احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:مازیار صفری - ۰۳ جدی ۱۳۹۱
ویلیام اُکام فیلسوف و اندیشمندی است که در سالهای ۱۲۸۵ تا ۱۳۴۹ میلادی میزیسته است. اُکام از بنیانگذاران فلسفه جدید محسوب میگردد که متافیزیک را به نقد کشیده است. وی در فلسفه خود سعی نموده تا فلسفه اسکولاستیک و متافیزیک را زیر سوال بَرد. بدین ترتیب که وی اعتقادی به حکومت دنیوی و جهانی کلیسا نداشته و مرجعیت پاپها در باب حقوق و آزادی فردی افراد و مردم را رد مینماید.
اُکام میگوید، حقوق و آزادی غیر روحانیون و مردم را نمیشود از بین برد؛ چرا که حقوق جهانی است و پاپ نمیتواند حقوق و آزادی را از افراد سلب نماید. از نظر وی، کلیسا حتا قدرت سلب آزادی را به صورت واسطهیی ندارد. در کلیسا بالاترین مرجع نمیتواند پاپ باشد، او از نظریه شورایی کلیسا حمایت میکند. اُکام ناقد سرسخت پاپهای روزگار خود بود و در کتابِ خود از آنها انتقاد نموده. وی در کتاب خود «کمدی الهی» پاپ معاصر خود را بهدلیل طمع بیش از حد، سرزنش میکند و چنین مینویسد: «در برابر خطاهای این پاپ دروغین، من صورتم را مانند خار سنگ آماده کردهام…». اُکام اعتقاد دارد که میان اعتقادات و باورهای انسان و عقل و فلسفه هیچ ارتباطی نمیتوان برقرار نمود؛ مسایلی چون ایمان، وحی و دین را که بسیاری از مردم به آن اعتقاد دارند، اموری هستند که با عقل قابل توجیه نیستند و لذا نمیتوان از طریق فلسفه به بررسی و ارزیابی آنها پرداخت. وی معتقد است که فلسفه، ارتباطی با مسایل متافیزیک و دین ندارد؛ بدین ترتیب اُکام در بیان فلسفه و دیدگاه خود، مسایل و امور معنوی و ایمان را از مسایل مربوط به جهان جدا میسازد.
متناسب با بیان مباحث فوق، وجود خدا که برخی از فیلسوفان و نظریهپردازان از طریق فلسفه به اثباتِ آن پرداخته و با بیان براهین و دلایل منطقی، وجود خدا را ثابت نمودهاند، اُکام معتقد است که وجود خدای قادر و ازلی را نمیتوان از طریق فلسفه و منطق اثبات نمود. او این مسأله را در حوزه وحی میداند که تنها از طریق ایمان واقعی به چنین باور راسخی میتوان دست یازید. با این حال، شناخت ما از خداوند توسط مفاهیم صورت میگیرد. مفاهیم پیچیدهیی که تنها به او اختصاص دارد. اُکام میگوید: «ما نه به ماهیت وحدانیت خدا، نه به قدرت و نه به خیر الهی و تکامل او میتوانیم مستقیماً پی ببریم؛ تنها چیزی که میتوانیم از آن شناخت مستقیم داشته باشیم، مفاهیمی هستند که حقیقتاً خدا نیستند، ولی در استفاده در گزارههای روزمره از آنها به جای خدا استفاده میکنیم.»
