احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سینا دلیری/ سه شنبه 21 سنبله 1396 - ۲۰ سنبله ۱۳۹۶
یکی از بزرگترین رمز پیروزی و ماندگاری مسعود، باورمندی او به ارزشها و راهبردی بود که در برابر خویش قرار داده و برای تحقق آن بیهراس میرزمید. او فرمانروایی بود که در بدترین شرایط، تدبیر و تمرکز را از دست نداده و برای برونرفت از آن با خونسردی تمام چاره میاندیشید. او انسانی بود در کمال شجاعت، خویشتنداری و فروتنی. فلسفۀ وجودی مسعود را صداقت، راستی، آزادهگی، سادهزیستن و وارسی از همرزمانش تشکیل میداد. او در زندهگی روزهمره هرگز برتر از همرزمانش نبود. مناعت نفس، تواضع، خوشخلقی و مهربانی و صمیمیت با پیرامونیانش از ویژهگیهای منحصر به فرد مسعود بود.
صفات و ویژهگیهایی را که در بارۀ این فرمانده نستوه و خستهگیناپذیر و همیشه ماندگارِ تاریخ این سرزمین بر شمردم، همه ناشی از چشمدیدها و تماس عینی و مستقیمی است که در دوران مأموریت صلح از ایشان داشتم که این برداشتها و باورها را در کتابی که تحت عنوان «عبور از گذرگاه آتش و خون» نوشتم، به گونۀ مفصل تذکر دادهام. در اینجا به دو خاطرهیی را اشاره میکنم که عمق صلابت و تدبیر و شجاعت او را تمثیل میکند:
خاطرۀ نخست: زمانی شورای همآهنگی با تمام ساز و برگ نظامیاش از زمین و هوا قلمرو حاکمیت دولت اسلامی را آماج قرار داده و بارانی از موشک و بمب بر سر مردم میبارید، به ویژه هواپیماهای میگ روسی به طور متواتر از پایگاههای جنرال دوستم پرواز کرده و شهر کابل را بمباران میکرد. همه دستگاههای دولت در یک حالت اضطراب قرار داشته و مردم عادی هم نگران سقوط کابل بودند. من و زندهیاد خالد ترجمان که شاهد وضعیت برآشفته و دگرگونی و فرار مردم آوارۀ شهر بودیم، به منظور حفظ جان و مال و عزت شهروندان کابل رهسپار آمریت پنجشیر واقع کارتۀ پروان (خانۀ رحیم پنجشیری) گردیدیم تا مسعود را از این حالت نابهسامان آگاه ساخته و در حد ممکن جلو این چپاولگریها گرفته شود. البته خواستهها و پیشنهادات و راهکارهایی را که در نظر داشتیم، به شکل کتبی بود که یک نقل آن را به نمایندۀ سازمان ملل در امور افغانستان تحویل کردیم و یک نقل دیگر را به مسعود.
زمانی که وارد امارت پنجشیر شدیم، دکتر عبدالرحمن و چند جنرال دیگر که از جمله ظاهر سولهمل که یادم مانده، اونجا نشسته بودند. همه پریشان و مضطرب به نظر میرسیدند و چندان به حفظ وضعیت موجود باورمند نبودند. چند دقیقه نگذشته بود که فرمانده مسعود با چهرۀ خندان -که ویژهگی او در حالات سخت و دشوار بود- وارد اطاق شد. وقتی دیگران حالت خندان مسعود را مشاهده کردند، کمی روحیه گرفتند که گویا کدام خطر جدی تهدید نمیکند. ظاهر سولهمل گفت: آمرصاحب چه باید کرد که جلو تهدیدات دوستم را بگیریم؟ اگر این وضعیت دوام کند، روحیۀ مجاهدان نیز پائین آمده و خطر فروپاشی تهدید میکند. مسعود با لبان متبسم و چهرۀ گشاده گفت: جنرال صاحب؛ تشویش نکنید، جلو آنان در تمام خطوط جنگ گرفته شده؛ حتا در بسیاری خطوط جنگ، برادرا پیش روی داشتند و خطر کاملاً دفع شده و هدایت دادیم که تا بیست دقیقۀ دیگر، ستنگرها در نقاط مرتفع شهر کابل نصب میشوند و خطر هوایی دفع میشود.
