احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:گفتوگوکننده: هارون مجیدی - ۳۰ جدی ۱۳۹۶
اشاره: از نقد ادبی همواره به عنوان صیقلدهندۀ فرآوردههای ادبی یاد شده و این کار برای بهتر شدنِ کارهای ادبی نویسندهگان و شاعران مهم پنداشته شده است؛ اما هیچگاه از نقد ادبی به گونۀ جدی در افغانستان بهره برده نشده و در این زمینه حرفهای فراوانی گفته آمده است. برای باز شدنِ این بحث و پی بردن به تعاریف و مکاتب پُرکاربرد نقد ادبی، گفتوگویی با روحالله بهرامیان دانشجوی دورۀ دکترای زبان و ادبیات فارسی که در سالهای پسین نقدهای فراوانی هم نوشته است، انجام دادهایم که اینک آن را میخوانید.
پرسش نخستِ این گفتوگو را از اهمیت نقد ادبی آغاز میکنم: نقد ادبی از چه اهمیتی برخوردار است؟
اهمیت نقد با اهمیتِ ادبیات سنجیده میشود، با این توضیح که نقد یگانه عاملی است که میتواند اثر ادبی را بالاتر از حدِ معمول در محراق توجه و خوانش قرار دهد، چه بسا نقد ادبی با کشف مکنوناتِ هوشمندانه متون را ارزشمند و خوشبخت سازد. بنابراین، اکثر دانشمندان اهمیتِ نقد را در پیامدهای روشنِ آن سنجیدهاند که با وجود تردیدها و نوعی رویکرد خُردهگیرانه، نقد ادبی را بهنحوی بازتولیدی میدانند که ادبیت و آثار ادبی را حمایت میکند. عدهیی فراتر از آن رفته، نقد را درمانگرِ «نوزادان ادبی» خواندهاند؛ به این معنا که بهمراتب بااهمیتتر از دارو و کارشیوههایی است که میتواند سلامت آفریدههای بخش ادبیات و هنر را تضمین کند.
از سوی دیگر، ارزش نقد ادبی میتواند در این امر نهفته باشد که در جوامعی مثل افغانستان شتاب تولید انبوه و آثار کمکیفیت ادبی را بگیرد. برای من واقعاً این جنبۀ اجرایی نقد بیشتر اهمیت دارد؛ چون نظریۀ انتقادی روند آفرینش و خلق آثار ادبی را ناظرانه و مسوولانه هدایت میکند. هم اینکه فقط با تجهیز و ترتیب نقد ادبی میتوان ارزش تجریههای بشر را تعریف و مشخص ساخت.
همانند هر پدیدۀ دیگری، از نقد هم تعریفهای بیشماری ارایه شده است. لطفاً بگویید که چه کسانی در سطح جهان برای تعریف نقد ادبی کوشیدهاند و شما با کدام تعریف همنگر هستید؟
چنان که قبلاً گفتم، نقد تلاشی برای تمیز نهادن میان تجارب و ارزیابی آنهاست اما هرگز نمیتوان بدون درک ماهیتِ تجربه یا بدون در نظر گرفتنِ دریافت و دانش ادبی، امر انتقادی را به فرجام رساند. برای همین میپندارم تعریفِ واحدی از نقد ادبی در میان انبوه تجارب و تعاریف، کار ساده و امر مطلوبی نیست، چون داوری به تعبیری نوعی رابطه میان اثر، درک و آگاهی یا همان دانش است که نظریۀ ادبی و نقد ادبی را رشتههای بههم پیوسته و مرتبط به نظر میرساند و ما را با بازخوانیهای پیچیده و تفسیرهای گوناگونی روبهرو میسازد که مبتنی بر استفادۀ تلویحی یا صریح از نظریۀ تاریخ، فلسفه، روانکاوی، زبانشناسی، نظریۀ پسااستعماری و نظریۀ گفتمان است. البته برای تعریف مشخص از نقد، این دشواریها پیش روی ما قرار میگیرد که در اینجا برای مصداق به این باورها نظریۀ «سوزان بردو» را میآورم تا بتواند درآمدی بر فهم این نزدیکی باشد. سوزان بردو معتقد است: «در رشتههای ادبیات هستند کسانی که نظریه را با تمامی جنبههای فرهنگ میآمیزند و امر پسامدرن را صرفاً در قالب نویسندهگان پساساختارگرایی و مکاتب فکرییی که آنان پدید آورده اند، میشناسند». این باور حکایت از خلط شدن نظریههای پسامدرنیسم با جریان انتقادی پساساختارگرایی دارد که اگر تعریف نقد ادبی و نظریۀ ادبی نیست، بیان وضعیت خاصی است که کمک میکند ما از تعریف مشخصی در زمینۀ نقد ادبی آگاهانه بپرهیزیم. در غیر آن، میتوان این جمله را به عنوان یکی از تعاریفِ پُرطرفدار نقد ادبی ذکر کرد. «نقد ادبی امر ضروری تحلیل، تفسیر و تأویل متون ادبی است»، اما از این پرسش احتمالی که تحلیل و تفسیر از چه منظری بایست طفره رفت. من خود به تحلیلهای ساختگرایانه که بر شالودهیی از نظامهای نشانهی استوار است، تکیه کردهام که شما بهتر میدانید بحث ساختارگرایی در ادبیات و نقد و نظریۀ ادبی از فردینان دوسوسور که در سطح نشانهها، در سطح نظام نشانهها و در سطح کُلی ساختار زبان متمرکز است، آغاز میشود.
آغاز نقد ادبی و بحث نقد فرآوردههای ادبی از چه زمانی مطرح شد؟
سرزمین و خاستگاه نقد را یونان باستان گفتهاند که به نحوی از اریستوفانس، ارسطو و لونگینوس به یادگار مانده، ولی نقدِ نو به صورت نظری پس از رنسانس در قرن ۱۶ و به صورت جدی و علمی از ۱۹۳۰ به این طرف مطرح شده است، با رهیافتهای پساساختارگرایانه شدت روند انتقاد ادبی را مساعد ساخته است. من اینجا دربارۀ اینکه چه زمانی نخستین فرآوردههای ادبی مورد توجه منتقدان یا نقد ادبی به معنای واقعیاش قرار گرفت، نمیتوانم خواننده را به متن مشخص ادبی ارجاع دهم که فراهمکنندۀ قناعت ایشان باشد، اما میتوان گفت از ارسطو به بعد همواره امر نقد آثار مورد توجه منتقدان بوده است.
امروزه کدام مکاتب و نظریههای نقد ادبی طرفدارِ بیشتری دارد و نگاه منتقدینِ ما به نقد چگونه است؟
تا حال گرایشهای ما به شیوۀ خاص نقد ادبی معطوف و مشخص نیست، منتقدانِ ما برمبنای شیفتهگی و ذوق، نه آگاهی عمیق و هوشیارانه، به نقد و نظر پیرامون آثار ادبی پرداختهاند که نمیتوان ادعا کرد با اشراف کامل و پیشفرضهای نظری کامل فلان شیوۀ نقد را برگزیدهاند. این پرسش برجستهترین منتقد ادبی حوزۀ ادبیات فارسی را هم شاید بتواند غافلگیر کند. ولی با توجه به فرهنگ پرسوشنید باید در این مورد هم چیزی گفته شود و آن اینکه هیچ نظریهیی بدون موافقان و مخالفان تا حالا به وجود نیامده است. نظریات انتقادی از بدو پیدایش پیوسته طرفداران فراوان و مخالفان سرسختِ خود را داشتهاند که باعث شده عرصۀ نقد و نظریۀ ادبی عرصههای بحث و جدلهای فراوان باشد. من بیشترین نقدها را در زمینۀ فُرمالیسم یا ساختارگرایی خوانده و دیدهام؛ پس میتوانم عرض کنم برای یک موافق، پُرطرفدارترین نظریۀ نقد ادبی میتواند همانی باشد که بدان گرایش دارد یا در آن زمینه بیشتر خوانده است. سادهتر بگویم، به عنوان دانشجوی نقد ادبی در اینباره نمیتوانم حکم کنم، اما گرایش و علاقه به روش ساختگرایی که میتواند نگاههای روانکاوانه، اجتماعی و زیباشناسانه به متون داشته باشد را نمیشود پنهان کرد.
