احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:نصیر عبدالرحمن / دوشنبه 3 میزان 1396 - ۰۲ میزان ۱۳۹۶
بخش چهارم/
مفسر عصری، شیوهیی در ارایۀ مباحث جهانبینی و اعتقادی را برمیگزیند که خواننده مناسب با زبان و اندیشۀ عصر، پیامِ قرآن را درک کند و به شبهات و اشکالاتِ عصر پاسخ دهد. مولانا مودودی در مقدمه اشاره میکند که مفسرین مساعیِ بسیار باارزشی انجام دادهاند، اما برای رفع تشنهگی و برآوردنِ نیاز امروزی کافی نیست و باید تفسیری امروزی ارایه داد که مناسب با برداشتِ قشر تحصیلکرده باشد.
یکی دیگر از نکات برجستۀ تفسیر، گرایش مفسر به اندیشۀ اجتماعی و برجسته کردنِ پیامهای آن است؛ گرایشی که در این قرن در دانش تفسیر مایۀ تحول و جاذبه نسبت به قرآن گردیده است. در این تحول، مفسران به پیامهای اجتماعی قرآن کریم میاندیشند و در مقام برجسته کردن نکاتِ آن برآمدهاند. ویژهگی مهمِ این گرایش، ایجاد تحول در تفسیر قرآن از فردگرایی به جمعاندیشی و تحلیل سرنوشت کلی جامعۀ مسلمان بود. این دگرگونی شامل تغییر در ذهنیت مسلمانان و تحول از مسوولیت و تکلیف شخصی و اخروی به بایستههای حیات و بقای اجتماعی و ارایۀ راهحل مشکلات مادی و معنوی در مسایل عام مسلمانان نیز میشد. مولانا مودودی در ضمن ترجمۀ هر آیه، با نگرش به زندهگی انسان و نیازهای واقعی و مشکلاتی که بر سرِ راه جامعه وجود دارد، رابطه و همگونی برقرار میکند و تعالیم جامعهساز قرآنی را بازگو و مناسب با مخاطبِ خود بیان میکند. او به موضوعاتی که به عنوان قوانین عام در جامعه مطرح است، رهنمود میدهد. مثلاً در تفسیر آیه: وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِین (فرقان/۳۱)، این نکته را یادآور میشود که سنت و قانون طبیعت چنین است که در برابر حق، دشمنانی بایستند اما وظیفۀ مسلمانان است که در برابر آنها مقاومت و صبر نشان دهند و با خونسردی و عزم مصمم، روبهرو شوند و منتظر آن نباشند همینکه حق را عرضه کردید، بپذیرند و ایمان آورند.
در تفسیر اجتماعی، نشان دادن راهحل و تداوم بخشیدن به راهها و آموزه هایی که در قرآن آمده و جامعه را منسجم کند و از تفرقه و دودستهگی نجات دهد؛ بسیار مهم است که همین روش را در ذیل آیۀ یاد شده «وَ کَفى بِرَبِّکَ هادِیاً وَ نَصِیراً» انجام میدهد و این چنین توضیح میدهد؛ منظور از راهنمایی فقط علم حق عطا کردن نیست، بلکه رهبری کردن نهضت اسلامی با موفقیتِ تمام و خنثا ساختن حیله و نیرنگهای دشمنان، و تعیین خط مشیِ درست و سروقت اتخاذ نمودنِ آن است.
از دیگر ویژهگیهای این تفسیر، بهرهگیری از روش تقریب میان مذاهب اسلامی است. این گرایش تفسیری به دنبال برقرار کردن اتحاد و ایجاد تفاهم مذهبی و کاهش درگیری و محکوم کردن تعصب فرقهیی در جامعۀ اسلامی است. پیروان این گرایش ـ که در عصر حاضر در میان مصلحان و اندیشمندان مسلمانان بسیار دیده میشود ـ معتقدند که مخاصمه و درگیری مذهبی برخلاف مبانی اسلامی خطریست بزرگ که وحدت امت اسلامی را تهدید میکند. در جامعۀ اسلامی طبیعی است که افراد تابع مذاهب گوناگون باشند و تربیت در محیطهای مختلف، آنان را به اندیشهها و عقاید متفاوت متمایل سازد و یا به این مذهب یا آن مذهب وابسته سازد؛ اما چون به پایههای اصلی اسلام ـ همچون توحید، نبوت، معاد و قرآن کریم ـ اعتقاد دارند و از بُعد عملی به ارکان اسلام ـ چون توحید، نماز، روزه، زکات، حج، امر به معروف و نهی از منکر ـ پایبند هستند، این اختلافات نمیتواند باعث جدایی و فرقه فرقه شدنِ آنان گردد. کاوشهای علمی و پژوهشهای علمی و اجتهادی در هر مذهب، نباید منتهی به نزاع و درگیری و جنگ و خونریزی گردد؛ بلکه در چنین جامعهیی، چنین فهم و برداشتی با اختلاف نظر طبیعی، موجب تضاربِ آرا در آن جامعه میگردد؛ از این رو، موجب رشد و تکامل است، بهویژه اگر مربوط به اندیشۀ اجتماعی و راه رشد انسان و نجات از عقبماندهگیها باشد. بدین جهت از نظر متفکران و مصلحان و اندیشهورزان تقریب، نباید اختلاف در خانوادۀ اسلامی موجب جدایی و سوءاستفادۀ دشمنان اسلام گردد و همبستهگی و روحِ اخوت آسیب ببیند.
