احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:دو شنبه 6 سنبله 1396 - ۰۵ سنبله ۱۳۹۶
قول اهل بدعت آن است که میگویند تا از شریعت نگذری به طریقت نرسی، و تا از طریقت نگذری به حقیقت نرسی؛ و اینقدر نمیدانند که هر کی از شریعت گذر کرد، کافر گشت و کافر چه طور به حقیقت رسد.
• دیگر قول ایشان آن است که میگویند فلان کس را مَلِکی بخشیدم و فلان کس را زخمی زدم و فلان کس را نواختم و فلان کس را معزول ساختم. بدان که در این سخن دعوای الوهیت کنند؛ زیرا که نفع و ضرر و خیر و شر تعلق به خدای دارد.
• کسی که دعوای تصوف کند و بران باشد که بینهُ و بین الله بدان مقام رسیده است که نماز از او ساقط شده، و خمر خوردن و معصیت کردن و مال سلطان خوردن او را حلال شده و هیچ شک نیست که کشتن این چنین کسی واجب باشد، بلکه کشتن او را افضلتر باشد از کشتن صد کافر؛ زیرا ضرر او در دین عظیمتر و قویتر است از کفر کافران… . پس در اجرای امور دینی و امر شرعی به تخویفات و تهدیدات شیطان التفات نباید کرد و فرمان خدای را امتثال باید کرد و حدود و تعزیرات بر وجه شرع براند و به ثواب از حضرت ربالعالمین واثق باشند. (ص ۷۴)
• کسی که گوید من چه کردهام که توبه کنم، فقد یکفر.
• کسی که ترک نماز فرض کند به عمداً – به نیت آنکه قضا نکند و نترسد از عذاب خدای تعالی – کافر گردد. (ص ۷۶)
• شاهد نام کردن امرد و نگریستن در روی او به دعوای محبت خدای متعال و خود را گفتن که حق شاهد شود بدیدن «من تکلم کلامه یوجب الکفر».
• اگر مرد فاسق محبت با اهل فسق و بدعت ورزد، او را به کفر بدل گرداند.
بسیار فاسقان هستند میگویند که: «شاید تا خود را خوش داریم درحالیکه خواهم مردن، معلوم نیست که چه خواهد بود»، با این سخن کافر میشوند، چونکه انکار قرآن است. چونکه انکار کردند آمدنِ قیامت را. (ص ۷۸)
• مومن باید که انسی نگیرد به مبتدع و با وی ننشیند و طعام و آب نخورد و هرکه دوستی کند با وی، نور ایمان و اسلام بگیرند از وی. (ص۷۸)
• افغانان را سند برین مقرر رفته، هرگاه که زنی به مقصد شوهری در خانۀ ایشان درآید و بنشیند، خواه باکره خواه منکوحۀ غیر – اگر چه سر و مال و اهل و عیال ایشان به قتل و هلاک رود – از غایت جهل و ضلالت آن زن را نمانند، بل تمام قبایلِ آن کس ننگ کافرانه ورزند و آن زن را نگه دارند؛ خود را به حد کفر رسانند نعوذ بالله من حمیه الجاهلیه. (ص ۸۷)
• هر آن مردی از مسلمانان که به بغض و کینه و حسد میان یکدیگر بکشند، غسل باید داد تا کسی شهید نداند؛ و نماز جنازه برایشان نباید خواند تا کسی مسلمان نداند، بل در بعضی روایات آمده که این نوع مقتولان به آتش باید سوخت. زجرا للباقیین و جزاء لهم. (ص ۹۰)
• در مردم افغانْ شیخانی پیدا میشوند که به مرتبۀ غیب جن رسیده باشند تا مردم افغانان از هر حادثۀ نیک و بد ایشان را پرسند و به گفتار و اخبار ایشان که مقتبس از شکوه ذی الحرکات جنیان باشد عمل کنند. نعوذ بالله من متابعهالجن و اخبارهم. و متابعت جنیان در اخبار بر مغیبات بل در کُل امور کفر باشد کما صرح به فی تفسیرالچرخی. (ص۹۲)
• مردم یوسفزایی تا به طریقۀ سنت و نگهداشت راه شریعت روان بودند، فتح نصیبشان میشد؛ تا زمانی که مردم روافض و زندیق در میان ایشان پیدا شدن گرفت… اکثر را گمراه و بیراه کردند و بعضی را در شک انداختند تا عداوت علم و علما اظهار ساختند. امر و نهی را پس پشت انداختند، شریعت محمدی را حقیر شمردند. نعوذ بالله من الکفر الصریح. (ص ۹۶)
• مبتدعان زمانۀ ما یگان کفر متفق را دین شمردهاند بلاتأویل، و آن ضلالت را در عقاید ضعفای مسلمانان دیگر نیز متمکن میسازند و جماعت کثیر را بدان سبب کافر مطلق میسازند. نعوذ بالله من الکفر القبیح.