منتقدانِ فارسیزبان بیشتر از کدامیک از این نظریهها و یا مکاتب بهره میبرند و متأثر اند؟
تنها نقد ادبی نیست که بر نگاهِ ما تأثیر میگذارد، اصولاً نگاههای ما بر غنامندیِ روشهای خاص نقد ادبی تأثیرات بهسزایی گذاشته است. امروز ما در برابر هر چیزی که قرار میگیریم، با نگاه انتقادی و به نحوی تعجببرانگیز و همراه با پرسش سر و کار پیدا میکنیم. در برابر بودای بامیان اگر میایستیم، کتابی را اگر مرور میکنیم، به سینما میرویم یا حتا اگر احمد ظاهر و سیاوش قُمیشی میشنویم. نگاه منتقد فارسی هم درصدد ارایه جواب به آن پرسشهای انتقادی است که با مواجهه با آنها در ذهن و ضمیرش خلق میشود. پس همانگونه که در انتخاب، رفتن، دیدن، مرور کردن و شنیدن خودمختار است، میتواند یکی از نظریهها را هم گزینش کند. اما حضور و ظهور نظریههای انتقادی در ادبیات فارسی خود مسألهیی است که در این پرسوشنید مجالی برای طرح و تکمیلِ آن نداریم.
نقد ادبی از چه زمانی وارد ادبیات معاصر افغانستان شد؟
پاسخ به این پرسش مستلزم تحقیق و پژوهش گسترده و زمانگیر است تا روشن شود واقعاً چه زمانی و با چه رویکردی نقد به مفهوم کامل آن به ادبیات معاصر ما راه پیدا کرده. در این مورد سخن بسیار گفته شده است که نقد ادبی ما نقد موزون بود و آغازش قرن چهارم هجری با مناظرهها و حاضرجوابیهای عنصری، غضایری، فردوسی، ظهیر فاریابی، انوری، امیر معزی، خاقانی و سعدی تثبیت شده است که با شعر و معارضه به نقد و نظر پیرامون کار هم پرداخته اند. اما در ادبیات معاصر افغانستان، نخستین نقدها را آغاز یافته از مجلۀ ادبی کابل در سالهای ۱۳۱۰ میدانند و آن نوشتۀ ملکالشعرا قاری عبدالله در مورد کارهای خلیلالله خلیلی که در «غیاب تاریخ» استاد واصف باختری مفصل روی آن صحبت شده است را نوعی داوری انتقادی میپندارند که چنین نیز است.
آیا دورهیی وجودی دارد که در آن نقد ادبی در افغانستان به یک جریان تبدیل شده باشد؟
در افغانستان نقد ادبی هیچگاه جریان پویا نداشته است. حتا اگر با ایران مقایسه شود نیز شاهد روند بسامانی نیستیم که نقد ادبی به صورت یک روند ساختارمند یا هویتمند در افغانستان شناخته و کاربردی شده باشد. این مقایسه دستِ ما را با همسنجی نقد با غرب خودبهخود کوتاه میکند زیرا پیشینۀ نقد در غرب به دوهزار سال و بیشتر از آن میرسد که پابهپای نظریههای گوناگون ادبی با تکرار و تکامل پیش آمده است. ولی در افغانستان نقد به معنای امروزی و غربیاش پدیدۀ نو و بدیعی است. نقد ادبی در سدۀ جاری وارد جریانهای ادبی افغانستان شد و یکنواخت توصیفگر وضعیت ادبی ماند.
