احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سه شنبه 14 حمل 1397 - ۱۳ حمل ۱۳۹۷
ویژهگی ادبیات اروپای پس از جنگ، چندگانهگی سبکها، مکاتب و انواع ادبی بود. از ریالیسم جادویی نویسندهگانی چون گونترگراس گرفته تا تیاتر پوچیِ (absurd) یونسکو و ژان ژنه و ادبیات اعتراض سیاسی (political) که نویسندهگان کشورهای بلوک شرق: میلان کوندرا، واسلاو هاول و زبگنیف هربرت نمایندهگان آن بودند. این گونههای ادبیات، به رغم تفاوتهای آشکار در اهداف و درونمایهها، در رهیافت ادبی مشترک و زیباییشناسی رایجی به هم میرسیدند که بعدها به نام پستمدرنیزم شناخته شد. نخستین بار این اصطلاح در ایلات متحده ـ و نه در اروپا ـ در جمع منتقدانی به کار رفت که میکوشیدند تا میان فرهنگ والای مدرنیزم و زیباییشناسی تجربی، مینیمالیست و خود بازتابنده (self reflexive) دوران معاصر خط فارقی بگذارند. آرای عمدۀ این دوران از آنِ ایهاب حسن، لسلی فیدلر، جان بارت و ایروینگ هاو بود.
اینها را که گفتیم آیا واقعاً به نقاط زایش نمیتوانند اشاره داشته باشند ـ پیدایشها معمولاً دگرگونهگیها و از بین و میان رفتنهایی را به همراه دارند که اسم این مقوله را گاهی به انقلاب نیز تعبیر می کنند ـ پیدایش جنبش یا مکتب یا اصل پستمدرن نیز همراه زایش و تولد، اصولی را زیر پا گذاشته و اصولی را نیز همراه خود به اعتلا از نظرگاهی و به انتها از نظرگاهی دیگر رسانده است.
ادبیات مورد نظر نظریهپردازان پستمدرنیزم هر نوعی از تفاوت در حیطۀ زیباییشناسی را منکر بود. ساختارهای تکه تکه، روایتهای ازهم گسیخته و اپیزودیک و شیوههایی از شخصیتپردازی را پیشنهاد میکرد که در آنها به وحدت روانشناختی و تشخصهای یکدست مبادرت میورزیدند. این ادبیات خالی از توهماتی بود که پایان عمر ادبیات مدرنیتۀ اروپا را ندا دهد. بیتردید ادبیاتی زایا بود و به گفتۀ بارت: گونهیی حالوهوای مکاشفهگون داشت. سترونی، رخوت و سکون، استعارههای انتقادی متناسب با چنین ادبیاتی بودند. گونهیی نفی سازنده که به نقیضهپردازی برای خویش، تخریب خویشتن و تعالی نفس میانجامید. نظریهپردازان امریکایی اصول نظری ادبیات پست مدرن را بر شالودۀ نوشتههای عدهیی از فیلسوفان اروپایی، نظریهپردازان فرهنگ، منتقدان ادبی و زبانشناسانی چون رولان بارت، ژاک دریدا، ژان بودریار بنیان نهادند. در آثار آنان ـ که عمیقاً ریشه در فلسفۀ نیچه و هایدگر داشت ـ شماری از موضوعات محوری نگرش پست مدرن به روشنی بیان شده بود. مسایلی در رابطه با از بین رفتن تمایزهای میان فرهنگ والا و فرهنگ تودهیی، سرشت ناپذیرفتنی الگوهای دوران روشنگری همچون خرد عامنگر و اندیشۀ کلاممحور، مسایلی دربارۀ روابط پیچیده میان ارادۀ فردی و مباحث تعیینکنندهیی چون زبان و ایدیولوژی.
