کـرزی و اصرار بر اشتباهاتِ گذشته

گزارشگر:احمــد عمران/ شنبه 22 میزان 1396 - ۲۱ میزان ۱۳۹۶

کرزی رییس‌جمهور پیشینِ افغانستان هنوز با کنار رفتن از قدرت به عنوان یک امرِ سادۀ سیاسی در کشوری با مناسبات دموکراتیک ـ حالا حداقل در ظواهر امر ـ کنار نیامده و با گذشتِ هر روز دوری از قدرت او را بیشتر از گذشته رنج می‌دهد. او شاید نخستین رییس‌جمهور بازنشستۀ جهان باشد که mandegar-3همچنان دم و دستگاهِ کلانی را در اختیار دارد و هرازگاهی پیرامونِ مسایل مختلف افغانستان، منطقه و جهان اعلامیه صادر می‌کنـد. آقای کرزی از گذشتۀ تاریک به سوی آیندۀ نامعلوم نگاه می‌کند و چنین می‌پندارد که تجربه‌های بزرگی که در سیزده سال حکومت بر افغانستان کسب کرده، می‌تواند کلید حلِ مشکلاتِ امروز و آیندۀ این کشورِ فرو رفته در بحران و ناامنی باشد.
سیاست‌مدارانِ ما اکثراً دچار توهم اند و توهمِ آقای کرزی بیشتر و عمیق‌تر از دیگر نزدیکان و دوستانِ اوست. آقای کرزی با آن‌که سه سال می‌شود سکانِ رهبری افغانستان را از دست داده، اما دولتی را در درونِ دولت به‌وجود آورده و در اموری دخالت و دست‌اندازی می‌کنـد که هیچ ربطی به او و موقعیتِ فعلی‌اش ندارد. اگر قرار باشد هر رییس‌جمهورِ بازنشسته در جهان به اندازۀ آقای کرزی موی دماغِ حکومت‌هایِ خود شوند، شاید حالا در امریکا کسـی نمی‌توانست از کاخ سفید بیرون شود.
از جانب دیگر، آقای کرزی چهره‌یی نیست که تجربۀ حکومت‌داری و نوع تعاملِ او را با قدرت کسی نداند. او بیش از هر زمام‌داری ـ منهای محمد ظاهر ـ زمام حکومت و دولت در افغانستان را به دست داشته و تمام فهم و داناییِ خود را در این عرصه خرچ کرده است. او دیگر تیری در چله ندارد که بتواند بار دیگر مخاطبانی برای طرح‌ها و برنامه‌هایش دست‌وپا کند. اما مشکل این‌جاست که آقای کرزی همان‌گونه که وقتی در قدرت قرار داشت، تصوری غیرواقعی از افغانستان و مناسباتِ آن برایش ایجاد شده بود ـ و یا بهتر است گفته شود ایجاد کرده بودند ـ، حالا نیز با همان تصور نادرست فکر می‌کند که بیشتر از هر چهرۀ سیاسیِ دیگری کارآمد و توجه‌برانگیز است. سفرها، سخنرانی‌ها و گفت‌وگوهای رسانه‌یی او، همه نشانگرِ این جنبه از فهمِ نادرست و توهم‌آلودِ او از مسایل افغانستان و جهان است.
آقای کرزی روز پنجشنبۀ هفتۀ گذشته در یک نشست خبری یک بار دیگر نشان داد که همچنان سیاست‌مداری فاقد دورنمای سیاسی است. حرف‌هایی را که آقای کرزی در این نشستِ خبری ابراز داشت، به هیچ صورت نو و حاوی طرحِ تازه و قابل قبول برای بیرون‌رفت از وضعیت بحرانیِ کنونی نبود. کُلِ مشکل آقای کرزی، حالا چه راست و چه دروغ، با امریکا و استراتژی تازۀ این کشور در قبال افغانستان و جنوب آسیاست. آقای کرزی می‌پنـدارد که استراتژی تازۀ کاخ سفید نمی‌تواند به تأمین امنیت و صلح در افغانستان کمک کند، بل این استراتژی دوام و گسترشِ جنگ در افغانستان و منطقه را در پی خواهد داشت.
این برداشت از استراتژی امریکا به هیچ صورت برداشتی تازه و منحصر به فردِ آقای کرزی نیست. همۀ آنانی که با امریکا و حتا کشورهای غربی مشکل دارند، برنامه‌های آن‌ها را جنگ‌افروزانه و متکی بر منافع اقتصادی‌شان می‌دانند. آقای کرزی هم یکی از همین‌هاست که به دلیل نگاه منفی به کشورهای غربی، آن‌ها را کشورهای استعمارگر و خودکامه می‌داند که به چیزی غیر از منافع خود فکر نمی‌کنند. اما چنین برداشتی به هیچ صورت با منطق مناسباتِ جهانی و وضعیت دولت‌های مدرن همخوانی ندارد. این به معنای چشم‌پوشی از منافع کشورهای قدرت‌مند و دخالتِ آن‌ها در امور کشورهای دیگر نیست، اما در عین حال نمی‌توان از مکانیسم‌های مهار قدرت که هر روز با فشار افکار عمومی بر دولت‌ها افزایش پیدا می‌کنـد، چشم‌پوشی کرد. حالا بیشتر از این‌که تعاملاتِ یک‌جانبه بر مناسبات بین‌المللی حاکم باشد، این تعاملات دستخوش تغییر شده و کشورها تلاش می‌کنند منافع مشترکِ خود را در روابط‌شان لحاظ کنند.
