احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:روحالله بهرامیان/ شنبه 9 جدی 1396 - ۰۸ جدی ۱۳۹۶
شاید در زمانۀ ما که عصر جبر انتخابها خوانده شده، هیچ نهادی چون هنر نتواند مردم را به دقت و توجه وادارد. برای همین اسکاروایلد میگوید:» خیلی بیشتر از آنکه هنر از زندهگی تقلید کند، زندهگی امروز از هنر تقلید کرده است.» مصداقهای بهتر این نظریۀ اسکاروایلد را عملاً میتوان در بازار مشاهده کرد؛ اقتصاد چنان نقشی به هنرِ تزئین و تبلیغات داده است که باید به آیندۀ صنعتیشدن هنر اعتراض کرد. اما چرا شرکتها اگر به این دو امر توجه نکنند «تولید انبوه» به مفهوم واقعیاش میتواند دستگاه تولید کالاها را متوقف سازد، سیستمها از هم بپاشد و همه چیز به حداقل خود برسد، که امری ست نا صواب. این نشان میدهد که نقش هنر در گسترده کردن مرغوبترین فرآوردهها و تشخص سلیقهها، نقش ارتباطی و پیشتازندۀ دارد.
ما در عصر شرکتها و سازمانهای هنرپرور اگر نمیتوان گفت، هنرباور زندهگی میکنیم که بهصورت غیر قابل پیشبینی از هنر و این امکان استفاده میکنند. شرکتها چنان شاعران خوب زمانۀ ما که در پی انتخاب بهترین اوزان اند و کلمات را خوب انتخاب و استخدام میکنند، نوعی سلیقۀ چیدمانی هنرین را با رنگهای مرغوب و ساختارهای سهبُعدی مانند، کنار هم تهیه و برای تبلیغات به بازار ارایه میکنند، که مایۀ تعجب و تمایل مخاطبان شده است. اگر به انحراف معنوی هنر باور نداشته باشیم شرکتها و سازمانهای ترویج کالا باید این استفاده را کنند و هنرها را در خدمت ارایه و بیان گسترش دهند که باعث تقلید شود. تقلید بدون شک میتواند ترویج را در این امر تقویت کند. ترویج نشانههای هنرین، پیوسته به هر ابزاری گُمشدههای ما را پیدا خواهد کرد.
دراین بزنگاه، عکس خود را یکی از هنرهای متعالی و بهترین نهاد برای ثبت لحظههای خاص و دلفریب ثابت کرده است. با وجود آنکه کثرت دوربینها امکان دقت لازم و سلیقۀ خاص زیبانمایی را از عکس و عکاسان گرفته، اما فرتورگرانی مانند آقای ولی سروش توانسته اند با وسواس و تمرکز به دستآوردهای خوبی هم برسند، تا عکس بتواند درکنار رسانه جایی را در هنر مدرن هم احراز کند. من در میان انبوه عکاسان و کارهای هنری که شاید در عرض هر ثانیه هزاران تصویر تولید کنند، فراوان میگردم. سلیقه ام در انتخاب عکس همیشه چنان بوده که نه شاید بهترینها، اما آنهایی را که با من به عنوان وجود زنده ارتباط برقرار کرده را انتخاب کنم. تصویر منتخب من بایست فردیتی داشته باشد در میان جمعیت و تولید انبوه تصاویری که امروز در سراسر جهان به شیوهها ومنظورهای خاصی ثبت و عرضه میشوند.
شاید انتخاب من تصویری باشد که عمق داشته است، رنگ داشته است، حس شادی داشته است، یا برعکس غمانگیز و المدیده بوده است؛ یا برای انتخاب یک تصویر دلبخواه ازجانب من هیچ کدام اینها نقش خاصی نداشته و به تصویر که آفریدۀ یک دستگاه است، گاهی چنان وجود زنده انتظار تپندهگی و زندهگی را کشیده باشم که بازتاب دهندۀ زیبایی، کمال یا لذت باشد. اینها با توجه به موقعیتها و حالات احساسی، برایم قابل تفکیک اند. به هر صورت با توجه به این همه، انتخاب یک تصویر ممکن است اتفاق بیفتد که بدون شک عمق، حس و باور نیز از پس آن میآید.
