احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:◄عبدالبشیر فکرت بخشی، استاد دانشگاه کابل/ دو شنبه 15 عقرب 1396 - ۱۴ عقرب ۱۳۹۶
◄بخش نخست/
مقدمه
نوشتۀ پیشِرو، نه تحقیقی جامعی از تحوّلات فکری و فرهنگی یکونیم دهۀ پسین است، و نه هم روایت کاملی از دگرسانیهای پسادهۀ هشتاد در افغانستان؛ بل چشمانداز تازهییست که میتوان رویدادهای فکری و فرهنگی یکونیم دهۀ اخیر را از دریچۀ آن نگریست. این چشمانداز محصول تجربیّات خودِ نویسنده است که به عنوان یک شهروند در متن جامعه زیسته و عملاٌ ناظر و شاهد حوادث گونهگون فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بوده است. نوشتار حاضر اما، به تمامی ابعاد زندهگی اجتماعی افغانستان نمینگرد و پرداختن به هر بُعدی از زندهگی اجتماعی مردم فرصت و فراغت دیگری میطلبد، بلکه عمدتاً به مسألۀ دگرگونیهای اجتماعی، فرهنگی و دینی توجه دارد. از اینجهت، نگریستن به جامعه از بُعد فرهنگی و دینی را میتوان روح اصلی این مقاله در نظر آورد.
واکاوی وضعیّت فرهنگی ما در یکونیم دهۀ اخیر میتواند راه را بر روی پژوهشهای بعدی باز کند و مواد ناپختهیی برای کارهای ژرفتر علمی بهحساب آید. گذشته از این، نویسندهگان ما عمدتاً بیش از تعلّق خاطر به کشور و فرهنگ خود، به رویدادهای بیرونکشوری دلچسپی داشتهاند و به آنها بیش از ریشهیابی عوامل انحطاط و نابهسامانیهای خودشان اندیشیدهاند. از اینجهت، این نوشتار علیرغم تمام ناپختهگی و ناتمامی آن میتواند فتح بابی باشد برای اندیشیدن به سرنوشت خویشتن. افغانستان با وجود شباهتهایی که با سایر جوامع اسلامی دارد، از جهات مختلف جغرافیایی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی متفاوتتر از آنهاست و از اینجهت، واکاوی عوامل توسعهنیافتهگی جامعۀ ما –بهدلیل ارتباط مستقیمی که با سرنوشت ما دارد، و نیز به دلیل کار اندکی که در این راستا صورت گرفته است- اولویّت دارد.
نوشتار حاضر، از آنجایی که حاصل تجربیّات نویسنده است، فاقد منبع بوده و بر روش مقالههای علمی ترتیب و نگارش نیافته است. با این وجود، تلاش تازهیی است که با نگرشی ساختارگرا تلاش میکند جامعه را در مواجهه با وضعیّت جدید، به دستههای مختلفی تقسیم کند و سپس مورد ارزیابی و کنکاش قرار دهد. مقاله صرفاً دیدِ توصیفی به رویکردهایی چون؛ سنتی، نوگرایان حدّاکثری و میانهرو ندارد، بلکه شیوههای فکر و عملکرد آنان را ارزشگزاری میکند و از اینجهت، دید انتقادی دارد و پهلوهای مختلف این رویکردها را مورد کاوش و اررشسنجی قرار میدهد؛ کاری که در افغانستان توجه چندانی به آن نشده است.
