احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محمد مرادی / چهار شنبه 17 عقرب 1396 - ۱۶ عقرب ۱۳۹۶
بخش نخست/
سخن گفتن از زبان فارسی، گفتنِ سخن از زبان بینالمللی مسلمانان غیرعرب یا عجمیان است. این زبان، بیش از هفت قرن، زبان رسمی بخشی از کرۀ زمین بود که نهتنها مسلمانان غیرعرب به آن تکلم میکردند، بلکه خلفای عثمانی، تزارهای روسی، شاهان هندی و سرانجام فرمانروایان سیلان و چین نیز این زبان را به عنوان نُقل محافل و مجالسشان قرار داده بودند. سلسله مطالب «گسترش و نفوذ زبان فارسی در جهان» را دو سال پیش از قفقاز و روسیه شروع کردیم تا به ترکیه رسیدیم. «قونیه» را به حال خود گذاشتیم و شش ماه پیش، فارسیگویان، وارد دربار دهلی شدیم و از «راضیه سلطان» سخن گفتیم. اکنون دهلی را ترک میکنیم و گامبهگام با زبان فارسی به طرف خلیج بنگال، مجموعه جزایر مالدیو و سیلان (سریلانکا) و سپس وارد سرزمین چین میشویم. برای این یادداشتم، کتاب دو جلدی سفرنامۀ «ابن بطوطه» را انتخاب کردم، چون با گزارشی که او ارایه میکند، دیگر حرفی برای گفتن باقی نمیگذارد. در حقیقت، مطلبی را که مطالعه میکنید، چکیدۀ همین کتاب دوجلدی است که برای تقویت آن، سه منبع دیگر را نیز به کمک طلبیدم. این نکته نیز حایز اهمیت است که در متن عربی کتاب سفرنامۀ ابن بطوطه، هر جا سخن از زبان فارسی است، آن را با کلمه و اسم «الفارسیه» نوشته است.
به هر حال، ابن بطوطه در سال ۷۲۵ هجری قمری، شهر کوچک اجدادی خود «طنجه» را در مراکش یا مغرب، به قصد سیر و سیاحت بخشی از جهان از جمله هند، ایران و افغانستان فعلی ترک کرد. او پس از گردش در خراسان که بخشی از سرزمین فعلی ایران و افغانستان را دربر میگرفت، در سال ۷۳۴ هجری، وارد هند شد و مورد استقبال «سلطان محمد»، حاکم فارسیزبان دهلی قرار گرفت. ابن بطوطه پس از چند سال حضور در هند، چنان اعتماد سلطان را کسب کرد تا جایی که حاکم دهلی او را با هدایای بیشمار و صدها خدمه، به عنوان نمایندۀ خود به دربار چین فرستاد. او در هفدهم صفر سال ۷۴۳ هجری دهلی را به مقصد چین از مسیر جنوب هند و سپس دریا، ترک کرد. او و همراهانش پس از ماجراجوییها و دشواریهای فراوان، پس از دو ماه به ساحل مالابار در جنوب هند رسیدند. آنان در همین ساحل به شهری رسیدند که «کولم» نام داشت. حاکم این شهر هندو بود، اما اقتصاد و تجارت آن در دست شیعیان قرار داشت که مراسم مذهبی خود را آزادانه انجام میدادند.
ابن بطوطه، اسم رهبر شیعیان کولم را «علاءالدین آوجی» ثبت کرده است. این سیاح مراکشی و همراهانش، پس از توقف کوتاه در شهر کولم، راهی دریا شدند و پس از یک هفته به مجموعه جزایر مالدیو در خلیج بنگال واقع در اقیانوس هند رسیدند و سپس راهی سیلان شدند. آنان پس از ۹ روز طی مسافت، در ساحل جزیرۀ سیلان لنگر انداختند. در آن زمان، مرکز سیلان شهر «بتاله» بود که حاکم غیرمسلمانی به اسم «آریا شکروتی»، بر این شهر و در مجموع بر سراسر سیلان فرمانروایی میکرد. به گفتۀ ابن بطوطه، آریا شکروتی، شاه فارسیدان سیلان بود که علاقۀ خاصی به جمعآوری اطلاعات از کشورهای و سرزمینهای مجاور داشت. اینکه چگونه مردم و حاکم سیلان در خلیج بنگال، فارسی بلد بوده اند، یک ماجرای تاریخی دیگر نیز بر نفوذ و گسترش زبان فارسی در منطقۀ بنگال و بنگاله صحه گذاشته و حرف ابن بطوطه را تایید میکند.
اگر تاریخ هند را در قرن هشتم هجری همزمان با سفر ابن بطوطه به هند مطالعه کرده باشید، یکی از سلسلههایی که بر منطقۀ بنگال فرمانروایی میکرد، سلسلۀ «الیاس شاهیان» بود. «غیاثالدین اعظمشاه» سومین پادشاه این سلسله مردی فاضل و دوستدار ادب فارسی و همعصر خواجه حافظ شیرازی بود و با این شاعر بزرگ فارسیگوی مکاتبه داشت. دربارۀ چگونهگی آغاز این مکاتبه روایتی در آیین اکبری اثر ابوالفضل علامی و ریاضالسلاطین آمده که روزی سلطان به بیماری مهلکی دچار شده بود و به سه تن از زنان حرم به نامهای «سرو»، «گل» و «لاله» دستور داد که پس از مرگ بدنش را بشویند. چون سلطان از بیماری نجات پیدا کرد، به این سه زن محبت بسیار میکرد و این محبت دیگر زنان حرم را به حسادت واداشت چنانکه به ایشان به استهزأ غساله میگفتند. سلطان که از این امر آگاهی یافت بر آن برآمد که با قصیدهیی دل ایشان را به دست آورد. پس مصرع «ساقی حدیث سرو و گل و لاله میرود» را سرود، اما در مصرع بعداش ماند. چون هیچ یک از شاعران دربار نتوانستند او را یاری کنند، سلطان شعر ناتمام را به همراه دعوت حافظ به بنگال برای او فرستاد. حافظ مصرع ناتمام سلطان را به مصرع «وین بحث با ثلاثه غساله میرود» کامل کرد، اما به خاطر کهولت سن و یا اینکه سفر را دوست نداشت، از رفتن به بنگال خودداری کرد و در عوض، غزلی را که در زیر آمده به سلطان هدیه کرد. آمدن نام سلطان غیاثالدین و اشاره به دیدار از بنگال از لحاظ تاریخی این روایت را تایید میکنند. قسمتی از شعر معروف حافظ این است:
ساقی حدیث سرو و گل و لاله میرود
وین بحث با ثلاثه غساله میرود
شکرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود
حافظ ز شوق مجلس سلطان غیاث دین
غافل مشو که کار تو از ناله میرود
Comments are closed.