احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالبشیر فکرت بخشی-استاد دانشگاه/ یک شنبه 2 ثور 1397 - ۰۱ ثور ۱۳۹۷
بخش نخست/
درآمد
نوشتاری که پیشرو دارید، رهآوردی از سالها مطالعه در گسترۀ ادبیات پارسی تا روزگاران دانشجویی نویسنده است. به صورتِ دقیق، سال ۱۳۸۹ خورشیدی بود و ما نیز آرام آرام به پایان درسهای دانشگاه – از آنجمله مضمونِ اصول فقه- نزدیکتر میشدیم که همانندیهای انکارناپذیری میان قاعدههای حاکم بر اصول فقه و پارهیی از شعرهای پربارِ ادبیات پارسی_دری ذهنم را به خودش معطوف داشت. این مسأله مرا به جستجوی نمونههایی در شعر واداشت که بتواند مصداق قاعده-های اصولی قرار گیرد.
کشفِ همانندیهای اصول فقه و ادبیات، بهویژه شعر و درک خصوصیتِ تعمیمپذیری قواعد اصولی بر شعر پارسی_دری را میتوان جرقههای اولییی دانست که به نوشتن این اثر منتهی شد. در نوشتار حاضر، علیرغم استفاده از قواعد حاکم بر اصول فقه، از قاعدههای منطق و دستور زبان نیز به طور قابل ملاحظهیی استفاده شده است. در این میان، بخش عمدۀ این نوشتار را باید برآیندِ سالها مطالعه و مداقۀ نویسندۀ آن در شعر پارسی_دری به حساب آورد. مباحثی چون «گونهشناسی بیان» از اصول فقه و بدیع و بیان برگرفته و برگردان شده است. مباحث دیگری چون «شعر به اعتبار چگونهگی ظهور و خفا در معنا»، «شعر به اعتبار چگونهگی وقوف به معنای آن»، «امر»، «التماس» و «دعا» برگرفته از اصول فقهاند که از این میان، دو عنوان فرعی «استثنای مبهم» و «استثنای همجنس» را میتوان رهیافتِ شخصی نویسنده به شمار آورد.
ردهبندی «کاربردهای بلاغی امر» و تقسیم «امر به اعتبار محل آن» از یافتههای نویسنده میباشد. مبحث «نهی» از اصول فقه و «تمنا» از دستور زبان گرفته شده است که نمونههای آن در شعر فارسی به صورتِ مشخص نشاندهی شده است. مبحث «تفویض» و «کاربردهای بلاغی استفهام» نیز به استثنایاستفهام سلبی و ایجابی از یافتههای نویسنده است. مبحث «الفاظ» به صورتِ کلّی از منطق گرفته شده و مصادیقِ آن در شعر به درستی نشاندهی شده است. مباحثی چون «انواع استدلال»، «سوگند به اعتبار محلِ آن» و «انحراف در معنای شعر» از یافتههای نویسنده است.
با توجه به آنچه تذکّر رفت، بخشِ قابل ملاحظۀ این نوشتار را میتوان تازه و بدیع به حساب آورد و این نوشته را حاوی آرایهها و صنایعی دانست که پیشینۀ چندان مورد توجهی نداشتهاند. از سوییهم، ممکن است برخی از مباحث این اثر که ابتکاری و بدیع پنداشته شدهاند، دارای پیشینه باشد و کسانی پیش از نویسنده به این موضوعات همت گمارده و به آن عطف توجه کرده باشند. در صورتِ چنین تطبیقی، آن را باید نتیجۀ اتفاق دانست و نویسنده را به دلیل عدم تخصص او در علم بلاغت و معانی معذور بهحساب آورد.