فردیناند دو سوسور نیز در کتاب دورۀ زبانشناسی عمومی (۱۹۱۶) بر سرشت قراردادی و غیر انتخابی زبان تاکید داشت. نویسندهگان آن دوران، از هم ذاتپنداری سیاسی قرن نوزدهمی با واقعیت و خط مشی آن، برگذشتند و نگاهشان به حوزۀ فرد و شیوههای عمل امیال معطوف شد. برای نمونه به آثر کارتر میتوان اشاره کرد که منجر به ابهامزدایی از کلیشههایی شد که روابط جنسی را فرا گرفته بودند و مانع از درک رابطۀ راستین میان انسان و همنوعش میشدند.
پستمدرنیزم در اروپا نشانگر یک فاصلۀ انتقادی فراختر نسبت به سطوحی است که زیباییشناسی امریکایی آنها را ستایش میکند. تفاوت این دو رویکرد به مسایل زمان، فناپذیری و تاریخ است. فرهنگ پست مدرن در امریکا محصول فلسفه و شیوۀ زندهگی مبتنی بر «اکنونمداری» است. ژان فرانسوا لیوتار یکی از اولین ناظران بر این جریان بر این باور است که «پست مدرنیزم ترکیبی متناقض از گذشته و آینده است که در آن گذشته و آینده در پرانتز قرار میگیرند، به گونهیی که بافت زمان حال با دانههای درشت نمایان میشود». این تناقض گاهی گام خود را فراتر نهاده و کاملاً تبدیل به به یک تضاد محض و دورنی میشود به طوری که خود را به رخ تمام شباهتها کشیده و در قالب یک اتفاق از پیش تنظیم شده و نشده بروز میدهد. پست مدرن را در تلقی دیگر روشنفکران نیز بررسی نموده و به نتایجی رسیدهاند که البته این نتایج هیچگاه به طور عمده نتوانسته اند باری از دوش مکتب بردارند. مقاله را به سمتی از پست مدرن میبریم که ضمن یک بررسی رفتارشناسانه و نظاممند به دگرگونهگیهایی که در آن موقعیت انجامپذیرفته برسیم و نتایج تازهتری را محقق کنیم و یا پارادوکس.
گفتیم که ناپایداریها در ساختار و روایت و گسیختهگیهای معنادار و همچنین تاویلپذیری در متن، هر کدام یکی از اصول اولیۀ ادبیات پستمدرن هستند که سعی میشود با نگاهی که به بزرگان این عرصه میشود، این موارد مورد بررسی قرار گیرند. به اعتقاد لیوتار ، زبانشناسی ساختاری فردیناند دو سوسور نمونۀ بارز فرآیند گفتمانی کردن فضای متنی به شمار میرود که تمام آثار زبانی را به معانی ایجاد شده در جریان بازی بین دالها تقلیل میدهد. حال این دالها در یک ساختار تهاجمی که به سمت معنا ایجاد شده، در یک وحدت همهجانبۀ ساختاری در راستای این هدف (رسیده به معنا) ایجاد کرده و در یک شکاف بینامتنی به تاویل و یا همان معناپذیری در سطوح مختلف میرسند. سوسور زبان را بازنماییِ زبانی بر حسب جدولی از عناصر متضاد میداند که زبان را تشکیل میدهند. در حوزۀ فضای تصویری، نظم و تناسب پرسپکتیو رنسانسی نوعی تقلیل گفتمانی موازی و همسو را اعمال میکند. تقلیل امر مریی (thevisible) به امر قابل عرضه یا قابل بازنمایی. بازنمایی واقعیتها در یک فضای غیر مریی و ارایۀ آن به صورت امری که مریی و به عبارتی عینی در یک فضای متضاد و پارادوکسی که در آن ایجاد میشود، متن را به زبانی که مرکزمدار است رهنمون شده و معنای جدیدی در یک بافت کاملاً مریی و عینی ایجاد مینماید. به این ترتیب، قاعدۀ گفتمان به زعم لیوتار، عبارت است از ادعای به ترتیب درآوردن وجود به مثابه ساختار تاویل و ارایه یا تعیین هویت هستیشناسانه یا همسانانگاری و یکی گرفتن وجود با هستی بر اساس امر قابل بازنمایی، از طریق ایجاد و برقراری حاکمیت انحصاری شبکۀ تقابلها و تضادهای موجود بین مفاهیم و دالهاست.