اگر به سالهای پسین نگاهی بیندازیم، جایگاه نقد ادبی در افغانستان را چگونه میبینید؟
نقدهایی که در افغانستان نوشته شدهاند، بیشتر پسزمینۀ پیوستهگی، رفاقت و خویشاوندی دارد تا جدیت و علمیت؛ دیده میشود در اکثر این نقدگونهها رویکرد توصیفهای ذوقی رعایت شده است و بهشدت نامرتب، نابسامان، شتابزده و نامفهوم اند. این کارها را میتوان شبههنقد خواند. شبههنقدها نهتنها به درد جریانسازی و پاگرفتن نقد علمی و عملی در ادبیات حال و آیندۀ ما نمیخورد بلکه باعث میشود آثار ارزشمند از گزینش و تشخیص باز ایستند، ادبیات بیرونق شود و جامعۀ ادبی رو به فساد و گندیدهگی گام نهد.
نبودن نقد اکادمیک در دانشگاهها و منتقدینی که با اشراف کامل و آگاهی از پیشینههای نقد به تدریس و ترویج این امر بپردازند، عامل اساسی دیگر است که این روند را آسیب رسانده است. شما نمیتوانید یک مجموعۀ بسامانِ نقد یا نظریۀ ادبی را در افغانستان دریابید که واقعاً ساختارمند و دانشگاهی تهیه و تکثیر شده باشد.
برای همین، این ادعا را وارد میدانم که نقد ما غیرحرفهیی است و با توجه به گرایش آزاد و مندرآوردی که در داوریها بیشتر ذوقی، احساسی و توصیفی به متن نگاه کرده اند. با دریغ نقد با این رویکرد از مسیر کارآیی مطلوبِ خود به سمت سطحینگری و پراکندهگی حرکت کرده است.
ریشۀ خوانش ذوقی نقد ما استفادۀ بیرویه از منابع ترجمهشده در ایران است که بدون دقت و سنجش انتخاب شده و جلو دسترسی به اسلوبهای خاصِ نقد ادبی را گرفته است، چون اکثر ترجمهها در ایران به هدف صرفاً معرفی نقد و نظریۀ ادبی نگاشته شده اند که برای مطالعه و آشنایی اند نه کاربردی، این امر باعث نامتوازن شدن مطالعاتِ ما در امر شناخت درست نقد ادبی و شاخههای آن گردیده است. به نظرم، یکی از جدیدترین آسیبها میتواند قلمداد شود که خود در این عرصه نهتنها خودکفا نیستیم که به آغاز چنین یک روند فکر نکردهایم.
پس از چاپ هر کتاب، نهادهایی برنامۀ رونمایی و نقد برگزار میکنند. فکر میکنید چقدر از محتوای اینگونه برنامهها در سالهای اخیر واقعاً نقد بودهاند؟
در محافل ادبی ما آنچه عملاً صورت میگیرد نقد و نظر نیست، بلکه توصیف وضعیت ادبی است. ما همواره در چنین محافل به سوابق کار نویسنده، جایگاه اثرِ او در میان آثار دیگر به محض چاپ و پیشرفتهای احتمالی نویسنده در آینده صحبت میکنیم. در سالهای پسین اما به صورت شفاهی خلاف روند معمول روی ساختمان، شکل، آهنگ، چگونهگی بیان و حتا بافتهای مجموعهشعرها نیز صحبتهایی شد که بهطور نمونه میتوان از نقد آقای ضیای رفعت، یامان حکمت رضا محمدی پیرامون مجموعههای شعر نام برد که دوستان را متوجه نارساییها و ظرفیتهای مشخصی که در کارها وجود داشت، ساخت. اما این کافی نیست تا زمانی که کُلیگوییهای نظیر فلان شعر معجره است، فلان شاعر بینظیر است، بر این امر که فلان شاعر و شعرش چنین تجربهیی را در منِ مخاطب برمیانگیزد و به این دلایل این امر اتفاق میافتد، جاگزین نشود؛ نقد ادبی پا نخواهد گرفت. چون نقد در کنار توجه به داشتههای قابل اعتنای من مخاطب به کیفیاتی که به مخاطبان بخشیده است هم توجه دارد.