علامه مودودی از جمله کسانیست که به روشهای مختلف این ایده را دنبال میکند و تلاش مینماید وحدت امت اسلامی را ترویج کند. یا به این شیوه که اگر مفسران دیگر به مناسبت آیهیی کلامی و نزاعبرانگیز میدان را برای حمله به جبهۀ مخالف فراهم میسازند، او از این شیوه تبعیت نمیکند و از مسأله میگذرد، یا به صورت کلی نظریۀ خود را بیان میکند بدون آنکه جبههبندی کند، یا در آیاتی که نزاع و اختلاف را محکوم میکند، فرصت را غنمیت میشمارد؛ مثلاً در ذیل آیۀ: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ کُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَهٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (آل عمران/۱۰۳)، این نکته را یادآور میشود که مسلمانان باید این دستور به وحدت را مهم تلقی کنند و برای خدمت به دین، با همدیگر همکاری و تعاون داشته باشند و توجه آنها معطوف به جزییات و فروع نگردد، تا علایقشان به دین ضعیف شود و مانند امتهای انبیای پیشین، از اصل مقصد حیات منحرف شده و به رسوایی دنیا و آخرت روبهرو گردند.
منهج تقریب مولانا مودودی، در برابرِ روش کسانی است که تفسیر را سکویی برای طرح نزاعها و کشمکشهای مذهبی و دگرگون کردن کانون محبت و همبستهگی قرار داده و به هر مناسبت و تفسیر هر آیه، به حمله و نزاع پرداخته و از تکفیر و تفسیق و جبههبندی هیچ ابایی ندارند و فضای علمیِ تفسیر را به مباحثی اختلافبرانگیز آلوده ساخته اند. به همین دلیل، وی در ذیل این دسته از آیات، در ضمن روشن کردن آنها، تنها به ذکر دیدگاهِ خود میپردازد و بدون آنکه وارد جنجالهای مذهبی شود و یا حمله به مخالفان را شرط تفسیر خود بداند، بهراحتی وارد این دستوراتِ عملی و اخلاقی و اجتماعی میگردد.
روش تفسیری که مفسر دنبال میکند، این است که به ذکر اسم سوره و وجه تسمیۀ آن آغاز میکند و آنگاه دربارۀ زمان و شأن نزول سوره، در مواردی که در روایات سبب نزول آنها آمده، میپردازد. سپس متعرض ترجمۀ آیه میشود و ترجمۀ وی، ترجمۀ تفسیری و مناسب با فهم مخاطبِ امروزی است؛ چنانکه اهتمام ویژهیی نسبت به اهداف و معالم هر سوره و آیه دارد.
از نکات دیگر روش تفسیر، اهتمام به طرح اسباب نزول با زبان عصریِ متناسب با اهداف تربیتی و ارشادی است. در این سیاق، به شرح این روایات میپردازد تا فضای نزول قرآن را ترسیم کند.
البته نکاتِ دیگری از ویژهگیها و روش تفسیری این اثر، مانند هدایتی بودنِ این تفسیر و اقناعی بودن مطرح است، بهویژه در بعد بررسی روش شناخت و اهداف و استفاده از منابع که متأسفانه فرصت و مجالِ توضیح آن نیست.
در میان منتقدانِ مسألۀ نگاه اسلام به سیاست، دو تن از بزرگان هریک حکیمالامت مولانا اشرفعلی تهانوی و مفتی محمد تقی عثمانی، نظریات سیاسیِ مولانا مودودی را نقد کردهاند که در اینجا ذکر آن خالی از خیر نخواهد بود.
مقام و جایگاه سیاست در اسلام
نخستین مسألهیی که باید به آن پاسخ داده شود این است که «سیاست در دین چه جایگاهی دارد و اهمیت یک نظام صحیح در دین، در چه درجه و رتبهیی قرار دارد؟» این نظریۀ باطل مسیحیت بسیار مشهور است که «حق قیصر را به قیصر، و حق کلیسا را به کلیسا بدهید» که نتیجه و خلاصۀ آن این است که مذهب هیچ دخل و تصرفی در سیاست ندارد و دایره و محدودۀ عمل مذهب و سیاست از هم متفاوت میباشد و هر دو باید در محدودۀ کار خویش و بدون مداخله در کارِ یکدیگر فعالیت کنند. همین نظریۀ جدایی دین از سیاست در عهد حاضر، ترقی و پیشرفت نموده و شکل «سکولاریسم» را به خود گرفته است که در نظامهای سیاسی روز، بهترین و مقبولترین نظریه به شمار میرود.
