پاره‌های پیوسته/ خاطراتی از رحمت‌الله بیگانه

گزارشگر:چهار شنبه 29 سنبله 1396 - ۲۸ سنبله ۱۳۹۶

بخش هفتاد و چهـارم/

mandegar-3وزیر معارف
در سال ۱۳۸۵ خورشیدی، محمد حنیف اتمر وزیر معارف گردید. در آن زمان، من رییس رادیو تلویزیون تعلیمی و تربیتیِ معارف بودم.
حنیف اتمر از کارهایم بیش از دیگر رییس‌های معارف، سوال و جواب می‌کرد و طوری ‌که من دانستم، از کارم در رادیو تلویزیون، راضی نبود.
یک‌ روز ساعتِ ۷ صبح از دفتر وزیر معارف زنگ زده شد و گفتند که وزیرصاحب طرف رادیو تلویزیون تعلیمی و تربیتی می‌آید، شما آماده باشید!
ساعت ۷:۳۰ به دفتر آمده و منتظر وزیر ماندیم. وزیر همراه با شماری از همکارانِ معارف آمد و من با او صحبت کردم.
به وزیر معارف گفتم: ما با امکاناتِ بسیار ناچیز و اقتصاد ضعیف، رادیو تلویزیون تعلیمی و تربیتی را به یک ادارۀ مستقل با نشراتِ مستقل تبدیل کردیم. سپس نشرات امتحانی را به وزیر نشان دادم و منتظر ماندم که وزیر معارف از کارِ ما تقدیر کند.
اما وزیر در مقابل زحماتِ ما گفت: «به این کارهای پراکندۀ شما افغانستان آباد نمی‌شود!»
از آن زمان تا حال سال‌ها می‌گذرد، اما همان کارهای پراکنده در رادیو تلویزیون تعلیمی و تربیتی جریان دارد و ‌کسی هم نیست که به مسوول رادیو تلویزیون معارف بگوید که چرا چنین است!

جادۀ بسته
صبحِ یکی از روزهای سال ۱۳۹۱ خورشیدی، وقتی می‌خواستم از جادۀ میدان هوایی کابل بگذرم، دیدم که جاده به روی عابرین و موترها بسته شده و زره‌‌پوش‌ها امنیتِ منطقه را گرفته‌اند. افراد مسلح در این ساحه حضورِ گسترده داشتند، همۀ راه‌‌ها و دکان‌‌ها بسته بودند، چنان‌که فکر کردم کودتایی صورت گرفته است!
وقتی پرسیدم چه خبر شده، گفتند: عروسیِ پسر مارشال فهیم است.
با خود گفتم: وقتی این آدم که مسوولِ درجه‌اولِ دولت است، بخشی از شهر کابل را برای خوشی فرزندش فلج می‌کند و روزی و نانِ ده‌‌ها خانواده را می‌گیرد، از دیگران چه گله باید کرد!؟
به‌ یاد آوردم روزی از روزهای سال ۱۳۷۳ خورشیدی را، هنگامی که کارمند رادیو تلویزیونِ دولتی بودم:
حوالی ۸ صبح از موتر مأمورین پیاده شده و روانۀ استدیوهای رادیو تلویزیون افغانستان شدم. نزدیک زینه‌‌های رادیو تلویزیون رسیدم، دیدم آمرصاحب مسعود بالای زینه‌‌های رادیو تلویزیون نشسته و تمرین رسم گذشتِ عسکری را تماشا می‌کند. آهسته سلام دادم و در دهلیز به نظارۀ آمرصاحب ایستادم.
کارمندان، زن و مرد، این طرف و آن طرف، پی کارِ خود روان بودند و هیچ‌‌کس به کارِ آن‌ها غرضی نداشت و مزاحم‌شان نمی‌شد!

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.