احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:ناهید زندیپژوه/ دو شنبه 18 جدی 1396 - ۱۷ جدی ۱۳۹۶
از میان مفاهیم گوناگون مطرح شده در ادبیات، بیگمان مضمون «عشق» یکی از جذابترین و در عین حال چالشبرانگیزترین موضوعاتی است که در اشکال مختلف به آن پرداخته شده است. زیرا عشق، زبانی، جهانی و فرازمانی دارد. عشق کلیدیترین و کاربردیترین کلمه در دیوان حافظ است. قفل فروبستۀ بسیاری از معانی و مفاهیم دیوان حافظ را تنها با کلید سهدندانۀ عشق میتوان گشود؛ عشق این ماندگارترین و دلنوازترین صدا در همۀ اعصار در زیر این گنبد دوار.
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
عشق به تعبیر حافظ، مبنا و انگیزۀ آفرینش بوده است:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد.
عشقها و اشتیاقهایی که در زندگی واقعی گوته ـ شاعر و متفکر آلمانی ـ وجود داشته، تأثیری مستقیم در آثارش بهجاگذاشته است. به طوری که یکی از مفاهیم کلیدی دیوان «غربی شرقی» گوته «عشق» است:
فصل حقیقی عشق لحظهیی است که
دریابیم که تنها ماییم که عاشقیم
و کس دیگری چون ما عاشق نبوده است
و هیچ کس دیگر نیز چون ما عاشق نخواهد بود.
اما عشق در نظر ونسان ونگوگ، نقاش بزرگ هلندی: «عشق جاودانه است، شاید شکل آن تغییر کند، اما جوهر یکی است. تفاوت بین عاشق و غیرعاشق، همان تفاوت بین چراغ روشن و خاموش است. چراغ آنجاست و به کار میآید، اما اکنون نور نیز میافشاند، و همین نورافشانی، کار حقیقی آن است. بهترین راه شناخت زندگی، بسیار عشق ورزیدن است.»
در تمام دنیا نیرویی برتر از نیروی عشق وجود ندارد. احساس عشق بالاترین حد فرکانسی است که میتوانید به سوی کاینات بفرستید. اگر میتوانستید هر فکری را در هالهیی از عشق بپیچید، اگر میتوانستید هرچیزی و هرکسی را دوست داشته باشید، زندگی شما دگرگون میشد. چنانچه درمورد هلن کلر این طور واقع شد:
«به عمق نومیدی رسیده بودم و تاریکی چتر خود را برهمه چیز کشیده بود که عشق از راه رسید و روح مرا رهایی بخشید. فرسوده بودم و خود را به دیوار زندانم میکوبیدم، حیاتم تهی از گذشته و عاری از آینده بود و مرگ موهبتی بود که مشتاقانه خواهانش بودم. اما کلامی کوچک از انگشتان دیگری، ریسمانی شد در دستانم، به آن ورطۀ پوچی پیوند خورد و قلبم با شور زندگی شعلهور شد. معنای تاریکی را نمیدانم، اما آموختم که چهگونه بر آن غلبه کنم.»
گویند عشق، آتشی است که در دل آدمی افروخته میشود و بر اثر افروختهگی آن، آنچه جز دوست است، سوخته میگردد و از طرفی میگویند عشق را باید تجربه کرد تا دریافت.
پرسید یکی که عاشقی چیست؟ گفتم که مپرس از این معانی
آنگه که چو من شوی ببینی
آنگه که بخواندت بخوانی
اگرچه حل مشکل عشق، با اندیشه و دانش دشوار است، اما این دغدغه را در انسان پدید میآورد که اندیشه و دانش نیز در حل این مشکل میتوانند نقش داشته باشند. مگر نه این است که این نکته در اسلام پیشینهیی دراز آهنگ دارد، که هرکس عشق ورزد و پاکدامنی جوید و راز خویش آشکار نکند و به زندگی بدرود گوید، شهید است و در روز بازپسین خداوند او را در سایۀ خویش پناه میدهد.
مولانا عشق را به دریای عدم تعبیر میکند که عدم رمز نیستی و فناست.
پس چه باشد عشق دریای عدم
در شکسته عقل را آنجا قدم
یکی از بزرگترین خطوط اشتراک بین مولوی و تاگور، توجه به عشق است. و اینکه هر دو عشق را مغز کاینات میدانند.
مولوی عشق را خمیرمایۀ هستی و دلیل حرکت عالم میداند. تاگور هم برپایی جهان، سرمایه هستی، دلیل بودن و راز بقا را عشق میشناسد. او معتقد است که همۀ جهان گذران است و همه چیز فرسوده میشود و تنها عشق جاودانه میماند و همواره تازه است.