امریکا حالا آن ابرقدرتی نیست که پس از جنگ دومِ جهانی گردن برافراشت و در تقابل با کشورهای کمونیستی شرق، به قدرتی مطلق‌العنان تبدیل شد. روابط افغانستان با امریکا و جهانِ غرب از هفده سال به این طرف بر اساس نیازهایی که از همه بیشتر شخص آقای کرزی بر آن‌ها اشراف دارد، شکل گرفته و تداوم یافته است. این روابط عمدتاً پاسخ‌گوی نیازهایی‌ست که دو طرف معادله می‌توانند به یکدیگر داشته باشند. این روابط با همۀ بدی‌هایی که می‌تواند داشته باشد، اما برای افغانستان به عنوان یک ضرورت مطرح بوده تا از نقش تخریب‌گرِ کشورهای منطقه بکاهد. آیا افغانستان بدون کمک‌های جامعۀ جهانی می‌توانست چیزی باشد که امروز هست؟
آقای کرزی نخست باید به چنین پرسشی پاسخ دهد، پس از آن به دنبال آن باشد که افغانستان را به دامنِ کشورهای منطقه بسپارد. هیچ آدم عاقلی نمی‌تواند انکار ورزد که هر کشوری منافعِ خود را جست‌وجو می‌کند اما مهم این است که در این رابطه چه چیزهایی را ما از دست می‌دهیم و چه چیزهایی را به‌دست می‌آوریم. فهمِ آقای کرزی از طالبان و جنگی که در افغانستان وجود دارد، به‌شدت معیوب و خرافی است. او داعش و القاعده را گروه‌های تروریستی می‌داند اما طالبان را که با قساوتِ بیشتری در حال کشتار و ویرانی اند، «افغان» خطاب می‌کند. آیا میان عمل تروریستی و منسوب بودن به تروریسم می‌توان فرق گذاشت؟
آقای کرزی می‌گوید وقتی طالبان دست به ویرانی و کشتار می‌زنند، این اعمال‌شان تروریستی است اما خود این گروه، گروه تروریستی چون القاعده و داعش نیست. آقای کرزی فکر می‌کند با این سخنان می‌تواند هم مردم افغانستان را که قربانی حملات طالبان اند، بفریبد و هم طالبان را از خود راضی نگه دارد تا او را اصلی‌ترین حامیِ خود بدانند. اما آقای کرزی فراموش می‌کند که در سیزده سال حکومتِ او همین طالبان بودند که با او جنگیدند و حتا به اعضای خانواده‌اش رحم نکردند. طالبان هرگز برادرخوانده‌گی کرزی را نپذیرفتند و او را عامل بیگانه خواندند. آیا امروز با ندای دوباره، طالبان کرزی را به آغوش خواهند گرفت؟
اشتباه تاریخیِ دیگرِ آقای کرزی در مورد بیرون‌رفت از وضعیت بحرانی فعلی است. او برای حلِ مشکل افغانستان فقط یک برنامه دارد: برگزاری لویه جرگۀ عنعنوی. او فکر می‌کند با جمع شدنِ یک تعداد افراد که معلوم نیست بر مبنای چه ضابطه‌هایی انتخاب شده اند و آیا واقعاً از تمام مردم افغانستان نماینده‌گی می‌کنند و یا نه، می‌توان بر بحران به‌وجود آمده نقطۀ پایان گذاشت و افغانستان را یک‌شبه به کشوری صلح‌آمیز و مرفه تبدیل کرد. این برداشت به هیچ صورت برداشتی دقیق برای حل بحران افغانستان بوده نمی‌تواند.
حداقل تجربۀ شخص آقای کرزی نشان می‌دهد که برگزاری لویه‌جرگۀ عنعنوی به جز اقناع حس نوستالوژیکِ اشخاصی مثل خودش، دیگر هیچ محلی در افغانستانِ کنونی ندارد. اگر کسی با برگزاری لویه جرگه می‌توانست بر بحران چندلایه و پیچیدۀ افغانستان فایق شود، بدون شک این شخص آقای کرزی بود؛ زیرا در زمان زمام‌داری خود بیش از هر زمام‌دارِ دیگری به برگزاری لویه‌جرگه‌های متفاوت و مختلف همت گماشت.
آقای کرزی هنوز نمی‌داند که افغانستان دیگر با لویه‌جرگه جمع و جور نمی‌شود و دلایل آن‌هم کاملاً مشخص است. افغانستان نه دیگر آن کشوری است که چند ملیون جمعیت داشته باشد، نه در همه جای آن روابط قومی و قبیله‌یی چون گذشته سیطره دارد، و نه امنیت و شرایطی دارد که بتوان افرادی را که واقعاً از همۀ مناطق آن نماینده‌گی می‌کنند، تشخیص داد. پس چگونه می‌توان با جمع کردن یک تعداد، مشکلاتِ کشور را حل کرد حتا اگر در چنین اجتماعی نماینده‌گان طالبان هم حضور داشته باشند؟

اشتراک گذاري با دوستان :