احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:دو شنبه 6 سنبله 1396 - ۰۵ سنبله ۱۳۹۶
بخش شصتونهم/
جوانمرد
مردم، محکها و اصطلاحاتِ جالبی برای شناختِ آدمها دارند.
کسانی که از آبشخورِ جوانمردی و مروت حصهیی ندارند، مردم به آنها میگویند “مطلبآشنا”؛ یعنی برای مطلب و مقصدی که دارند، با دیگران آشنایی میکنند.
این کار واقعاً یکی از خصلتهای زشتِ آدمهاست. اما کاکهگی و جوانمردی، برتری و بزرگی است. ولی این خصلتِ انسانی بهشدت رو به افول میباشد و ما اکنون جوانمردان و عیاران ِکمی را میشناسیم.
چرا این ارزشِ انسانی کمرنگ است، چرا متوجه این خصلتِ خوبِ آدمی نیستیم؟
چه چیزی جای این ارزش انسانی را پُر ساخته است؟
چرا ما در عصرِ ترقی و دانش، داریم از خصلتِ نیکِ کاکهگی خالی میگردیم؟
امروز مادیگرایی و توجه به پول و سرمایه در اجتماعِ ما بیداد میکند، ما به دکاندارانی تبدیل شدهایم که تنها و تنها بده و بستان را یاد دارند.
این خصلت، جامعه را از ارزش والای معنویت و دیگراندیشی خالی میسازد.
شیوههای کاکهگی، عیاری و جوانمردی در جامعۀ ما کم نیستند، اما بهدلیلِ رنگ باختنِ خصوصیتهای انسانی، کمتر متوجه آنها هستیم.
جوانمردی از دادن سلام، داشتن نیتِ نیک و اعتماد به دیگران آغاز میشود.
کسانی که از گذرگاهِ سالنگ عبور کردهاند، حتماً “قبر کلینر” که منطقۀ مشهوری در آن مسیر است را دیدهاند.
مردم “کلینر” را بهدلیلِ فداکاری و نجات جانِ دهها انسان، میستایند. نامِ او به عنوان شخصیتی فداکار و ماندگار، ثبتِ تاریخ شده است.
ما در گذشته، قهرمانان و فداکارانِ زیادی داشتیم که بهخاطرِ آزادی، آرامی و خوشبختی مردم، جان فدا کردند. این آخرین مرحله از جوانمردی و کاکهگی است.
فراموش کردنِ این نازدانههای تاریخ، کمالِ بیمروتی، جفا و نامردی است!
جاکت
بعد از وحشت طالبان و یورش نظامی پاکستانیها به شمالی در سال ۱۳۷۸، تعدادی زیادی از مردم پروان، کاپیسا، جبلالسراج و گلبهار، به درۀ پنجشیر مهاجر شدند.
در قریۀ کوچکِ ما (ملاخیل بازارک) سه خانواده از نواحی کوهستان، در مسجد و خانههای خالی مسکنگزین شدند.
درون قلاع ـ جایی که من زندهگی میکردم ـ دگروالی از اهالی کوهستان، در خانۀ محقری زیست داشت. زمستان بود، دگروال درحالیکه جاکتِ گلدارِ زنانه را به تن کرده بود، از خانۀ سرد و خنک ِخود، برای گرفتنِ آفتاب برآمد. در همین اثنا، دختری شوخ از قریه با آواز ِبلند صدا زد: دگروال صاحب، جاکتِ زنانه را پوشیدهای!
دگروال با صدایی غمگین گفت: روزگار است دیگر، خوب فرقِ من مهاجرخانهگی و زنم در چیست؛ در این شرایط باید در خط دفاع از این سرزمین میبودم، اما افسوس که تنهایی، بیکسی و فقر انسان را نامرد میسازد. این جاکت نمونهیی از آن است!
Comments are closed.