احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





ابراهیم صفا شاعر درد آشنای تلخ‌کام

گزارشگر:لطیف ناظمی / شنبه 20 عقرب 1396 - ۱۹ عقرب ۱۳۹۶

بخش نخست/

mandegar-3شهر ما گرچه سخنگوی فراوان دارد
راست گویم که مرا شعر صفا می‌گیرد
ابراهیم صفا در سال (۱۲۸۶) خورشیدی، در خانۀ مردی به‌نام ناظر محمد صفر خان به دنیا آمد(۱). پدرش امین الاطلاعات امیر حبیب‌الله خان بود و چون از مصاحبان برادر امیر ـسردار نصرالله خان نایب السلطنه- بود؛ به روایت شادروان غبار، به تبعیت از نایب‌السلطنه و چند تن دیگر از درباریان، مخالف سلطۀ انگلیسان در کشور به‌شمار می‌رفت. از همین‌رو، پس از فتوای جهاد در برابر انگلیسان تنی چند از هوداران این فتوا، مورد خشم امیر وقت قرار گرفتند و ناظر محمد صفر خان نیز که از شمار همین دسته بود به زندان افگنده شد و بار دیگر در روزگار شاه امان‌الله، هنگامی که نایب‌الحکومۀ قطغن بود به جرم این که بیعت‌نامه‌یی را برای نایب السلطنه فراهم آورده بود؛ معزول و دستگیر گردید، زندانی گشت و به کابل گسیل شد .
برادر مهتر صفا، استاد محمد انور بسمل، سخنور، مشروطه‌خواه و صوفی وارسته بود که هژده سال تمام به گناه آزادی‌خواهی در زندان بیداد به‌سر برد و حتا باری نامش در فهرست محکومین به اعدام ضبط گردید ولی دستی از غیب برون آمد و کاری کرد و از مرگ رهایی یافت ( ۲)
یکی دیگر از برادران صفا محمد اختر خان است که او نیز از هواخواهان نایب‌السلطنه بود و سرانجام هم در روزگار امانی، اعدام گردید. سرنوشت خانوادۀ ناظر محمد صفر خان، همانندی‌هایی با سرنوشت دیگر دودمان‌های آزادی‌خواه کشور ما دارد که کودک و جوان و سال‌خوردۀ شان، سال‌ها را بدون بازپرس، در زندان‌های ارگ و سرای موتی و دهمزنگ، گذشتاندند؛ چونان خانواده‌های چرخی، شجاع الدوله، منشی‌زاده، غبار و دیگران. از خانوادۀ ناظر صفر نه تنها محمد انورخان بسمل و محمد ابراهیم صفا و برادر کوچکترشان، محمد اسماعیل سودا را در سال ۱۳۱۱ در بند کشیدند، بل یک سال بعد آن محمد اسلم بسمل‌زاده، محمد طاهر بسمل‌زاده، محمد نعیم بسمل‌زاده، محمد هاشم اختر و محمد اکبر اختر (پدر محمد حسد اختر) را نیز به زندان افگندند(۳) تا جایی که سودا پس از شش سال در همان دهمزنگ، جان به جان آفرین سپرد.(۴)
صفا در محیط فرهنگی ـ سیاسی زاده شد و پرورده گشت از این‌رو، ویژه‌گی‌های فرهنگی و سیاسی تا پایان عمر سرشت زنده‌گی او بود. آموزش‌های نخستین و آشنایی با زبان عربی را در خُرد سالی و نوجوانی به پایان برد و در شانزده ساله‌گی برای آموختن فن مخابرات راهی هند شد؛ پس از بازگشت از هند بریتانوی، به کارهای گوناگون اداری در وزارت‌های معارف، اقتصاد و خارجه مشغول گشت(۵) اما از جایی که اشتیاق شگرفی به فلسفه و ادبیات داشت به این حوزه افزون‌تر مهر ورزید و آثار و ترجمه‌هایی پدید آورد.
یادگیری زبان انگلیسی، دریچۀ نوینی به روی او گشود تا با اندیشه‌های فلسفی باختر زمین، آشنایی به هم رساند و او که زبان عربی را نیز می‌دانست و با یاری این زبان به قلم‌رو فلسفۀ اسلامی راه یافته بود؛ پژوهش‌هایش را در این حوزه ادامه داد و مقالات و نوشتارهای ارج‌مندی را بر جای نهاد که کتاب «تعلیل و استقرا و میتودولوژی» او گواه راستینی بر چیره‌گی ای در منطق ارسطویی و روش‌شناسی است.(۶)
صفا با آن که نزدیک به چهارده سال (از ۲۶ ساله‌گی تا ۴۰ سالی) را در زندان گذرانده بود با آن هم سی و اند سال دیگر را بیکار ننشست، خواند؛ پژوهید؛ نوشت؛ ترجمه کرد و شعر سرود. او روزنامه‌نگار بود. مترجم بود. متفکر بود و آگاه از منطق و فلسفه و در کنار این همه فضایل، شاعرهم بود.