امری که زبان را وادار به هستی یا وجود میکند، پارادوکسپذیر است و این پارادوکس که در خود چندین امر عینی و انتزاعی را یکجا دارد، در جهت رسیدن به تاویل که آن نیز خود نوعی عدم قطعیت در متن را به همراه دارد، عمل میکند.
یکی دیگر از ویژهگیهای توصیف لیوتار راجع به دغدغۀ پستمدرن، عبارت از مقابلۀ روایتهای خُرد و روایتهای کلان است.
به اعتقاد وی، فرا روایت میتواند بر کلیۀ روابط فایق آمده، چه در مورد پسرفت بشر بوده باشد، چه در مورد پیشرفت و جز از این. به لحاظ معرفتی نیز فرا روایت مدعی پایاندهنده به خردهروایتها و روایتهای جزءنگر میباشد، چه پایانی از نوع متعارف و چه از نوع غیر معمول و بیرون از عادت بشری.
روایتهای خُرد از بههم پیوستهگی در گذشتههای به فرهنگ رسیده و خود را نیافته و در مجامعی که از ایجاد پروسههای فرهنگی دم میزنند، خودداری میکند. اینکه یک جریان میتواند به صورت عملی در یک فرهنگ به وجود آمده انجام وظیفه نماید، خود میتواند دالی شود و بر روی اینکه روایت خود را به عنوان یک فرهنگ که عرصۀ مناقشه و تبادل است، صحه میگذارد.
نگرش در اکثر آرا اینطور بوده که فرهنگها بر اکثر کارکردهای زبانی تاثیر داشتهاند و اعتمادی که روایت خرد در اجرایی کردنِ کل روایت در دل مخاطب ایجاد کرده، خود باعث به انتها کشیده شدنِ متن شده و متن را از فلتر آسیبشناسی در محتوا، در متن، در روایت، در … آزاد ساخته و خود را در یک کنکاش فرامتنی یافته و در برهوتی که در متن ساخته، میرود و برنمیگردد. یکی دیگر از مهمترین نکات مورد توجه عالمان پست مدرن، توجه به دانش علمی است و اینکه چهگونه دانش علمی میتواند موجب مشروعیت مساله گشته و خود را قابل اعتماد سازد. پس پستمدرن که اینجا هم بین گفتمان علمی و گفتمان روایی یا داستانی تمایز قایل گشته، چهقدر میتواند از درونِ این سنخیت، تشابهش را بیرون بکشد. گذر زمان است که همه چیز را مشخص میکند.
پانوشت:
۱- پستمدرنیزم: طرحی نظری ـ مارتین تراورس
۲- زیباییشناسی انتقادی ـ بنیامین، آدورنو، مارکوزه
۳- وضعیت پستمدرن ـ ژان فرانسوا لیوتار
۴- زیباییشناسی و مدرنیسم ـ گزیدههایی از نوشتههای لیوتار ، مارکوزه، هایدگر، باختین، کروچه، سارتر، لوکاچ، فوکو، سی سو، بودریار، بارت، بلانشو، یونگ و… .
****
شعری از اسماعیل مهرانفر / شاعر ایرانی
ولش کن
از سر به هوا رفته
از سر به هوایی که آفتابی است
مردی که پایان بریده دارد وصله از دروغ گرفت
ولش کن
سرم به هوایی است که شعرم زنی برهنه دارد
زنی که روسری از آسمان گرفتی مردی از پشت پا دارد
زنی که به من پا داد از دستم داد
زدم به مادگیِ مفرطی که بلند داشت
خودش را و اینها میکرد را
خودی که انعکاس محکمی از ما بود
به آب برگشته بود
آب، پیش من کسالت داشت
اتاقم را دورِ سری که دستمال بسته بود (این دیوار را کنار میگذارم)
تا شکل از دست دادهیی گرفته یا نگرفته
قیافۀ بیبرو برگردی که نجابت داشت
از وقتی روی سگش
رنگ باخته بود.
Comments are closed.