در امر نقد ادبی کُلیگوییهای تحکمی وسیلهها را به جای اهداف، اسلوبها را جایگزین توصیفها میکند که در همه یکسان است؛ به طور مثال، همه دارند متن مینویسند، همه متنهایشان را چاپ و تکثیر میکنند، تولد و چاپ اثر امر مبارکی است و همه هم اگر تلاش کنند آیندۀ خوبی خواهند داشت و از این حرفهای تجربی کلیشهیی…، چون که نظریۀ نقد وابستهگی زیادی با زیباشناسی تجربی ندارد، این حرفهای تکراری کاپی و کلیشه شده نمیتواند اهمیت واقعی نقد را تبارز بدهد یا در جریانسازیِ رویکرد خاصی از نقد ادبی کمک کند که امیدوارم آهستهآهسته به آن پایان داده شود.
شماری از مجموعهمقالات پیرامون نقد فرآوردهای ادبی در افغانستان، در یکی دو سالِ اخیر به نشر رسیدهاند، بهویژه کارهایی از یعقوب یسنا و یامان حکمت. این تلاشها چقدر کمک میکند تا بحث نقد مکتوب و جدی در میان جامعۀ ادبی ـ فرهنگی افغانستان جا افتاده و بیشتر شود؟
تلاشهایی که صورت گرفته، تأثیرات مثبت و گستردهیی داشته است. افغانستان یک دورۀ انقطاع کامل نقد و آفرینشهای ادبی را تجربه کرده است. همانگونه که همه میدانیم، در چندین سال حکومت مجاهدین و پس از آن رژیم طالبان، در داخل افغانستان نه کتابی چاپ شد و نه توجه به امر کتابت، نقد و نظر صورت گرفت. اما دهۀ گذشته برای ادبیات افغانستان فصل درخشانی بود. دهۀ نود هم که این کتابها در آن به چاپ رسید، حاصل کارهای مقدماتیِ همان سالها بود که متن در آن تولید شده بود و برای این متنها نیازمندی شدید نقد و بررسی دیده میشد. در مورد کتابهایی که اشاره کردید باید گفت کتاب آقای یسنا که منظور شما «خوانش متن» باشد، خیلی فهمیدنی نیست؛ چون شیوه و اسلوبِ خاصی که با آن بتوان تفکیک کرد کتاب برای چه نوع مخاطبی نگاشته شده، وجود ندارد. من که کارم منحصر به ادبیات است، دریافت خاصی از کتاب در زمینۀ نقد ادبی ندارم. در این مورد با خود ایشان در انجمن قلم صحبت کردم که کتاب ایشان برای چه تیپ مخاطبانی در چه رشتهیی نگاشته شده است، دانشجویان فلسفه، استادان ادبیات و یا هم نوابغ نظریات ادبی؟ چون بسیار مهم است که ما در نوشتههای خود در این زمینه اولاً رویکردمان رامشخص کنیم؛ دوم، الزاماً زمینهیی را که نقد مینویسیم یا نظریهپردازی میکنیم باید روشن باشد. شما در کتاب خوانش متن آقای یسنا این دو روشمندی را تفکیک کرده نمیتوانید. «خوانش متن» بسیار فاخر و پیچیده نوشته شده به حدی که بدبینانه نیست اگر بگویم دریافت قسمتهای خاصی از کتاب اصلاً ممکن نیست، درحالی که همه میدانیم کتاب هرچه سادهتر نگاشته شود حرف و حدیث در مورد آن میتواند فراوان باشد و هم تأثیرگذاری خاصی داشته باشد. برعکس، در برابر کتاب پیچیده و غامض مخاطب سکوت میکند.
