل از پاولویچ ۱۹۷۱: ۷۴). هیچ اعتراضی به این کودتای سلطنتی که ضد کمونیست‌ها را در قوه مقننه تقویت و احزاب مبتنی بر قشرگرایی‌های منطقه‌یی، دینی و قومی را ممنوع اعلام کرد، صورت نگرفت و یوگوسلاویا به جرگه رو به رو شد کشورهای اروپایی پیوست که به حکومت پارلمانی پشت کرده بودند.
هنگامی که شکاف‌های ملیتی آشکارا حکومت پارلمانی را در یوگوسلاویا تعضیف می‌کرد، جریان امور در چکسلواکیا به شکل دیگری پیش رفت. این کشورِ چندملیتی (شامل چک‌ها، اسلواک‌ها، مجارها، آلمانی‌زبان‌ها که عمدتاً در منطقه سودتن زنده‌گی می‌کردند) نه تنها توانست پایداری اقتصادی و پایداریِ نسبی نرخ ارز را در سال‌های پرآشوب پس از جنگ اول حفظ کند، بلکه هم‌چنین نظام پارلمانی هم در آن‌جا پابرجا ماند. مساله قومیت‌ها تا زمانی که با اعمال سیاست قدرت‌های بزرگ از خارج از مرزها در نیامیخته بود و تا هنگامی که اقلیت آلمانی در اواخر دهه ۱۹۳۰ نقش یک گورکن را برای چکسلواکیایِ بین دو جنگ بازی نکرده بود، به یک مشکل حیاتی برای کشور تبدیل نشد. طی پانزده سالِ اول حیات کشور چندملیتیِ چکسلواکیا، اکثریت آلمانی‌تبارهای آن حامی فرایند دموکراتیک بودند. در سال ۱۹۲۰، سوسیال‌دموکرات‌ها تبدیل به نیرومندترین حزب سیاسی آلمانی در چکسلواکیا شدند و این وضعیت را تا ۱۹۳۵ هم حفظ کردند(بروگل ۱۹۷۳، ۹ ۱۷۸). احزاب آلمانی طی دهه ۱۹۲۰ در دولت پراگ مشارکت داشتند و سیاست‌مداران آلمانی‌زبان در سِمَتِ وزیر در کابینه ایفای نقش می‌کردند، در حالی که الگوی رای‌دهی مبتنی بر ملیت در بین آلمانی‌تبارها رو به افول بود. این وضع تنها هنگامی در میانه دهه ۱۹۳۰ تغییر کرد که جذابیت‌های مشکوک حکومت نازی در فراسوی مرزها، (به عنوان نظامی ضد دموکراتیک، ملی‌گرا و نژادپرست) در فراسوی مرزها افکار عمومی آلمانی‌تبارهای سودتن را عمیقاً تغییر داد. در ۱۹۳۵ حزب تازه تاسیس و طرفدار نازی‌های SudetenDeutsche Parti به رهبری یک معلم گمنام ژیمیناستیک به نام کونراد هنلین توانست بیشتر رای آلمانی‌تبارها را به خود جذب کند. گرچه نازی‌ها از شکاف‌های قومی درون کشور سود می‌بردند، با این وجود هم عامل تسهیل‌گر و هم ماشین تحولاتی که منجر به نابودی حکومت پارلمانی چکسلواکیا در ۱۹۳۸ و ۱۹۳۹ شد، منشا بیرونی داشت. نابودکننده حقیقی دموکراسی پارلمانی چکسلواکیا کسی نبود جز آدولف هیتلر.
از آن‌چه گفته شد، چه نتایجی باید گرفت؟ این نتیجه که شکاف‌های قومیتی برای نظام‌های پارلمانی دموکراتیک مرگ‌بار بودند. با این حال، در پادشاهی متحد انگلستان که آن‌هم یک کشور چندملیتی بود، نظام پارلمانی توانست دوام بیاورد. هنگامی که به چشم‌انداز سیاسی اندوه‌بار اروپا در فاصله بین دو جنگ نگاه می‌کنیم، این کشورهایِ دارای کشمکش‌هایِ قومی نبودند که تکان‌دهنده‌ترین فروپاشی‌های حکومت دموکراتیک را تجربه کردند.
با وجود اقلیت‌های قومی نسبتاً کوچک در ایتالیا (که یک اقلیت اتریشی آلمانی در مناطق Alto Adige و Südtirol داشت) و آلمان (که یک اقلیت لهستانی عمدتاً مستقر در منطقه مرزی شرقی داشت) و هسپانیه (که بیشتر مردم باسک و کاتالان حامی نظام جمهوری در برابر فرانکو بودند) تنش‌های قومی دارای اهمیت اساسی در زوال حکومت دموکراتیک نبودند. بنابراین به نظر می‌رسد که درگیری‌های داخلی بین ملیت‌ها یکی از عناصر ضروری سقوط دموکراسی نیست و همگنی قومی و نژادی هم تضمین قاطعی برای ثبات دموکرات نیست. اما دست‌کم می‌توان یقین داشت که شکاف‌های عمیقِ قومی، مفید و کمک‌کننده نیستند!

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.