احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:رزاق مأمون/ سه شنبه 19 جدی 1396 - ۱۸ جدی ۱۳۹۶
میراث مسعود بزرگ، ماهیتاً استمرار مبارزه با هر نوع هژمونی بهخصوص مقابلۀ ابدی با هژمونی غرب آنهم از نوع امریکایی آن است. عمرِ این حرفها بهسر آمده است.
به نظر میرسد دکتر خلیلزاد به عنوان یک «خارجی»، کماکان در ورطۀ قیاسهای شایع در سالهای پس از سقوط ظاهری طالبان دستوپا میزند. او تغییرات بنیادی در داخل افغانستان، سیاستهای منطقهیی و باز شدن مشتِ امریکا در سوریه و افغانستان را نادیده میگیرد. لشکر بازماندۀ مقاومت بعد از شادروان احمدشاه مسعود اگر زور و ضربی از خود نشان نمیداد، از همان آغاز ترور فرمانده مقاومت، برای همیشه از جرگۀ سیاست و قدرت، محذوف قیاس شده بود، این نفوذ و حضور رزمی به حدی بود که امریکا بعد از شکستهای اولیه دربرابر طالبان والقاعده، از روی یک اجبار تلخ دست به دامن مارشال فهیم، روسیه و ایران شد.
تصورحضور امریکا در افغانستان بدون همکاری همهجانبۀ نیروهای ضد طالب و القاعده، روسیه و ایران یک خیال خام بود. خشم امریکا در آن زمان که ظاهراً از فاجعۀ حمله بر نیویورک بالا گرفته بود، همه را به عقبنشینی و سازش مؤقتی واداشته بود؛ اما امروز میبینیم که موج برگشت علیه امریکا آغاز شده است.
نظریهتراشیهای خلیلزاد از تحلیلهای تاریخی، اطلاعاتی و مطالعات انتروپولوژیک و قومی دستگاههای غربی درمورد اقوام غیرپشتون در افغانستان متأثر است. چکیدۀ تحلیلها و نتیجهگیریهای درازمدتی که اساساً میراث ارزشمند و مصلحتی امپراتوری بریتانیا است، اشعار میدارد که اقوام غیرپشتون هیچگاه به استراتیژی غرب وفادار بوده نمیتوانند و از نظر علایق تاریخ، بستهگیهای نژادی، جغرافیایی و فرهنگی، بخشی از حوزۀ استراتیژیک روسیه و ایران هستند. این فرآوردههای اطلاعاتی تا اندازهیی درست اما درستتر آن که واقعیاتی غیرقابل حذف اند. تاریخ غرب اشعار میدارد که هماره در برابر واقعیات دست به معامله میزند.
خلیلزاد و شرکای داخلی در ارگ فقط بر خر لنگ همان تحلیلهای استراتژیک یکطرفه سوار اند؛ هیچ چیزی را نمیبینند جز آنکه بر واقعیات زنده سرپوش بگذارند یا آن را به زور و سبوتاژ مثله کنند. البته که در این تسلیخکاریهای سیاسی و تبلیغاتی درگذشته اگر کموبیش دستاوردهایی داشته اند؛ بعد از این نخواهند داشت.
مسعود با فلسفۀ مقاومتِ خود هنوز در برابر امریکا ایستاده است.
از سال ۱۳۷۱ به بعد، ماهیت جنگ مسعود، جنگ و گریز دربرابر لگدهای نیابتی امریکا بود. رابن رافایل در سال ۱۳۷۵ پیام پوستکندۀ واشنگتن را در مورد تخلیۀ فوری کابل به مسعود ابلاغ کرد. هیچ حقیقتی را نمیتوان برای همیشه کتمان نگهداشت. تا مسعود زنده بود، پای امریکا به افغانستان نمیرسید. در جریان مذاکرات نسبتاً طولانی در سالهای مقاومت بین نمایندهگان سی آی ای و مسعود، مطالعۀ جهانی در مورد این که «با مسعود یا بیمسعود» به نتایج خویش نزدیک میشد. گزینۀ افغانستان بدون مسعود نهایی شده بود. مسعود نیز از فحوای دیدارها با مقامات امریکایی به آخرین دریافتها رسیده بود و عصارۀ نظریاتِ خود را در جریان سفر به اروپا اعلام کرد.