نسخهبرداری (تقلید)
افغانستان سرزمینِ مینوتها و نسخههاییست که از اینجا و آنجا برداشته میشود. با جرأت میتوان مدعی شد که بخش عظیمی از مفاهیم و جریانهای گذشته و اکنون، از چپگرایان تا راستکیشان و در این اواخر تکنوکراتها را میتوان نمونهبرداریهای مشبوهی از شرق یا غرب در نظر آورد.. کمبودِ اندیشمندان متعهد، غیروابسته و ژرفنگر همواره یک از خلاهایی بوده است که زمینه را برای نسخهبرداری و الگوگیری از این و آن فراهم آورده است. سوگمندانه این نسخهبرداریها همواره با تحریف و کژفهمیهای بنیادینی نیز همراه بوده است. چپگرایان چیزی از مارکسیسم نمیدانستند و کمونیسم افغانستانی را میتوان نسخۀ گُمشدهیی در نظر آورد که تبار و مصدر آن تا هنوز بهدرستی روشن نیست. به همینسان، نوع اسلامگرایییی که افغانستان در مقطعِ جهاد و پس از آن تجربه کرد، و میکند، مال اندیشمندان کشور ما، و میوۀ کشتشده در زمین ما نبوده است. نسخهگیری از الگوهای نظریییکه در قلمرو و فضاهای دیگری عرض اندام کردهاند، فینفسه امر نادرستی نیست. کمااینکه، نمیتوان نظریّهیی را بهدلیل آنکه از بیرون وارد آمده است، محکوم به نادرستی کرد. در عصر داد و ستد علمی و ارتباطات، بهرهگیری از نظریّه و تجربههای دیگران – به شرط آنکه آگاهانه و محققّانه صورت گیرد- هیچ اشکالی را متوجه ماهیّت آنان نمیکند. این امر در اسلام که داعیۀ جهانی دارد و فراتر از مرزها را مینگرد، بیش از هر دین و ایدیولوژیِ دیگری توجیهبردار است. دشواری کار امّا، در جاییست که نسخهبرداریها ناآگاهانه صورت گیرد و بدون توجه به تفاوتهای فرهنگی و فکری دو جامعه، و بدون کمترین تعدیل و اصلاحی سعی شود این بذر آوردهشده از بیرون در کشور دیگری به ثمر بنشیند. در یکچنین شرایطیست که نظریّهها خصلتِ انعطافپذیریشان را از دست میدهند و عنایتِ لازمی به شرایط شکلگیری و تکوینِ آنان صورت نمیگیرد و وضعیّتِ عینی و ذهنییی که در ظهور آن نظریّه نقش بنیادین داشته است، از نظر بهدور میماند.
گذشته از اینها، آسیب دیگر و کلانی که نسخهبرداری با آن روبهرو است، بیثباتی و ناپایداریست. پیروی مقلّدانه از چیزی باعث میشود تا آنچیز به تقلید نیز ردّ شود و این مسأله روحیۀ تقلیدِ عام را در میان جامعه نهادینه میسازد. در همین کشور ما، در گذشتهها که ایدیولوژیِ مارکسیسم اوج گرفته بود، نصابِ آموزشی ما عمدتاً بر محور مسایلی چون: ماتریالیسم دیالکتیک، طبقه، ایدیولوژی، ارتجاع و …، میچرخید و این مفاهیم گاهی به صورتِ ناخواسته و مجبورانهیی بر نهادهای آموزشی تحمیل میشد. با روی کار آمدن دولتِ اسلامی تغییراتِ بسیاری در نصابِ آموزشی مکاتب، مدارس، دانشگاهها و سایر نهادهای آموزشی به وجود آمد و پارهیی از اشعار حماسی دورۀ جهاد نیز در برخی مضامین مکتبها جا باز کرد و توجه وافری به آموزش علوم دینی در مراکز علمی صورت گرفت. با آمدنِ طالبان، توجه به علوم اسلامی و مضامین دینی به صورتِ بیپیشینه، و حتا ناموجهی در دستور کار قرار گرفت و این توجهمندی در حدّی بود که حتا در دانشکدههایی چون انجنیری و طب نیز -که ربط چندانی به علوم اجتماعی ندارند- کتابهای دینی خوانده میشد. در این دوره علوم به دو دستۀ دینی و غیردینی تقسیم شده بود و چنین تقسیمی، فراتر از یک تقسیمبندی، نوعی ارزشگذاری نیز بود. علوم دینی شریفتر و علوم غیردینی به چشم حقارت دیده میشد. این دیدگاه که در صدر برنامهریزیهای آموزشی قرار داشت، تنها علوم دینی را به رسمیّت میشناخت، و جای چندانی برای علوم دیگر (چون جامعهشناسی، سیاست، تاریخ، انجنیری، ریاضیات و طب و…،) که عمدتاً غیردینی نامیده میشدند، وجود نداشت.