هدف از یادآوری این خاطره این بود که نه ستنگری نصب کرد و نه کدام تدابیر فوقالعادهیی اتخاذ کرده بود، اما آنچه که سبب احیای روحیۀ جنگی گردید و همه در امید و بقا به سر میبردند، چهرۀ خندان و شجاعت کمنظیر و باورمندی خود مسعود در امر مبارزه بود.
خاطرۀ دوم: سال ١٣۵۴ بود. یک روز قبل از سقوط هرات من به حکم مسوولیت وظیفوی، پیشبرد مذاکره و تأمین صلح رفتم به ریاستجمهوری. اکثریت اعضای شورای دولتی در چمن هرمسرای نشسته بودند؛ نیروهای جنگی دولتی از غرب افغانستان تا شهر لشکرگاه پیشروی کرده بودند. استاد سیاف خطاب به مسعود گفت: آمرصاحب! برادرا با این سرعتی که پیشروی دارند، انشاالله تا فردا ظهر شهر قندهار، آخرین لانۀ طالبان را فتح خواهند کرد. مسعود در پاسخ استاد سیاف گفت: استاد! من منتظر یک شکست خطرناک در جبهۀ مجاهدان هستم. چون آنان مغرورِ پیشرویهای سریع هستند و هیچ استحکامات پشت جبهه ندارند و اگر یک بخش خط اول شکست بخورد، بینظمی در خطوط جبهه به وجود آمده و در آنصورت تا سرحد اسلامقلعه را از دست خواهیم داد.
دیگران غرق پیروزی و پیشروی بودند، اما در چهرۀ مسعود نگرانی به وضاحت دیده میشد. وقتی فردا ساعت ده پیش از چاشت وارد کاخ ریاستجمهوری شدم، دیدم همه دگرگون و پریشان به نظر میرسند. بیژنپور قبل از من وارد ریاستجمهوری شده بود؛ از بیژنپور پرسیدم چه خبر است؟ گفت تا اسلامقلعه به دست طالبان سقوط کرده است. برای شکستن سکوت سنگین ناشی از سقوط حوزۀ غرب افغانستان که اهمیت آن بیش از هرکس دیگری برای مسعود مشهود و ملموس بود، مسعود گفت: هرات از نظر من سه ماه پیش سقوط کرده بود. وقتی سه ماه پیش در شورای دولتی پیشنهاد کردم که در فکر هرات و حوزۀ غرب باشید که عوامل نفوذی دشمن در آنجا نفوذ کرده و سقوط میکند، بسیاری با تبسم و بیباوری به من میدیدند که گویا فکر دیگری دارم. از نظر من، هرات سقوط بود. بعد به آقای اندیشمند هدایت داد که اعلامیه نوشته و مداخلۀ پاکستان را در سقوط هرات بگنجاند و سپس جلسه را ترک کرد.
مسعود واقعاً چهرۀ استثنایی جنبش مقاومت افغانستان بود. او انسانی بود باورمند، نترس و شجاع و بیپیرایه. وقتی محمد شاه فرزام در یک نشست رودررو از مسعود میپرسد؛ آمر صاحب! تا به کی میجنگی؟ مسعود پاسخ میدهد: تا رسیدن به قلۀ آزادی، افغانستان واحد و مستقل و سربلند.
کسیکه چنین داعیۀ بزرگ در سر داشته باشد، باید همه صفات خوبی را در خود جمع میداشت تا همیشه در قلۀ ماندگاری همیشهگی باقی بماند. در زندهگی سیاسی، چند نماد ماندگاری که تا هنوز جایگاهشان در ذهنم فرو نکاسته اند، یکی از آنان مسعودِ قهرمان است. به قول عزیزی که در بارۀ مسعود گفته بود: یکی از ویژهگیهای بزرگ مسعود این است که دیگر شخصیتهای بزرگ تاریخی بعد از مرگشان تاریخی شدند، اما مسعود در حیات خود تاریخی شد.
اما بزرگترین ضعف مسعود از دید من، نساختن و نداشتن یک بدیل بعد از خودش بود. شاید مقدرات تاریخی همینگونه رقم یافته باشد که شخصیتهای بزرگ در یک مقطع تاریخی تنها بیایند و تنها بروند. یاد این قهرمان کمبدیل همیشه و گرامیباد.
Comments are closed.