روزی در مسجد خواجه صدر اکوزیی در رسیدم که امام ایشان ملاعمر خویشکی بود، دانستم که پیر تاریکی است. خواجه را فرمودم که اقتدا را نشاید، چه کافر مطلق است. ملاعمر در «رسالۀ اولیاءالله» چنان مبرهن آورده که در ذکر نفی و اثبات، در حالِ – خفی سند بر این است که نفی را بیرون کشد و اثبات را درون برد. اما پیر شما کار برعکس این معنا میفرماید وجهش چه باشد…. فرمود آری، بعضی چیزها و بعضی نکتهها پیر ما برخلاف دین محمدی آورده، از غایت تیزفهمی نعوذ بالله من الکفر الصریح. (ص ۹۷-۹۸)
• در این ایام مریدان تابع پیران نیامدهاند، بل پیران تابع مریدان آمدهاند از روی تحقیق. زیرا که پیران بر طبع مریدان زمانه رفتهاند از آن بر درِ خانۀ پیران اجتماع دارند، و الا در پیش امثال ما مردم که آمر به معروف و ناهی از منکریم نیز جماعتی از این مردم میبوده، بل ما را به کشتن میآیند و ایشان را به جان سپردن. چه ایشان را اولیا دانند و ما را مدعی و حقپوش نامند. نعوذ بالله من کفرهم. (ص ۹۸)
• مردم یوسفزایی… به مبتدعان و جوانب روی نیاز آورده بل به الوهیت آنها قایل اند… چه مبتدعان جوانب، ضمین و نوائب دین و دنیای ایشان میآمدند، بل هر خیر و شر را بدیشان از جانب خود رسانیدن تصور میکردند، و افغانان معتقد آن میآمدند و ندانستند که این دعوای الوهیت است مبتدعان را، و اعتقاد عبودیت است ما را. نعوذ بالله من ذالک و این دعوای کفر است. (ص ۹۹)
• نزول وحی بعد از محمد آخرالزمان روا نیست، هرکه روا داند کافر گردد. (ص ۹۹)
• چون حضرت رسالتپناه (ص) با کمال علم و فراست دعوای علم غیب نکرد، هرکه اکنون دعوا میکند کافر گردد. (ص ۱۰۰)
علم بر دو نوع است؛ یکی علم ظاهر که آن علم شریعت است، دوم علم باطن که آن کشف و کرامت است. پس هرکه از علم ظاهر انکار کند کافر گردد، و هر که دعوای علم باطن کند – که آن کشف و کرامت است – نیز کافر گردد.
• معجزات انبیا را مطلق حقانی باید دانست که انکار از آن و گمان احتمال در آن کفر است.
• هر آن مؤمنی که ابوبکر صدیق را افضل نداند بر عمر فاروق، فاروق را افضل نداند بر عثمان ذوالنورین، و ذوالنورین را افضل نداند بر علی مرتضی، او را مذهب و جماعت نباشد.
پس اگر این مردم این را ندانند مسلمان نیستند، و اگر میدانند چرا در اولسِ خود جای میدهند. (ص۱۰۵)
• میر قاسم نام سید از سادات روافض در تیراه بوده، کفر و الحاد او به حدی رسیده که نامهای سگان خود را به خلفای ثلاثه نسبت میکرده، نعوذ بالله من الکفر الصریح. تا اکثر مردم تیراه بلکه همۀ مردم تیراهی را رافضی و ملحد ساخته. (ص۱۱۰)
• اولاد میرقاسم و شمسالدین سراج که به ننگرهار رسیدند، اکثر این مردم را به فسق و فجور – خمر خوردن و زنا کردن و ریش تراشیدن و سلب ماندن – مبتلا گردانیده، به حدی که به مرتبۀ کفر رسانیدهاند. (ص ۱۱۱)
• اکثر مردم ننگرهاری و مردم صافی توابع این کس (ملا ولی کولابی ملقب به حضرت ایشان) آمدند، احوال توابعِ او آنکه دعوا کنند که هیچ عالمی در هیچ زمانه به مرتبۀ ولایت نرسیده. نعوذ بالله من الکفر الصریح. (ص۱۱۱)
چه از این معلوم میشود که خلفای راشدین را اولیا نمیدانند. (ص ۱۱۲)
• چون جاهل محض در خلوت ایشان در رود، بعد از مدتی چون بیرون آید، بعضی دعوی کنند که فضل مرتبۀ ما از خلفای راشدین نیز در گذشته، نعوذ بالله من الکفر الصریح. و بعضی دعوی کنند که مرتبۀ ما از مهتر موسی (ع) در گذشت، و بعضی دعوا کنند که از خاتم پیغمبران درگذشتم، نعوذ بالله من الکفر الصریح… . بعضی دعوی کنند که ما را بر عرش برمیآرند… برین نوع معتقدات کافر شوند. (ص ۱۱۲)
• خدای را صورت دانستن و جهت ثابت کردن، محض کفر است.