◄ صفای شاعر:
از صفا دو مجموعۀ شعردر دست است :
۱٫ نوای کهسار که شاعر خود ناشر این دفتر شعر است و آن را در هزار نسخه در کراچی چاپ کرده است. کتاب، (۱۲۸) صفحه دارد که با نام (داکتر اقبال) آغاز می‌یابد و هم با نام او پایان می‌پذیرد.
۲٫ گزیدۀ غزل‌های محمد ابراهیم صفا که انجمن نویسنده‌گان افغانستان در دوهزار نسخه منتشر کرده است و در آن (۸۸) غزل شاعر گرد آمده است.
غزل او هرچند عاشقانه است، اما هرگز از اندیشه‌های حکیمانه و تفکرات فلسفی تهی نیست. درغزل او هرازگاه تصویرهای کوتاهی از جامعۀ بسته، مختنق و اندوه‌ناک که دانشیان، روشندلان و اهالی سخن را به یأس فلسفی کشانده است به چشم می‌خورد. از زهری که زنده‌گی بر کامش فرو می‌ریزد می‌نالد؛ ولی با آن همه امیدش را برای فردا ها، ازکف نمی‌دهد:
چندان که چرخ حنظل یأست به کام ریخت
از لذت امید تو هم انگبین طلب
قطعاتی را که در قالب‌های دیگر سروده است به رغم غزل‌هایش که در پرده‌یی از ابهام نهفته اند؛ در آنان صدایش صریح‌تر و شفاف‌تر است. در این سروده‌ها بی‌پروا از ستمی که بر او می‌رود شکوه سر می‌دهد؛ از رنج جان‌کاهی که در زندان بر تن هموار می‌کند؛ مسعود سعد وار می‌نالد:
داد از این شب‌های پُر درد و الم
آخ از این ایام سوز و اضطراب
تا کجا ای چرخ بر من این ستم
تا کجا ای دهر با من این عذاب
******
یازده شد سال و در بندم اسیر
با دل پژمان و جان دردمند
با من درماندۀ گردون پیر
تا به چند این کجروی‌ها تا به چند
از روزن محبس یا در قطعۀ بهار و شاعر محبوس می‌خوانیم:
نگاهم را چرا گلباز کردند
گلویم ازچه الحان ساز کرد
که از باغم به حسرت برکشیدند
لبم را بسته از آواز کردند
بهار و شاعر و حبس این چه بیداد
تفو بر رســــــم و آین فلک باد
گل و کوران، نســـیم و بی‌دماغان
ز جور این وطن فریاد فریاد
که خواهد این قفس در هم شکستن
که می‌خواهم از این بیداد رستن
چه ظلمست این، گل آوردن به بستان
پس آنگه بلبلی را بال بستن
ترکیب بند (بلبل گرفتار) فریاد دیگری است از قفس که غزل عبدالهادی داوی پریشان را در ذهن تداعی می‌کند. حبسیۀ غم‌انگیزی است از شاعری طبیعت‌گرا که بوی چمن و عطر گل‌های یاسمن فروردین؛ نغمه‌سرای دربندی را به شکوه وا می‌دارد:
باز بوی چمن آید به دماغ ای صیاد
سبزۀ تازه دمیده ست به باغ ای صیاد
شسته شبنم رُخ صد برگ به باغ ای صیاد
لاله بگرفته به کف باز ایاغ ای صیاد
من یکمشت پر و کنج قفس تا کی و چند
دلم از درد به این نیم نفس تا کی و چند
از جایی که در جامعۀ او تیغ سانسور آخته است و قراولان بر درگاه کمین ساخته، اگر گاهی از بیداد هم سخن می‌راند با زبان ابهام است و با نماد و رمز. یکی از همین نمادها، لاله است که در سراسر حوزۀ شعر او حکم می‌راند. لاله نماد عشق، خون، انقلاب و رستاخیز است و این واژه گاهی به معنای قاموسی خویش و گاهی به معنای رمزی در دستگاه تخیل او راه دارد. شعرلالۀ آزاد که معروف‌ترین سرودۀ او است و سال‌ها شاگردان مدارس در کتاب‌های قرائت فارسی مکاتب کشور، خوانده و به یاد سپرده اند؛ نمونۀ درخشانی است از باور او به آزادی و آزاده‌گی. در این شعر که از صنعت تشخیص بهره گرفته است در واقع به آدم‌هایی نظر دارد که همانند لالۀ آزاد، «رنگ رخسارۀ شان از خون رگ شان رنگین است»؛ «در بند کسی نیستند»؛ «آزاده اند»؛ «منت کسی را نمی‌پذیرند»؛ «آزاده آمده اند و آزاده می‌روند»:
من لالۀ آزادم، خود رویـــم و خود بویــم
در دشـــت مکان دارم هم فطرت آهویم
از خون رگ خویش‌سست گر رنگ به رُخ دارم
مشاطه نمی‌خواهد زیبایی رخسارم
از ســعی کســــــــی منت بر خود نپذیرم من
قبد چمن و گلشــــن بر خویش نگیرم من
بر فطرت خود نازم، وارسته ضمیرم من
آزاده برون آیــــــم، آزاده بمـــــیرم من
صفا، همان‌گونه که می‌دانیم در غزل‌هایش با گونه‌یی از اندیشه و درونمایه رویاروست و در مخمس‌ها ،مثنوی‌ها ، قطعه‌ها، چهار پاره‌ها و رباعی‌ها، با گونۀ دیگری از اندیشه و درونمایه. از سوی دیگر، از نگاه شیوۀ بیان، فضا، کاربرد نمادها و زبان شعری نیز این دو بخش شعرها نا متجانس اند. او در غزل شاعر سنت‌گراست و در قالب‌های دیگر شاعر متجدد.