زبان هرکس گویای اندیشهها، عقاید و بازتاب احساسات اوست. چنان که عشقی که سعدی از آن سخن میگوید، ودیعهیی است ازلی، جاودانه و ساری در همۀ پدیده ها و هنر آن نیز درد و الم و رنج است. عشقی که سعدی آشکارا از آن سخن میگوید، متضمن معانی لطیف عرفانی و اخلاقی است و آنچه او را از خود بیخود میکند، نه صورت که صورتنگار است.
مشاهیر جهان در مورد عشق، نظرهای مختلفی داشتهاند:
ویکتور هوگو: بگذار تا همیشه، حقیرترین غمها، یا ناچیزترین شادیهای خود را بههم بگوییم… این اعتمادها، این همدلی باشکوه، هر دو حق و وظیفۀ عشق اند.
جورج الیوت: نه تنها دوست دارم دوستم بدارند، بلکه دوست دارم بشنوم که دوستم دارند.
افلاطون: عشق، شادی خوبان، شگفتی عاقلان و حیرت خدایان است.
تولستوی: همه چیز و هر آنچه را که درک کردم، مدیون عشق ورزیدن یافتم.
امرسون: عشق سرانجام ادب است و بزرگواری.
سنت اگوستین: عشق زیبایی روح است.
لرد بایرون: عشق بارقهیی است از ملکوت، اخگری از آن آتش جاویدان.
عشق در نزد نزار قبانی دارای ویژهگیهای خاصی است. در شعر نزار، «عشق به معشوق» برجسته تر است. مهم تر اینکه نزارقبانی شاعر شادی های عشق است.
اما عشق در همه چیز صبر میکند و همه را باور میکند و در همه حال امیدوار است و همه چیز را تحمل میکند. چنانکه سهراب سپهری، عشق را علت همۀ پدیدهها، همۀ بیخبریها و آگاهیها و سکوتها، جداییها و زمزمهها میداند و عاشق بودن برای زیستن را حتمی می داند، وگرنه زیستن حرام است. عشق، فاصله میان خدا و هستی است و شاید عشق دلیل هستی است و عشق منشأ صبر است و تنهایی. عاشق موجودی است صبور که جز صبر چارهیی ندارد. عاشق موجودی تنهاست که دست به دست ثانیهها روی نور میخوابد و عشق یک قدرت ماورایی است که همه چیز جز خدا، بدان منتهی میشود و زمان، لهجهیی از عشق است و بهترین چیز نگاهی است که از حادثۀ عشق برای انسان به ارمغان رسیده است.
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیشبینی نمیکرد
و خاصیت عشق این است.
کلام آخر اینکه: قصۀ غریب و حدیث عجیبِ عشق، بسی گستردهتر از آن است که در مجالی اندک بتوان از آن سخن گفت و حق آن را ادا کرد.
منابع:
۱ـ بایرون، روندا. مترجم فتحعلی، عطا.
۲ـ پورمحمدی، ضیا. به سمت گل تنهایی، نیم نگاهی به اشعار سهراب سپهری. ادبیات معاصر، شمارۀ چهارم، مرداد ۱۳۷۵.
۳ـ پولیس شوتز، سوزان، مترجم براتی، عبدالعلی. صدای سخن عشق. تهران: نسیم دانش، ۱۳۸۶.
۴ـ حبیبی کاسب، سارا، ذات علیان، غلامرضا. عشق در رمان در جستوجوی زمان از دست رفته. مجله پژوهش زبانها و ادبیات خارجی، شماره۵۱، بهار ۱۳۸۸.
۵ـ حسینپور، علی. بررسی مقایسهیی مفهوم عشق در نگاه حافظ، گوته و پوشکین.
۶ـ رشیدی، خسرو، تحلیل محتوای مفهوم عشق در غزل سعدی. کتاب ماه ادبیات و فلسفه.
۷ـ شیری، قهرمان. تاریخینگری و اعتدالگرایی در مکتب داستاننویسی خراسان.
۸ـ طاهرینیا، علی باقر؛ کولیوند، فاطمه؛ طهماسبی، زهرا. بررسی سیمیالوژی مضمون عشق در اشعار نزار قبانی و حمید مصدق.
۹ـ مشهور، پرویندخت. مولوی و تاگور. نامه پارسی، شماره چهارم، زمستان ۱۳۷۹.
Comments are closed.