فصل جدید
پس از دهۀ هشتاد که دریچههای این سرزمین به سوی جهان گشوده شد و ارزش های نوآمدی واردِ میدان شدند، ما با انبوهی از فکر، فرهنگ و تکنولوژی غربی رویارو شدیم که تا آنزمان بیسابقه بود. دموکراسی، حقوقِ بشر، حقوق زن، لیبرالیسم و سکولاریسم از مباحث داغ و تازهآمدی بودند که فرهنگ سنتی و فکر اسلامی را به منزلۀ یک میراث دینی، تاریخی، بومی و اجتماعی به چالش میکشید. در منازعه میان ارزشهای تازهآمد و اسلام، روحیۀ حاکم و نگرشِ رسمی دولتی به سودِ سازگاری اسلام با این ارزشها بود، در حالیکه دیدِ غیررسمی و سنتی در رویارویی با این ارزشها و مفاهیم قرار داشت و دارد. در یکونیم دهۀ گذشته، عملاً واقعیّتِ مدرن -در چهرۀ تکنولوژی و ارزشها- در سرزمین سنتی و سنگشدۀ ما – هرچند تا کنون در کویرستان زمین ما جذب نشده است- سرازیر شد و پرسشهای جدیدی را فراروی دینداران قرار داد. در خلایی میان دهۀ هشتاد تا امروز، حوادث و رویدادها چنان رقم خورد که راهِ رفتن به سوی مدرنیته را – هر چند به صورت نامتوازن و نابرابر، و تا حدّی هم ناآگاهانه- در بُعد عقلانیّتِ ابزاری آن هموارتر کرد و علیرغم نقد و واکنش طیفهای سنتی، این مسیر متوقف نشد. حضور نیروهای خارجی، کمکهای میلیارد دالری در عرصههای مختلف، و تأکید مستقیم و غیرمستقیم خارجیها در جهتِ همانندسازی و مدرنیزه کردن کشور نیز سهم بهسزایی در پذیرش نسبیِ ارزشهای مدرن داشت.
مفاهیم نووارد که از بستر فکری غرب برخاستهاند، عمدتاً در شهرها که از سلطۀ فرهنگ ده در گذشتهها به ستوه آمده بودند و شرایط زندهگی آنها مدنیتر است، با اقبال بیشتری مواجه بوده است، در حالیکه مقبولیّتِ آنان در میان روستانشینان و مناطق دوردستِ کشور بسیار ناچیز و اندک است. تفابل فرهنگ شهر و ده به نحوی در امر جهتگیری در برابر ارزشهای نوآمدِ غربی نیز اثرگزار بوده است و نابرابری و نایکسانی این دو فرهنگ، بر همسویی و عدم همسویی با ارزشهای جدید نیز موثر بهچشم میخورد. نسلی که در این تهیوارهگی ظهور یافتهاند، انتظاراتِ متفاوتتری از دین و علمای دینی دارند. این نسل که خویشتن را از یکسو با واقعیّتِ مدرن مواجه میبینند و از سوییهم نمیتوانند از ارزشهای بومیشدۀ دینی خود دست بردارند، در صددِ راه و نگرش تازهییاند که آشتی میان سنت و مدرنیته را بهصورت تقریبی ممکن سازد.
وضعیّت جدید و گروههای سنتی دینی
در رویارویی با جهان و ارزشهای جدید، شماری به همان فکر سنتی و دینی خود وفادار ماندهاند و کوچکترین تسامحی در برابر آن نشان نمیدهند و به هیچ تعاملی با مدرنیته راضی نیستند. شمار دیگری در مسیر توفان مدرنیته و در جهتِ توجیه آن راه افتادهاند. آنچه در این میان به ندرت به چشم میخورد، فقدان گروههای خطّ سومی است که واردِ گفتوگو و تعامل معقول با سنت و ارزشهای مدرن شود. با این بیان، میتوان مدعی شد قریب به اتفاق حرکتهایی که در یکونیم دهۀ پسین در افغانستان و در حدود یک قرن اخیر در جهان اسلام وجود یافتهاند، به نحوی در رویارویی با واقعیّتِ مدرنیته بوده است. گروههای نوگرا، سنتگرا و بنیادگرا را نیز میتوان پاسخهای متفاوت اصلاحطلبانه، محافظهکارانه و انقلابی نسبتِ به واقعیّتِ مدرن به حساب آورد.