در غزل، پیرو شیوۀ هندی است و الگوی او در سخنوری مانند بسا از شاعران سال‌های بیست‌وسی سدۀ حاضر، میرزا عبدالقادر دهلوی است از این رو بدین باور است که هر چه دارد از بیدل است :
من که و اظهار مطلب در غزل کردن، صفا
همت بیدل مرا منظور این اکرام کرد
او به استقبال بسیاری ازغزل‌های بیدل می‌رود، حتا غزل‌های مظهر و واقف را تتبع می‌کند و هرچند که از این نظیره‌گویی‌ها، پیروز به‌در می‌آید اما فضای غزل‌ها همان فضای شعرسدۀ دوازدهم هجری است؛ در قالب‌های دیگر همان گونه که درونمایه‌ها غیر تغزلی و اجتماعی اند؛ نحوۀ بیان نیز متفاوت است. اگر در آن گونه شعرها دل سپردۀ بیدل است؛ در این گونه شعرها، هواخواه حافظ است و اقبال و زبان شعرش ساده، سلیس و امروزی است تا جایی که گاهی از واژه‌های عامیانه بهره می‌گیرد و حتا با گویش مردم کابل غزل می‌سازد. نوای کهسار صفا نمونه‌یی از این تحول سبکی او می‌تواند به شمار آید که هم صدای او، صدای دگرسانی است وهم نگاه او به پیرامون، نگاهی دگرسان؛ از این رو می‌توان گفت که مجموعۀ سروده‌های صفا، آمیزه‌یی ازمکتب هندی و شیوۀ جدید است و گاهی هم به مکتب وقوع می‌گراید که (واسوخت صفا) با چهل و چهار بند، واسوخت وحشی بافقی را به خاطر می‌آورد.
صفا شیفتۀ طبیعت است، اگرچه مهر او به طبیعت و عناصر طبیعی در همان غزل‌ها نمودار است اما در(سرود کهسار) و سروده‌هایی که در قالب‌های غیر غزل فراهم آمده اند؛ به گونۀ چشـــــم‌گیری طبیعت و مظاهر آن جلوه‌گری می‌کنند. گل‌ها، گیاهان، پرنده‌گان آب‌شار، چمن، دریا، سیل، کوه، باغ، دشت و صحرا و دمن عناصری اند که به گونۀ چشم‌گیری در شعرش درهم تنیده اند.
صفا در سروده‌هایی که در قالب‌های غیر غزل سروده است افزون بر این که نگاهی تازه به زنده‌گی و حوادث پیرامونش دارد، از نگاه شیوۀ بیان، فضا و زبان نیز دست به نوآوری می‌زند تا جایی که تسـاوی طولی مصراع‌ها را به هم می‌زند. هرچند این شعرها را نمی‌توان به معنای دقیق کلمه شعر نیمایی خواند، اما باید اذعان کرد که صفا از معدود سخنوران کشور ماست که در مساعد ساختن زمینۀ شعر نو در ادبیات ما سهمی شایسته دارد. سال (۱۳۴۱) که کتاب «اشعار نو» از شانزده شاعر پارسی زبان کشور انتشار یافت و در آن مجموعه گویا شعرهای نوآیینی پشتو و پارسی دست چاپ سپرده شده بود دو قطعه هم از صفا، در آن دفتر می‌یابیم با نام‌های «به مرغابی» و «طفل من» که قطعۀ نخستین از شهرت فراوانی هم برخوردار است.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.