با دقت نظر در فلسفه اخلاق اُکام، میتوان به این نتیجه رسید که قدرت فراگیر خداوند در ممکنالوقوع بودنِ دنیای طبیعی نهفته است. قبول این مسأله به ایمان و باورهای فردی بستهگی دارد و در حیطه عقل و منطق جایی ندارد. اُکام برای خداوند آزادی کامل از قید و بند علت و معلول قایل بوده و برای انسان نیز چنین آزادی نیز قایل است؛ آزادی که نتیجه مسوولیت اخلاقی افراد در مقابل اعمال، کارها و اقدامات خود در جامعه است، که تمامی این اعمال ارادی بوده و انسان در گزینش صحیح و سنجیده کارهای خود باید با عقل خویش مراجعه نماید و عقل بیشتر از الهیات و باورهای اعتقادی میتواند مسیر درست و غلط را به انسان نشان دهد. با این حال، بخشی از فلسفه اُکام، رنگ معنوی و الهی دارد، چنانکه وی اعتقاد دارد که انسان در گزینشِ سعادت مختار بوده و فقط عشق به خداوند میتواند او را به این سعادت و رستگاریِ واقعی مرهون دارد. هر کاری که به سوی غیر خدا اراده شود، حاوی نگرانی و غم است. برای قبول این مسأله، به ایمان و تجربه نیاز است. ولی افراد برای انجام هر کاری آزاد بوده و میتوانند سرنوشتِ خود را رقم زنند. او علم و دانش را از مذهب جدا نموده و معتقد است که دانش و معرفت جای حدس و گمان نیست، بلکه باید به یقین رسید. افراد باید قوانین علمی و اخلاقی وضع نموده و بدانند که این قوانین ممکنالوقوع هستند و قطعیت ندارند. چون همه امور وابسته به خداست و اراده اوست که هر پدیدهیی را رقم میزند و وحی را نمیتوان انکار نمود.
او وجود کلیات را در عالم خارج رد میکند؛ اگر کلی جدا از فرد واحد باشد و در چندین فرد به طور یکسان وجود داشته باشد، در آن صورت صفتی را به کلی نسبت میدهیم که صفتی الهی است، چون فقط جوهر خداوند است که یکی است و در سه شخص، بدون کثرت وجود دارد. از دید اُکام اگر کلی در خارج باشد، باید صفت و اموری الهی باشد. کلی با افراد کثرت مییابد، انسانیت هر انسان و هر فرد علامت و مشخصهیی خاص دارد که او را از انسانیت دیگر افراد متمایز و بارز میگرداند. لذا کلی به عنوان یک واحد ناپدید میگردد. در واقع شناخت مطمین زمانی حاصل میشود که بدون واسطه، واضح و مشخص باشد. اگر واسطهیی هم در این شناخت باشد، باید وضوح و روشنیِ آن آشکار باشد. او وضوح را صفت شناخت میداند و میگوید، شناخت با علم، تعقل و حکمت تفاوت دارد، چرا که اینها وضوح بدون واسطه ندارند.
اُکام به دو نوع شناخت قایل بود؛ شناخت مستقیم که ما از اشیاء داریم و درک انتزاعی. درک مستقیم هنگامی که شیء نزد ما حاضر است و شناخت ما از آن آشکار و بارز است، بهدست میآید. درک انتزاعی یعنی شناخت شیء خارج از شرایط وجود آن.
نقد:
در واقع برخی از نظریات و رهیافتهای اُکام با یکدیگر متعارض است، در حالی که وی انسان را موجودی آزاد میداند، در بخشی از فلسفه، او را مطیع عقل راسخِ خود میخواند.
همچنین وی سعی نموده که الهیات و معنویات را از فلسفه خود جدا سازد، ولی برای پاسخگویی به برخی از ایرادات رویکردهای خود از آموزههای دینی مدد میجوید.
اُکام با تعریفی که از شناخت ارایه میدهد، بسیاری از امور و مسایل متافیزیک و معنوی را که شاید نتوان تعریفی تجربی و ملموس از آنها اریه داد، حذف میکند؛ از اینرو شناخت و فلسفهیی که وی ارایه میکند، تنها بخش کوچکی از جهان مادی انسانها را تعریف مینماید و از بیان ابعاد معنوی و مسایل اعتقادی عاجز است.
منابع:
ـ مردانی نوکنده، محمد حسین؛ مشاهیر فلسفه غرب برای جوانان، موسسه فرهنگی انتشاراتی گرگان، ۱۳۸۳
ـ لاسکم، دیوید، تفکر در دوره قرون وسطا، ترجمه حنایی کاشانی، نشر قصیده، ۱۳۸۰
ـ زیباکلام، فاطمه، سیر اندیشه فلسفی در غرب، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۸۵.
گرفته شده از: www.resalat news.com
Comments are closed.