در باحبوحۀ ارزشهای مدرن و اسلام، یکبار دیگر آتش نبرد میان سنت و تجدد برافروخته شده است و در کشمکش این دو، نسل بحرانزده و بیثباتی به میدان آمده که در دوراهیِ سنت و تجدد، گزینهیی برای انتخاب نمیبینند. اینان نه میتوانند به واقعیّتِ مدرن بپیوندند و نه هم تداوم روشهای سنتی را که به بهای نفی و طردِ مدرنیته میسر است و جامعه را از همگام شدن با دانش و دادههای جدید باز میدارد، موجه میانگارند. در این میان، رویکردِ انتقادی به سنت و مدرنیته نیز توان و تأمل فراوانی میطلبد که برای همنسلان ما نهایتاً دشوار به نظر میرسد. افزون بر اینها، روزمرهگی، مادیگرایی پیشپاافتادهگی حقیقت نیز زمینههای دیدِ محققانه را از همنسلان ما ستانده است. با این توضیح، نسل همروزگار ما را میتوان دچار سرخوردهگی و بلاتکلیفی فکری انگاشت. شاید از همینجاست که گاه به سنت پناه میگیرند و زمانی از مدرنیته تندیس شکوهمندی درست میکنند و به تقدیس آن دست میزنند.
سرازیرشدنِ واقعیّتِ مدرن در این سرزمین چونان رودخانهیی بود که در گام نخست بسیاریها را با خود همنوا کرد و با پشتوانههای فکری، نظامی و اقتصادی غرب که سرمست از بادۀ پیروزی بودند، مانعی در برابر خود نمیشناخت. با گذشتِ زمان و رسوب نسبیِ ارزشهای مدرن در جامعه، حتا بسیاری از پیشکسوتان و پرچمداران فکر و فرهنگ غربی نیز از ادعاهای بلندبالای خود فرو نشستهاند و راه حل را در تعامل با ارزشهای سنتی و اسلامی مینگرند. آنسوتر از این، هجوم تکنولوژی جدید و ابزارهای ارتباطی نوین با استقبال ویژه و همهگانییی مواجه شده است که در تاریخ این کشور بیسابقه است. در این میان، سختگیریها و محرومیّتهای دورهی طالبان نیز زمینههای اقبال عمومی بیشتری را به نه گفتن به استبداد، تحجّر و عقبماندهگی فراهم آورده است.
دهۀ هشتاد را –چنانکه گفته آمدیم- میتوان نقطۀ عطفی در تاریخ تحولات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی کشور ما بهحساب آورد. با ورودِ تکنوژی جدید و شکست سیطرۀ طالبان، کستفروشیها رنگ و جاذبۀ بسیاری یافتند و فروش وسایل پخش نوارهای صوتی و ویدیویی به گونۀ سرسامآوری بالا گرفت. سالهای پس از دوهزار میلادی را میتوان دورۀ خودباختهگی در برابری تکنوژی جدید به حساب آورد که تا سالهای بعدی همچنان ادامه یافته است. جامعۀ ما پیش از آنکه با فرهنگِ مدرن آشنایی یابد، با میوهها و نتایج مدرنیته مواجه شد و راهاش را آرام آرام از فرآوردۀ تکنولوژی مدرن به صوبِ اندیشۀ مدرن باز میکند. بیخبری از فرهنگ مدرن سبب شد/شده است تا وسایل ارتباطی نیز به گونۀ نادرست و بیرویه موردِ استفاده قرار گیرد و بر جنبههای اخلاقی، اجتماعی و فرهنگی جامعه اثرات مشهود و ناگواری بر جای بگذارد.
در یکچنین وضعیتی بود که تأکید روی مسألۀ حقوق زن و بازتعریفِ جایگاه اجتماعی، تاریخی و سیاسی زنان نیز در کشاکشِ سنت و تجدد واقع شد و سمتوسوهای جدیدی به خود گرفت که همچنان به قوت خود باقی است.
Comments are closed.