هرچه تماسها پیش میرفت، بین مسعود و امریکا دربارۀ اینکه روابط بین افغانستان و واشنگتن باید از راه اسلامآباد بگذرد یا پُل مستقیم رابطه بین واشنگتن و کابل برقرار شود؛ فاصله بیشتر میشد. جانب امریکایی هرگز در این باره ابراز تمایل نمیکرد. در عوض، آنها موفق شدند برخی اعضای مذاکرهکنندۀ تیم مسعود را استخدام کنند که ما درسالیان پس از طالبان نتایج آن را دیدیم و هنوز میبینیم.
بعد از مسعود، امریکا با یک تن بیسر وارد تعامل شد و با رویاندن چند سرِ مصنوعی به این تن، راه اردوی امریکا را بدون تلفات به کوهستانات افغانستان باز کرد. روسیه که در آن زمان تازه در تلاش خروج از ته آوار شوک فروپاشی اتحاد شوروی بود و ایران ضعیفِ آن زمان روی محاسباتی که داشت (در همسویی با ماسکو) از این فرآیند حمایت کردند. حالا ما میتوانیم درک کنیم که روسیه و ایران چگونه برنامه ریختند تا امریکا را در درازمدت در همین بستر مرگ امپراتوریها به دام بیندازند.
این که دکتر خلیلزاد مدعی است که امریکا، نیروهای بازمانده از مسعود را از «کولاب» بر سریر قدرت آورد، معادل همان دروغی است که امریکا در اول از نجات دایمی مردم افغانستان از شر تروریزم دم میزد.
بعد از حذف مسعود، جنرال تامی فرانک خیلی سعی کرد اردوی کوچکِ بازمانده از مسعود را در عقب دیوارهای تصمیمگیریهای کلان در انتظار بیحاصل بخشکاند. شرح فشارهای جنرال تامی فرانک بر مارشال فهیم در تاجکستان در کتاب «الاشه شکن» به قلم گاری برینتسن مأمور سی آی ای قید شده است. امریکاییها در اول اجازه ندادند که قوتهای ضد طالبان به جنگ زمینی وارد شوند. در یک ماه اول، کمترین پیشرفتی در تصرف سنگرهای طالبان حاصل نیامد. فرصت داشت از دست میرفت و جنگی که بر سفارشهای پاکستان و شبکههای اطلاعاتی خود امریکا (یعنی ائتلاف با طالب با حذف طالب بدون مشارکت لشکر مسعود) متکی بود، اشکال مزمن به خود میگرفت و این خطر وجود داشت که اذهان عامۀ مردم امریکا که از فاجعۀ خونبار حملات یازده سپتامبر بر نیویورک چشم انتظار یک پاسخ یا انتقام از القاعده بودند، در داخل امریکا یک خطر یا انفلاق اجتماعی یا سیاسی بهوجود بیاورد.
امریکا از روی ناگزیری به مشارکت نظامی قوتهای مسعود راضی شد. با آنهم جورج بوش در تبانی با آی اس آی پیوسته اعلام میکرد که نیروهای ضد طالبان نباید وارد پایتخت شوند. حذف تدریجی نیروهای ضدطالب از همان اول در دستور کار بود. اجندای حذف با ایجاد نفاق و شخصیبازی بین مسوولان رده اول مقاومت به اشکال دیگر اما گام به گام تداوم یافت. همان نفراتی را که امریکاییها به خود بخیه کردن بودند، در شرایط حاضر استفاده از آنان برای تغییر معادله نظیر آنچه در ۲۰۰۱ اتفاق افتاد، همان نتیجۀ اولی را به بار نمیآورد. امریکا با واقعیات زنده و برهنه باید معامله کند. در غیر آن، خطراتی بسیار مهیب علیه حضور امریکا در افغانستان از چهار طرف جوش میزند.
مسعود پیشاپیش به گوش مردم و تاریخ خوانده بود که کاروان مقاومت چه در حضور و چه در غیابتِ وی به حرکتِ خود ادامه خواهد داد. از این قرار، دکتر خلیلزاد باید سخنانِ از مود افتادۀ خود را درجیب خود نگه دارد!
Comments are closed.