احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:شنبه 5 حوت 1396 - ۰۴ حوت ۱۳۹۶
بخش نهم/
———————————-
ر. س. – پیترز
مترجم: علیرضا غفوری
———————————-
۵) سنت تجربهگرایان
جنبه دیگری از تفکر دکارتی علاقه به مفاهیمِ خودآگاهی، به یک اندازه از طریق خردگرایان و تجربهگرایان گسترش پیدا کرد. تجربهگرایان به مانند خردگرایان حقیقتاً ذهنِ خود را به مسایلی درباره معرفت و آگاهی مشغول کرده بودند. آنگونه که جان لاک بیان میکند، آنها سخت دلمشغول اصل، دامنه و حقیقتِ آگاهی انسان بودند. اگرچه آنها معتقد بودند که اساس آگاهی تجربه است نه در احساس وقوف کامل بر جهان. اما با این وصف، قصد ما کسب باور درباره جهان است که صحت و کذبِ آن باید بهوسیله مقایسۀ آنها با پدیدههای قابل مشاهده روشن شود، گرچه این سنجش با احساسی فوقالعاده نامطمین توأم باشد، چرا که تصوراتِ ما از این جهان از این احساس تجربهاندوزی نشأت میگیرد. بنابراین پرسشهایی درباره دامنه و حقیقتِ آگاهی برای پاسخیابی، به تأملاتی درباره چهگونهگی به وجود آمدنِ تصورات گرایش داشتند. چرا که پیروان آنچه که «شیوه تصورات»(۲۵) خوانده میشود، اعتقاد داشتند که تصورات واقعی باید مسیر برداشتهای حسی را دنبال کند. نتیجه این بود که پرسشهای فلسفی درباره معنای عبارات و زمینههای آگاهی بهصورتی نظاموار با پرسشهایی در روانشناسی ژنتیکی درباره خاستگاه آگاهی درهم آمیخته شد. این قضیه به قرن نوزده ختم نشد. زمانی که اف. اچ. برادلی اعلام کرد که «در انگلستان نگرشهای روانشناسانه قدمت زیادی دارند» میراث پریشان و بینظمی از لاک تا جیمز میل و الکساندر بین برجای مانده بود، به شکلی منظم و پیوسته در معرض دید همهگان قرار گرفت.
نتیجۀ نهایی این پیوند و درهمآمیختهگی این بود که کارهای تجربهگرایان هم در بر گیرنده فرضیاتِ فلسفی درباره موجبات و زمینه و دامنۀ آگاهی شد و هم نظریه روانشناسان درباره کارکرد ذهن را در بر میگرفت. تیـوری فلسفی از فرانسیس بیکن نشأت میگرفت. او معتقد بود که برای ایجاد آگاهی، ابتدا باید اطلاعات سادۀ غیرتفسیری یا برداشتهای حسی ایجاد شود و نباید در اینجا فرضیههای عجولانه یا تدارکات طبیعی وجود داشته باشند. تعمیمها باید به گونهیی باشد که بتواند محتوای دادهها را بازتاب دهد. بیکن جداول نمونههای باهمآیی(۲۶) باهمنیایی(۲۷) (در غیاب هم) و باهمتغییری(۲۸) را تدارک دید تا مطمین شود که این تعمیمها مستند هستند. این جداول را بعدها جان استوارت میل در روش معروفِ خود درباره پژوهش آزمایشی بسط داد. این مسأله اهمیتی اساسی داشت. در این فرآیند تعمیمهای حاصله نباید از خود دادهها فراتر میرفتند و هیچ منبعی نباید مشاهدهنشده باقی میماند. روابط متقابل بین تمام آنچه قابل مشاهده بود، توسط قوانین تبیین و بازگو میشود.
نظریه روانشناسی که همگام با نظریه فلسفی درباره موجبات و دامنه آگاهی گسترش پیدا کرد، دو ویژهگی اصلی داشت. نخست آنکه اعتقاد داشت که آزمایش، تفکر و کنش تبعی از هیچ پدید میآیند و محیط مسببِ تصورات ساده (عقیدۀ لاک) و برداشتها (عقیده هیوم) به وجود آورنده ویژهگیهای فردیاند. کالبد شخص نیز همچون بخشی از جهان بیرونی به شمار میرود که برداشتهای بازتابی مثل لذت و درد را به وجود میآورد که از میان گیرندههای متفاوت وارد ذهن میشوند(این مسأله بعدها از سوی رفتارگرایان محیط درونی نامیده شد). دوم اینکه آنها اعتقاد داشتند تصورات و ایدههای برخاسته از دو منبع محیطی از طریق قواعد تداعی مانند مجاورت و تشابه یا جابهجایی پیوند مییابند.
Comments are closed.