چـرا پرسشگـران خوبـی نیستیـم؟

گزارشگر:احمدعمران/ سه شنبه 5 جدی 1396 - ۰۴ جدی ۱۳۹۶

یکشنبه‌شب، مشغول دیدن برنامۀ سیاه و سفید از تلویزیون خصوصی طلوع نیوز بودم. به محتوای برنامه و موضوع آن کاری ندارم، اما سخنم در مورد نوع پرسش‌هایی بود که در این برنامه از سوی شرکت کننده‌گان مطرح شد. وقتی به پرسش‌های مطرح شده توجه می‌کردم، این سخن مارتین هایدگر در mandegar-3ذهنم جان گرفت که می‌گفت: « پرسش پارسایی تفکر است». برخی نیز می‌گویند، پرسش درست نیمی از پاسخ است. در فلسفه پرسیدن از اصلی ترین ارکان آن است. اصلاً به باور بسیاری از فیلسوفان منشأ فلسفه پرسش‌گری است. تا ذهن انسان دچار پرسشی نشود، فلسفه نیز به وجود نمی‌آید. تفاوت فلسفه با علم نیز در نوع پرسش های است که در این دو حوزه معرفتی مطرح می شوند. علم پاسخ پرسش‌ها را در فزیک جهان می‌جوید در حالی که فلسفه به دنبال پاسخ‌ها در ورای فزیک موجود می‌گردد. به همین دلیل هم شاید ارستو فلسفه را متافزیک نام گذاشت. در علم وقتی به پرسشی پاسخ داده می شود، به نوعی دیگران در آن خود را شریک می دانند و نمی آیند که دوباره همان پرسش را مطرح کنند و به دنبال پاسخی دیگر بگردند مگر این که ابطال آن پاسخ مورد قبول واقع شده باشد. مثلا وقتی می گویند که آب در صد در درجه به جوش می آید همه آن را می پذیرند مگر این که تجربه ابطال آن را ثابت کرده باشد. اما در فلسفه همواره فیلسوفان به دنبال پاسخ های متفاوت به پرسش های مشابه اند. پرسش معنای زنده گی به گونه های متفاوت همواره ذهن فیلسوفان را مشغول داشته و هر کدام از منظر خود به آن پاسخ داده اند. پرسشگری اساس معرفت جهان می تواند باشد. تا پرسشی به میان نیاید، کسی به دنبال پاسخ نمی گردد. اما در برنامه سیاه وسفید به جنبه دیگر از معضل جامعه کنونی خود رو به رو شدم و آن این که ما هنوز به پرسشگری آغاز نکرده ایم و اگر در این وادی گامی گذاشته ایم، بسیار لغزان بوده است. جوانانی که در این برنامه سوال می پرسیدند، گاه حتا عاجز از بیان پرسش خود بودند. آن گونه که یک جوان سرانجام بودن آن که پرسش خود را بتواند قالب بندی کند از خیرآن بعد از من من کردن های زیاد و از این شاخه به آن شاخه پریدن ها گذشت. ذهن ما هنوز ذهن پرسشگر نیست. ذهنی نیست که ممارست پرسشگری کرده باشد و بتواند بفهمد که به دنبال چیست. درمیان فیلسوفان دو تن شهرت کم نظیری در بیان موضوع های شان دارند. یکی از این دو تن کارل پوپر است که علاقه مفرطی به نوشته های روشن و دور از ابهام داشت. او معتقد بود که طرح هرگونه بحث مغلق به معنای عدم فهم آن از سوی نویسنده شده است. پوپرباور داشت که طرح مسایل به گونه شفاف حکایت از آن دارند که نویسنده می فهمد چه می گوید و از این شاخه به آن شاخه نمی پرد. به همین دلیل حالا این انتقاد بر پوپر وارد می شود که او برای وضاحت بخشیدن به سخنان و نوشته هایش تا آن جا پیش می رفت که پروای محتوا و اصطلاحات را نداشت و به همین دلیل گاهی اصطلاحات واحدی را در معانی متفاوت به کار می گرفت. اما در آن سرخط فیلسوف