احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:احمد عمران/ یک شنبه 1 دلو 1396 - ۳۰ جدی ۱۳۹۶
سالها پیش، کتاب «خرد در سیاست» که به کوشش و ترجمۀ عزتالله فولادوند راهی بازار شد، به یکی از بهترین کتابها در عرصۀ فهمِ مسایل سیاسی برایم تبدیل شد. کتابی قطور اما بسیار برانگیزاننده و مملو از نگرهها و دیدگاههای متفاوت به امر سیاسی از هر جانب و از سوی بسیاری از کارشناسان و اندیشمندانِ حوزۀ سیاست و اندیشهورزی. آقای فولادوند بر این کتاب مقدمهیی نوشته که از یک مقالۀ اکادمیک در این زمینه چیزی کم ندارد. مقدمۀ بسیار زیبنده و پُر از اندیشههای ناب.
آقای فولادوند در جایی میگوید در سیاست به همان اندازه که خرد نقش داشته، به همان اندازه بیخردی نیز نقش بازی کرده است. چه کارهایی که به دلیلِ نابخردی و پندارهای نابخردانۀ سیاستمداران از آنان سر زده که در نتیجه برای ملتها مشکل آفریده و آنان را به تیرهروزی و مصیبت نشانده است. و چه تصمیمهای خردمندانهیی که سبب شدهاند کشورها به تعالی، رفاه و آسایش برسند.
همۀ این چیزها در وادی سیاست امکانپذیراست. ممکن گاهی سیاستمداران سیاستهایی را در پیش بگیرند که کشورشان را از ورطۀ نابودی به شاهراه امنیت و ترقی سوق دهند و شاید زمانی تصمیمهایی بگیرند که کشورشان را از شاهراه رفاه و آسایش، درگیر جنگ و ویرانی سازند. مگر در طول همین چهل ـ پنجاه سال گذشته، ما در کشور خود کم نتیجۀ سیاستهای دولتمردان را دیدهایم و چوب آنها را خوردهایم؟ آیا اگر در هفت ثور ۱۳۵۷ عدهیی به فکر تسخیر قدرت از راه نامشروع نمیافتادند، امروز حال و روزِ افغانستان چنین میبود؟
همانندِ برخیها به جبر در تاریخ باور ندارم که بگویم در همه حال اگر حزب دموکراتیک خلق و اتحاد شوروی هم نمیبود، باز به گفتۀ برخیها «انقلاب ثور» واقع میشد. نخیر، من باور دارم که حوادث به گونۀ غیرتصادفی و بر اثر تصمیم زمامداران و سیاستمداران شکل میگیرد. یک سیاستِ درست ممکن است باعث نجات شود و در عین حال یک سیاستِ غلط و اشتباه ممکن است ملتی را به خاکِ سیاه بنشاند.
این روزها به رویاروییهای بلخ و ارگ وقتی میبینم، به یاد همان جملۀ عزتالله فولادوند میافتم که در سیاست خردورزی و نابخردی به یک اندازه میتواند وجود داشته باشد. سوالِ من پس از این حوادث این است که واقعاً ارگ میفهمید که کار به اینجا میکشد و مجبور میشود که در برابر بلخ کوتاه بیاید؟ آیا آنها به نتیجۀ تصمیمِ خود و اینکه ممکن است به چه نتایجی ختم شود، ذرهیی فکر و اندیشه داشتهاند؟
من به هیچ صورت باور نمیکنم که ارگ ریاست جمهوری تصمیم کنار زدنِ والی بلخ را بدون مشورۀ امریکاییها گرفته باشد. نشست و برخاستها در روزهای نخستِ اعلام پذیرش عطا محمد نور از جانب ارگ نشان میداد که حرف و حدیثهایی با متحدان بینالمللی افغانستان در این زمینه مطرح شده و شاید به صورتِ تلویحی تأیید آنها نیز بهدست آمده است؛ همان موضوعی که در زمان برکناری اسماعیل خان والی وقتِ هرات اتفاق افتاد و نیروهای امریکایی به این ولایت فرستاده شدند تا اسماعیلخان را مجبور به ترک سمت ولایت سازند. اما فکر میشود که والی بلخ و متحدان آن، زیرکتر از آن بودند که با چنین ترفندهایی در برابر تصمیم ارگ تسلیم شوند.
به نظر میرسد که ارگ بسیاری از مسایل را بهدرستی نسجیده بود و به همین دلیل، خود را در بدترین وضعیتِ ممکن قرار داد. حوادث بلخ نشـان داد که قلدری در سیاست دیگر به پایان رسیده و اگر نتوان مسایل را از راه تفاهم و گفتوگو حل کرد، حتا نیروهای خارجی نیز نمیتوانند در این زمینه کاری از پیش ببرند.
نابخردی و حماقت، چیز دیگری در عرصۀ سیاست نمیتواند باشد. نابخردی در سیاست این است که یک دولتمرد نداند چه میکند و نتایج کارش چه خواهند بود. آقای غنی عملاً نشان داد که نه تنها فهم درستی از سیاست ندارد، بل حتا نمیداند که چگونه باید اِعمال قدرت کند. آقای غنی دوست دارد از قدرتش سـخن بگوید و آن را به گونۀ مشروع جلوه دهد، ولی او نمیداند که برد قدرتِ او تا کجاست و چه هدفهایی را می تواند نشانه بگیرد.
وضعیت آقای غنی این روزها شباهتِ عجیبی به وضعیتِ رهبر کوریای شمالی پیدا کرده است. او نیز از قدرتش هیچ محاسبۀ درست و دقیقی ندارد و به همین دلیل، امکانات یک ملت را در پای هوسرانیهای خود قربانی میکند. آقای غنی نیز هیچ تصور روشنی از قدرت و امکاناتش ندارد و فکر میکند که مثل رهبر کوریای شمالی، هر کاری انجام داده میتواند. اینگونه انسانها زمانی به هوش میآیند که سرشان به سنگِ حوادث بخورد و با خشم مردم روبهرو شوند.
آقای غنی حالا خشمِ مردم را احساس میکند. او میداند که دیگر آن مغز متفکری نیست که هر مشکلی را بتواند حل کند. گاهی وقتها که برخی «فیسبوک چلوونکیها» میخواهند برای آقای غنی خوشخدمتی کننـد، واقعاً خندهام میگیرد. در روزهای اخیر از آدرسهای نامعلوم در مورد تواناییهای فکری و اقتصادیِ آقای غنی برخی مطالب نشر میشود که بیشتر شباهت به فکاهه دارند. یکی از قولِ یک مقام ایرانی مینویسد که ما [ایرانیها] در تخمین فهم و قدرتِ محاسبۀ آقای غنی ناکام بوده ایم. دیگری مینویسد که هندیها از آقای غنی خواستهاند که برای اعتلای اقتصاد کشورشان به آنها برنامه بدهد. آیا اینها چیزی جز فقر فکری و بلاهتِ محض بوده میتواند؟
آقای غنی شاید چند روزی به عنوان مأمور در بانک جهانی کار کرده باشد که گپِ بسیار مهمی نیست، ولی او ابداً یک طراح و نظریهپردازِ علم اقتصاد نبوده و نخواهد بود. بهتر است به جای چنین شایعهپراکنیهای ابلهانه، به فکر حل مشکلاتِ کشور خود باشیم، زیرا هندیها و سایرین به اندازۀ کافی مغز متفکر دارند که بر مشکلاتِ خود فایق آیند.
Comments are closed.