بارها با مواجهه با تصاویر زنده حواسم را با آن موجود منتخب(تصویر) در کنار هم نشاندهام تا ارتباط اجتماعی و تعریفپذیری را با او ایجاد کنم. باران را با او بگردم و شادیِ حاصل از خیسشدن را نیز. او را احترام بگذارم و زمینهسازی کنم تا حرفهای ما به همکاری همدیگر از دل یک سکوت بدخلق که به باور من معنوی هم است بیرون آید. اما با دریغ، با کمتر تصویری به این توفیق رسیدهام که به وجد آیم و سخن گفتن با خود را آغاز کنم. تصویر «تاق و جفت» آقای ولی سروش اما اخیراً مرا به این دستآورد یا سخن گفتن یا به سخننشستن کشاند، که توانستم خلوتی صمیمانۀ با آن داشته باشم. این خلوت را در شمارۀ چند با دوستان در میان میگذارم. البته سر سخن به مواردی که در حواشی تصویر سیر و سفر دارند متمرکز است.
درنخستین نگاه نام این تصویر را «تاق و جفت» گذاشتم تا تداعی کنندۀ نوعی تضاد باشد، زیرا با نخستین دید همین نکته میتواند به عنوان متن موجود، توجهها را جلب کند که زمینهساز تضادهای حرکت رنگ، توازن و نقشِ رنگ گردیده است. لازم به ذکر میدانم که طبیعی بودن وبدون رُتوش بودن تصویر یکی دیگر از امتیازهای است که اولین توجه را از آنِ خود میکند. اما مساله به این خلاصه نمیشود ما باید نخست چگونه دیدنمان را به تصویر از همه اولتر روشن کنیم.
ما تصویر را نخست با دید زندهانگارانه میبینیم – قاب شدن جفت پرندۀ در حال پرواز که یحتمل نرینه و مادینه اند- اما این میتواند نوعی حس باشد که قابل تعمیم و دریافت به دیگران نیست. در نگاه اول آنچه قابل دریافت است و برای همه این اتفاق میافتد، پرواز پرنده زوج است در دل یک آسمان غبار گرفته که ما چون دیگران به این امور فراوان توجه نمی¬کنیم؛ ما برای رسیدن به بهترین توجیه و تاویل از عکس، بیش¬تر موشگافانه و ریزبینانه به تصویر نگاه میکنیم تا سرانجام، انواع تضاد ها را به مثابۀ رازهای اسرارآمیز در آن کشف کنیم که از حد و مرز دو پرندۀ متعلق به هم عبور میکند.
۱. تضاد حسی/موضوعی رنگ
تنها رنگ سیاه رنگ تاریک نیست، باری سفید هم میتواند روشن و تاریک باشد. کلیت تصویر که زمینۀ آسمان نهچندان شفاف است، این حس را برای ما میدهد که تصویر از شادی کمتر راضی است؛ برعکس غبارآلود و غمین مینماید.
ماه صدر صفحه (همان هلال سپیدِ تنها) نیز بدین ادعا صحه میگذارد که در تنهایی متاثر از زمینۀ نهچندان روشن است، عاری از پرتو و کمترین درخششِ آنچنانی که یک قرص ماه عادی میتواند داشته باشد؛ این دلالت کننده بر شدت غمی است که ماه از آن رنج میبرد.
در ادبیات ما که مرگ و زندهگی چنان دفتری سیاه و سپید دو صفحه دارد، این تصویر نیز آن کتاب زندهگی را به اضافۀ یک زمینۀ ناشاد، سپید و سیاه ترسیم کرده است. سپیدیِ که نخست است و نشانۀ ماورایی و استعارهیی دارد. برخاسته از همین باور است که ما به سعادت و خوشاقبالی، بختِ سفید را استفاده میکنیم. کفن جسدهای مان نیز هنگامی که روح او درحال عروج است، سپید انتخاب میشود. اما مرگ را در برِ زندهگان با رنگ سیاه نکوهش کرده، به عزا مینشینیم. و در حزن و عزاداریها چون هنوز عزاداران زمینیاند، سیاه پوش اند. مردهگان با جامۀ سپید به خانۀ ابدی و عروجگاه شان میروند؛ زندهگان با دلهای سیاه زمینی میزیند. سپیدبخت را معادل بهروز و سعادتمند به کار میبریم و سیاهدل را در معنای شرور و بدگمان استفاده میکنیم. چنان که نوعروسان را وقتی پدران به دست دیگری میسپارند سپید پوش میکنند و مادران ازدواج دخترها را نوعی عروج او میدانند و از دست دادن؛ اگرنه چرا پشت عروس سپید بخت اشک بریزند.