باور براین است که یکی از خدمات کتاب در کنار اینکه طبقات یا طیفهای مطالعاتی را مشخص میکند معطوف به امر بیانی نیز است که زبان را دچار تحول و ترتیب سازد؛ چون عدم اغواگری مخاطب یکی از رسالتهای کتاب پنداشته شده است. چیزی که در کتاب «مواجهه با متن» اتفاق افتاده است. دکتر یامان حکمت هدف نگارش خود را برای ایجاد گفتمان نقد ادبی در افغانستان بهصورت واضح در نظر گرفته است و این هدفمندی باعث شده برخورد ذوقی ایشان در گزینش متنهای ادبی در افغانستان نیز به نحوی قابل توجیه گردد. آقای حکمت برای مخاطبی مثل من بهخوبی تفهیم میکند که نقد ادبی بیشتر از یادگیری نیازمند راهنمایی است و آن راهنمایی را قدم به قدم با هر نقد بیشتر توضیح میدهد. زبان ساده و معیاری در پاراگرافهای مساعد و جملات کوتاه و قابل فهم همراه با رویکردهای ساختارمند و تعریف شدۀ نقد ادبی باعث شد این اثر خوب خوانده شود و تأثیرات خاصِ خود را هم داشته باشد.
در سالهای پسین، شماری از نقدهای شما در برخی از جاها از آنمیان روزنامۀ ماندگار نشر شدهاند. آیا برای نقد آثار ادبی، متکی و یا پیرو کدام نظریه و نقد ادبی هستید و لطفاً بگویید که این نقدها را چرا تا هنوز در کسوتِ یک کتاب نشر نکردهاید؟
هنوز دانشجو هستم، با نوشتههای ذوقی و از سرِ اشتیاق. گرایشم چنانکه اطلاع دارید به ادبیات و رشتههایی چون نقد و نظریۀ ادبی است. کتابهایی که چاپ شدهاند و شبههنقدهایی که منتشر میشوند را میخواهم «مدتی چون مثنوی تأخیر کنم»، اما در هرحال دست از مطالعه و نوشتن آرام و پیوسته برنخواهم داشت و این وظیفه و رسالت زندهگی من است.
برای بهتر شدنِ نقد ادبی در افغانستان چه پیشنهادهایی دارید.
جهت شکلگیری جریان هدفمند و مبتنی بر دستورالعملهای نقد ادبی و هم پایان دادن به پراکندهگی و هیاهوی خالی تقاضامندم دوستان دیدگاههایشان را کتبی کنند، دوستانی هم که به منابع دستاول دسترسی دارند به ترجمه و برگردان همت بگمارند تا بستری برای رونق نقد ادبی و آفرینشهای ادبی به وجود آید. حتا به جای ترجمههایی که دوستان من امروزها در کابل انجام میدهند، چه خوب است مقالات نظریه و نقد ادبی ترجمه کنند. این کار به مراتب سادهتر از ترجمۀ شعر به عنوان یک امر خطیر است. واقعاً نمیدانم عزیزانی که مدعی اند شعر انگلیسی، روسی و عربی ترجمه میکنند، چه معیارهایی را در این ترجمهها لحاظ میکنند و چه مقدار در این زمینه آموزش دیده اند.
با توجه به وضعیت جاری ادبیات در کشور، سالهای بعد افغانستان ناگزیر است با نقد جدی روبهرو شود و این امر با وجود اینکه به صورت مقطعی پارتیبازهای موجود را تقویت خواهد بخشید، عدهیی را از سکان معجزهآفرینی و خدایی شعر به زمین گفتوگو و مباحثه دعوت خواهد کرد؛ زیرا نقد اجازه نمیدهد شعر معجزه باشد. شعر باید شعر باشد و با معیارهای هنرین و زبانی نسجیده شود، نه با متافزیک و امور دینی، و شاعر هم باید با منتقدی که نمیخواهد ایمان بیاورد، کنار آید.
ممنونم از اینکه فرصت گذاشتید.
موفق باشید!
Comments are closed.