بدیهی است که چنین نظریهیی در اسلام هیچ ارزش و جایگاهی ندارد؛ به دلیل اینکه تعلیمات اسلامی مربوط به همۀ شعبههای زندهگی و از جمله سیاست است و هیچ سند و مدرکی دال بر جدایی و عدم ارتباط سیاست و دین وجود ندارد. در عصر حاضر نیز بسیاری از دانشمندان اسلامی این نظریۀ مسیحیت و سکولاریسم را کاملاً مورد تردید قرار داده و ثابت نموده اند که سیاست را نمیتوان از دین جدا ساخت. به قول مرحوم اقبال لاهوری: «سیاست بدون دیانت، چنگیزی است».
با این حال ضمن رد نظریه جدایی دین از سیاست (سکولاریسم)، بسیاری از متفکرین اسلامی و ارباب قلم دچار لغزشی شده اند که بهظاهر ناچیز و عادی است، اما در درازمدت اثرات سوء و مخربی برجای خواهد گذاشت. این لغزش را میتوان بهطور مختصر چنین بیان و تعبیر کرد که: آنها از بس در رد و نقدِ مواضع افراطی سکولاریسم جدیت نمودند، به جای اینکه سیاست را اسلامی بگردانند، اسلام را سیاسی کردند. باید چنین میگفتند که سیاست نباید از دین جدا شود، اما گفتند دین نباید از سیاست جدا شود.
توضیح این عبارت مختصر این است که بدون شک بسیاری از احکام اسلام مربوط به سیاست و حکومت است و ضرورت ایمان نیز حکم میکند که هر مسلمان همانند دیگر احکام اسلام، به این احکام نیز به قدر وسع و توان عمل نماید.
مسوولیت حکمران، اجرای قوانین اسلامی است و طبق آن قوانین باید حکومت کند و همۀ مردم هم باید برای برقراری چنین حکومتی کوشش نمایند و آنگاه که حکومت مستقر شد از آن پیروی کنند. اما برخی از دانشمندان و نویسندهگانِ عصر حاضر که در رد سکولاریسم تلاش نمودهاند، تا به حدی پیش رفتهاند که حکومت و سیاست را مقصود و هدفِ اصلیِ اسلام و انبیا قرار داده و حتا هدف آفرینش انسان را رسیدن به آن قلمداد کرده و سایر احکام اسلام مثل عبادات و معاملات را نهتنها در رتبۀ دوم نیز قرار ندادهاند، بلکه آنها را برای رسیدن به مقصود اصلی (یعنی حکومت و سیاست) ابزار و وسیله خواندهاند.
نخستین و مهمترین زیان این تفکر، خدشهدار کردن چهرۀ واقعی اسلام و معکوس شدن اولویتهای دینی بود. آنچه جزوِ ابزار بود، بر اذهان سایه افکند و به عنوان هدف معرفی گردید و آنچه مقصد و هدف بود، غیر مهم شده و در درجۀ اهمیت قرار گرفت و با تنزل به مرتبۀ ابزار، از صحنه خارج شد. در نتیجه، برداشت یک مسلمان از اسلام منحصر به اصلاحاتِ حکومتی شد.
بر این اساس، هر چیز زمانی باارزش است که در این راستا باشد. ازخودگذشتهگی در صورتی قابل قبول است که در این راه انجام پذیرد و انسان واقعی کسی است که تمام فکر و ذکرش در این کار صرف گردد و شب و روزش وقفِ این کار شود و برای دیگر شعبههای دین، مثل عبادات، زهد، تقوی، تزکیۀ نفس، خشیت، انابت و… نهتنها بهای چندانی قایل نباشد، بلکه در صورتی که کسی مشغول آنها شود، متهم گردد که سرگرم کارهای ابتدایی و مبادی است و از مقاصد اصلی دین دور می باشد. دومین زیان این است که وقتی سیاست و حکومت به عنوان مقصد اصلی اسلام قرار گرفت و احکام، عبادات و… جزو ابزار قرار گرفتند، در بسیاری مواقع امکان دارد ابزارآلات فدای مقاصد شوند. بنابراین در نتیجۀ این ارتجاع، خودبهخود این احتمال به وجود میآید که اگر برای حصول مقاصد سیاسی در احکام دیگر اسلام کاستی بهوجود آمد، لزومی به سرزنش نیست؛ چون این کار برای حصول به مقصد و هدفی بزرگ صورت گرفت است.
سیاست و حکومت را به عنوان شعبهیی از دین میتوان با تجارت و اقتصاد مقایسه نمود. تجارت و اقتصاد نیز شعبهیی از دین است که بسیاری از احکام اسلامی را به خود اختصاص داده است، تا جایی که احادیث زیادی در فضیلت کسب حلال وارد شده است. حال اگر کسی با مد نظر قرار دادن این فضایل ادعا کند که مقصد اصلی دین، تجارت و کسب حلال است، این سخن به قدری اشتباه و از صحت به دور است که نیازی به ارایۀ دلیل نیز ندارد.
Comments are closed.