به تبعیت از این باور، میتوانیم سپید و سیاه راچنان مرگ و زندهگی رفیقان ممنوعۀ هم بدانیم که در دوری دست در دست هم اند. در این تصویر سپیدها را عروج کرده و در اوج میبینیم- ماهی که در صدر قرار دارد و پرندهیی که یحتمل به مرگ نزدیک است و نیز نیمتن با سراش سپید شده است- این الزاماً باید با این تعریف در وسط قرار گیرد، چون نه مطلق سپید است که صدر نشین باشد و نه هم مطلق سیاه که زمینی باشد.
حس دیگر سپیدی به عنوان نشانۀ پیری و نزدیکی به کبر سن و نابودی میتواند بیمورد نباشد. با توجه به این توضیح پرندۀ دو رنگ را با این نسبت که پیر شده است به مرگ و نیستی نزدیکتر میپنداریم و برای همین عروجاش را در همسایهگیِ ماه و نیستی (سپید) تایید میکنیم. با این حس همزادپندارنه به تصویر هستی میبخشیم.
۲. توازن تضاد
ما در نگاه اول با کثرت رنگِ سیاه مواجه هستیم. زمینۀ مایل به سپید، نقش ماه را بیشتر تضعیف کرده، تا متمرکز و مطمین شویم که متن عکس همان جفت پرنده درحال پرواز است. ولی وقتی شخصیت وسط تصویر را پس از کشف ماه در آسمان به دقت تماشا میکنیم، میبینیم که سیاه و سپید بیتوجه به زمینۀ تصویر توازن و برابری دارند. این وضوح یکبار دیگر میتواند دو کفۀ زندهگی و مرگ را تداعی کند همچنان اوج و حضیض رنگ را که پس از ختم ماهِ سپید از سمت راست پرندۀ وسط به شکل ابلق شروع شده است- که سیاه، سپید و باز سیاه و سپید است- درحالی که در ماه صدر نشین هیچ سیاهی و در پرندۀ زیرین هیچ سپیدی را سراغ نداریم. این دریافت هم در مورد باور به مرگ و زندهگی اندیشی ما و هم در مورد توازن تضادِ رنگهای سپید و سیاه نوعی ارتباط ایجاد کرده است؛ مضاف براین سفیدی بال پرندۀ وسط دستهایی است که به سوی ماه دراز شده اند درحالی که دستهای سیاه و زیرین همان پرنده تمایل به سمت جفت¬اش را نشان میدهد.
۳. تضاد حرکت
ماه هم در مقام عروج قرار گرفته است و هم در جایگاه نخست و نیز نسبت به پرندهها در اوج. ولی هم ماه و هم پرندهها در دو جهت درحال کوچیدن اند. در حالیکه آسمان پهناور (پس زمینه) با وسعت فراگیر خود نمایشگر سکون متعالی و باشکوه است.
این پیام با توجه به موقعیت ناهمسان پرندهها که به جانب چپ تصویر درحال کوچیدن اند و ماه را در عقب در حال افول میگذارند، به روشنی قابل رویت است. حرکت رو به اوج پرندهها به جانب چپ تصویر و نزول ماه به جانب راست، ناسازگاری یا عدمتقارن حرکت را به وجود آورده است.
باید روشن کرد که ما چطور یه این حرکت اشراف پیدا میکنیم؟ پاسخ این است که هلال با دو پرنده در مرکز تصویر، در یک خط عمودی قرار گرفته است؛ اما پرندۀ زیرین کمی جلوتر از همه است، که حرکت را به وضوح نشان میدهد. همچنان دهان باز قوس ماه در حالیکه به سوی آسمان است، با اندک زاویه و کجیِ مایل به زمین دیده میشود که علاقۀ افتادناش را به جانب پایین نشان میدهد.
۴. تضاد نقش رنگ
تا اینجا هیچ یک از مخاطبان متوجه آخرین و شاید جذابترین نشانۀ حرکت پرندهها نشده اند که آنرا من ناسازگاری نقش رنگ خواندهام. چرا نقش رنگ توانسته است تضاد ایجاد کند؟ پاسخ واضح است. پرنده سیاه، متمایل به برگشت جانب ماست، چون عدم تفکیک بالهای زیرین و زبریناش از اثر یک رنگی که سیاه خالص است- چشم ما را فریب میدهد یا هم به واقعیت میخواهد به جانب ما یعنی بیرون از تصویر به عقب دور بزند؛ درحالی که پرندۀ دو رنگِ بالایی به وسیله رنگ بالهایش فوقالعاده قابل تشخیص است، که نشان میدهد به جانب عقب و در درون تصویر دور خواهد زد(شاید به جانب ماه). به سخن کوتاه و بیان دیگر کبوتران با توجه به نقش رنگ در دو جهت مخالف درحال دور زدن به نظر میآیند.