دیگری قرار دارد که کاملا در جهت مخالف پوپر حرکت می کرد. این فیلسوف رولان بارت فرانسوی است که بیشتر به مسایل ادبی و زبانی اشتغال داشت. بارت نگاهی خصمانه به زبان داشت و می گفت که « زبان نه مستبد است و نه دیکتاتور بل یک سره فاشیست است چون آن چه را که می خواهد بیان می کند». این نوع نگاه به زبان نشان می دهد که چگونه می تواند دامنه تعابیر و برداشت های نویسنده و فیلسوف را توسع بخشد. بارت زبانی پیچیده و گاه چنان مغلق داشت که فهم برخی گزاره های آن اگر ناممکن نباشد، ولی به راستی که بسیار دشوار است. اما در خط فاصل این دو نویسنده و فیلسوف حد میانی نیز متصوراست که همان پرهیز از شلیخته گی و روشن صحبت کردن در عین توجه به پیچیده گی های زبانی است. بیان یک مفهوم با واژگانی که بتوانند بار آن را بکشند و به مخاطب برسانند، از مهم ترین دغدغه های است که برای هر کسی می تواند مطرح باشد. چگونه مفهوم ها را قالب بندی کنیم و چه گونه پرسش ها را مطرح سازیم از مهم ترین فعالیت های ذهنی هر انسان فرهیختۀ می تواند باشد. چرا ما در بیان دیدگاه های خود که گاه در دل به آن ها اذعان داریم و یا طرح پرسش ها به واژگانی روشن و به دور از ابهام چنین ناتوانیم؟ چرا جوانان درس خوانده ما نمی توانند از عهده پرسیدن یک سوال ساده به خوبی بیرون شوند؟ چرا سیاست مداران ما این قدر طولانی و پرابهام و گاه غلط صحبت می کنند؟ پاسخ آن شاید در نوع تربیت و فضایی بوده باشد که در آن پرورده شدیم. فضای استبدادی همان گونه که می تواند جسم ها را به زنجیر بکشد باعث درهم ریخته گی و پریشانی فکری نیز می شود. ذهن پریشان ذهن استبداد زده است. ذهنی که می ترسد و به همین دلیل از وضوح و روشنی و گفتن مسایل به شکل شفاف هراس دارد. ما ذهن های پریشانی داریم و به همین دلیل نمی توانیم پرسشگران خوبی باشیم. از جانب دیگر تربیت ما به عنوان انسان های مسوول که باید در خانه و مکتب صورت گیرد، همواره دچار نقصان بوده است. در خانه همواره حق به بزرگترهاست و آن ها باید سخن بگویند. اگر کودک و نوجوانی در خانه جریت حرف زدن پیدا کند با شماتت والدین مواجه می شود که: حرف نزن، تو هنوز آن قدر بزرگ نشدی که در برابر بزرگترها سخن بگویی. در مکتب نیز داستان همین است. معلم، مدیر و سرمعلم از ما می خواهند که دانش آموزان حرف شنویی باشیم و نه پرسشگران خوبی. آن ها قوه فکری ما  را به جای این که پالایش دهند  به سکوت و خاموشی عادت می دهند. به همین دلیل ذهن و زبان ما با لکنت عادت می کند و از طرح یک مساله به روشنی عاجز می مانیم، چون چیزی در درون ما، ما را از گفتن و پرسیدن باز می دارد. از جانبی دیگر اگر هیچ چیزی نباید مانع پرسیدن شود، ولی در جامعه ما هر پرسشی قابل پرسیدن نیست، درحالی که پرسشگری هیچ حد ومرزی نمی شناسد. وقتی شما از پرسیدن برخی مسایل که ذهن شما را آزار می دهد منع شده اید بدون شک تاثیرآن در دیگر زمینه ها نیز تبارز پیدا می کند و شما را از روشن اندیشیدن و پرسیدن باز می دارد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.