مأمون شدن از نوع روان از عذاب حق سبحانه و تعالی کفر است. (ص ۱۱۲)
• ایشان که آلات ملاهی و غنا و بیت گفتن و رقص کردن حلال دانند و علیهذالقیاس کلمات کفر و الحاد اکثر مِن اَن یَحصی بر زبان رانند تا از شومی ایشان مردم ننگرهاری به بلای پیر تاریک گرفتار آمدند، به قتل و بند و تاراج رفتند. (ص ۱۱۴)
• اهل هوا با من به عداوت برآیند و حقگویِ لعین نامند، نعوذ بالله من کفرهم.
• اکثر اهل هوا در این ایام به سبب خوض نمودنِ ایشان در این علم (تصوف) بلا ادای شروط – مذکوره، چون از اشارات و عبارات این علم عاجز آمده، در معرفتِ بیچون و هیچگون غلت خورده به حد کفر رسیدند؛ چه بعضی خدا را صورت تصور میکنند و بعضی خدای را بر مکانی دانند چون عرش و غیره، و بعضی ارواح و انفاس را خدا دانند، و بعضی کُلِ اشیا را یک وجود و یک ذات خدا گویند [وحدت وجود]، و بعضی خدا را در خلقت و خلق را در خدا محو دانند، و بعضی خدا را همچون نم در گیاه و در اشیا درآمده دانند، و بعضی خدا را ذرهذرهشونده تصور کنند و علی هذا القیاس کلماتی ناموافق شریعت محمدی اکثر من ان یحصی بر زبان رانند، و برین جمله کلمات و معتقدات کافر گردند، نعوذ بالله من الکفر بعد الایمان. (ص ۵-۱۲۴)
• کفر اول این متمردان – یعنی مریدان پیر روشان – آنکه؛ کل اشیای موجود را خدا میگفتند و مخلوقات صوری را ذات خدا میدانستند. نعوذ باالله من الکفر و الالحاد. (ص ۱۳۸-۱۳۹)
• حضرت ایشان ]سید علی ترمذی[ دریافته بودند که سبب ضلالت ساداتِ پشتونخوا دوستی مرتضی است بر خلفای ثلاثه و یا تفضیل نمودن مرتضی بر خلفای ثلاثه. (ص ۱۳۴)
• مرید روشان گفت برای اثبات اینکه من یعنی انسان جزو ذات خدا ام، دلیل نقلی دارم و آن اینکه «انشاءالله مع کل شیءٍ محیط، و عقلی آنکه حق تعالی دریاست و همه چیزها را فرا گرفته. گفتم ای جماعۀ متمردان جمله قرآن دوازده لک و سیزده هزار و سهصد و سی حرف مقرر آمده، و ایضاً عدد حروفات تهجی و عدد کلمات او جمله در تقریر و تحریر برآمدهاند. چون شما یک حرف را از آن جمله کم ساختید و کلمۀ علی را به کلمۀ مع تبدیل دادید، کافر شدید، زیرا که کلمۀ علی سه حرف و کلمۀ مع دو حرف است، نعوذ بالله من الکفر الصریح. (ص۱۴۱)
• هرکه گوید که فلان فرشته غلط شده و یا عزراییل غلط شده روح فلان قبض کرده و یا جبرییل غلط شده، کافر گردد. و هر که پیغمبر را به غلط شدن نسبت کند، کافر گردد. (ص۱۴۱)
• هر آن طریقت که مخالف شریعت باشد، کفر است. (ص ۱۴۳)
• در این باب (یعنی شناخت ذات و صفات خدا) اعتماد به نقلیات میباید نمود، نه بر وهمیات و مخاییلات عقلیه؛ و این متمردان عقل را رهبر سازند، و چون عقل مخلوق است از ادراک خالق قاصر میآید و از نقلیات بدر میرود، البته به حد کفر درمیافتند. (ص ۱۴۳)
• چون دو چیز در چیزی درآید مجوف باشد، و مجوف خدایی را نشاید، زیرا که مجوف را جوف باید و ظهر باید؛ موصوف این صفات و اوصاف را صورت میباشد و صورت را صورتکننده میباید و صورت را به خدایی نسبت کردن کفر باشد. (ص ۱۴۴)
• و چون این ملعون ([آن] مرید پیر روشان) از اثبات این دلایل معقوله فرو میماندند، کفر دیگری را پیش میگرفتند که ارواح ما خداست. نعوذ بالله من کفرهم.
• و این ملعون پیر تاریک هم دعوی خدایی میکرد و هم دعوی پیغمبری، و این از نتیجۀ نگین خاتم او معلوم میگردد. در نگینِ یک خاتم پیر تاریک نوشته بود: «سبحان الملک الباری جدا کرد عالم نوری و ناری بایزید انصاری»؛ در اینجا اضافت ربوبیت به خود کرده، چه هادی المضلین صفت پیغمبر آخر زمان است و این لعین را اگر مضل مومنین خطاب میآمدی، جایز و مناسب بودی. (ص ۱۴۶)
Comments are closed.