تضاد جسامت این دو پرنده نیز با تفاوت غیر قابلمقایسۀ بزرگی آسمان در برابر هلال، از تضادهای دیگریاست که شاید موارد زودیابِ نگاه هر مخاطبی باشد.
نتیجهگیری
تصویر به انتخاب من از بهترین تصاویری است که آقای ولی سروش توانسته دست به خلق و ثبت آن بزند. تردیدی وجود ندارد که در بازنمایی و تأویل این تصویر نگاه مخاطب با نگاه فرتورگر انطباقی نداشته باشد، اما آنچه مهم است همین است که جهان هنر هم¬واره دو آفریدگار دارد. آفرید گار نخست عکاس است و دومی مخاطبی که عکس را به تماشا و تاویل مینشیند. عکس بدون این تأویل هم زیباست، و زیبایی آن به غافلگیر کنندهگی آن است که هرچه عمیقتر بدان نظر کنیم به دریافتها و کشفهای خوبی میرسیم. اما درنگاه اول دو پرندۀ سیاه در حال پرواز، نمادی از ارتباط و بلندپروازی است و حُسن سلیقۀ فرتورگر را در شکار لحظهها نشان میدهد. شگفتیانگیز اینکه دو پرنده با مشابهت و مجاورت بسیار رمانتیک در لحظۀ از زمان ثبت گردیده که شاید تفکیک طلوع و غروب یا موقعیت خاص زمانی خیلی ساده نباشد. تازه اگر دقت نشود خود ماه به عنوان یکی از شخصیتهای اصلی تصویر در استتار میماند.
اما نه، ما با این فرض که همه، هلالِ ماه را حداقل در نگاه دوم خواهند دید، تضاد رنگ، تضاد حرکت، نقش رنگ و توازن تضاد را در تصویر نشان دادیم تا تأویل هر چند ابتدایی از حواشی تصویری به این خوبی را برای مخاطبان و علاقهمندان درمیان بگذاریم.
بدیهیاست که درک و دریافت هرکسی با توجه به تجربۀ زیستهاش ممکن میشود و آن دریافت وقتی اهمیت مییابد که به وسیلۀ بیان، به دیگری انتقال کند. ما برای تفکیک نوع نگاه یک مخاطب نسبت به مخاطب دیگر این سطرها را نوشتیم تا دیگران از این تصویر به چه حس و دریافتی رسیده اند.
اما چرا نوع نگاه من به این تصویر نگاه هراسان و همراه با یأس و خطکشی سیاه و سپید است؟ درحالی که واقفم چگونه نگاهکردن به تصویر و بیان آن، چگونه فکرکردن و چگونهباشی ما را نشان میدهد. من با این تصویر هنگامی برخوردم که دوست عزیز و گرامیام دکتر آرین در عرض بیست و چهار ساعت پدر و مادر عزیز خود را از دست داد. دیدن عروج آن دو روح وابسته بههم و تکانۀ را که با مشابهتهای خاص مرگ مادر خود- در آستانۀ امتحانات سالها پیش احساس کردم؛ دید مرا نسبت به این دو جفت وابسته که درحال عروج و پرواز بودند، شکل داد. من از این اعتراض در پایان نوشته ناگزیر بودم زیرا هنوز باور دارم نگاه های ما بخشی از تفکر ما در بارۀ کامروا زیستن ماست.
نمیتوانم درد و المی به این شدت را به دکتر آرین فرخنده باد بگویم، اما برایش گفتم: «انسان متعالی نباید از سعادت درک مرگ عزیزانی چون مادر و پدر بی نصیب باشد. انسان باید این امتیاز را داشته باشد که باری عمیقاً اندوهگین شود، زیرا کشیدن بار اندوهی جانکاه است که انسان را از افسردهگی و کاهلی نجات خواهد داد. انسان، تا به منتهای تنهایی و بیکسی نرسد «کسی» نخواهد شد.
فرجامین سخن: این نوشته به اندوه و الم بزرگ دکتر آرین تقدیم می¬شود.
Comments are closed.