در این نوشتار سعی شده است تا مسایل به زبان سلیس و روان بازگو شود و از غموض و پیچیدهگی آنها جلوگیری گردد. تازهبودن بسیاری از مباحث این اثر مزیتیست که آن را از آثار مشابه دیگر امتیاز می-بخشد. از سوییهم، مطالعۀ این اثر به فهم هر چه بیشتر اشعار کمک خواهد کرد و میزان توانایی فهم شعر را در خوانندهگان آن – با استفاده از قاعدهمندیهای بیانشده در این اثر- افزایش میدهد. این اثر میتواند در رفع کاستیهای مضمون بدیع و بیان که غالباً در مکاتب خوانده می-شود، کمک کند و علیرغم نارساییهایی که در آن بهچشم میرسد، راه تازهیی به روی پژوهشهای بعدی بگشاید.
۱ گونهشناسی بیان
تعریف بیان:
بیان: در لغت به معنای وضاحت؛ آشکارشدن و …، در لغتنامه به کار رفته است. اما در اصطلاحِ اهل ادب عبارت از روشـیست که میتوان به وسیلۀ آن یک موضوع را به صورتِ زیبا و طُرقِ متفاوت اظهار کرد.
انواع بیان
بیان به چهاردسته تقسیم میشود:
۱- بیان تقریر: بیان تقریر در حقیقت تاکید بالای کلام است به گونهییکه احتمال مجاز و تخصیص در آن از بین رود.
جهت تبیین هر چه بیشتر ناگزیریم تا مقدمهیی در این زمینه بیان کنیم و آن اینکه، هرگاه کلمهیی به طورِ مجـرد و مطلق به کاررود، معمولاً معنای حقیقی آن مدّ نظر است. اگر ما به طور مثال کلمۀ نرگس را بدونِ استعمـــــــال آن در جمله و به صورت مجرد در نظر بگیریم، منظور معنای حقیقی آنست که عبارتست از یک نوعِ خاصی از «گل». به همینگونه، اگر این کلمه (نرگس) به صورت مطلق ( بدون اینکه قرینهیی دال بر حقیقی بودن ویا مجازی بودن معنای آن وجود داشته باشد) در جمله به کار رود، منظور باز هم همان معنای حقیقیِ کلمه است. مثلاً اگر گفته شود: نرگس اسم ذات است، کلمۀ نرگس به صورتِ مطلق به کار رفته است و هیچ قرینهیی دال بر حقیقی بودن یا مجازی بودنِ معنای آن وجود ندارد. بنابراین، معنای حقیقی آن ( که یک نوع خاصی از گل است) مراد است.
اما هرگاه کلمهیی را در جملهیی به کار بریم، و قرینهیی دال بر حقیقی بودنِ معنای آن نیز در جمله به کاربرده شود تا احتمـال مجازی بودنِ معنا به طورِ قطع از بین برود؛ چنین بیانی بیان تقریر است. به گونۀ مثال، اگر گفته شود: نرگس درباغ میروید؛ روییدن در باغ قرینهییست که نشان میدهد واژۀ نرگس به معنای حقیقی آن که عبـارت از یک نوع خاصی از گل است، به کار رفته و احتمال حمل آن بر معنای مجازی به کلی از بین میرود.
بیت:
رشتۀ تسبیح اگر بگسُست معذورم بدار
دستـم اندر ساعدِ ساقی سیمینساق بود
«حافظ» دراین بیت، واژۀ تسبیح به معنای حقیقی خود به کار رفته است و قرینهیی که دال بر حقیقی بودن این معناست، همانا کاربردِ واژۀ بگسُست است. این قرینه نشان میدهد مراد از تسبیح همان وسیلۀ ذکر است که در عرفِ دینی ما مروّج است. با این حساب، احتمال حمل تسبیح بر معنای مجازی آن از بین میرود؛ اما اینکه شاعر با کاربستِ ترکیبِ گسستن تسبیح کنایتاً چه معنایی را قصد کرده است، بحث جداگانه است.
و یا هم در این بیت خواجه شیراز:
هزار نقش برآید ز کلک صنع اما
به دلپـذیریِ نقش نگار ما نرسـد
«حافظ»
در این بیت، ترکیبِ نقش برآمدن قرینهییست که بر حقیقی بودنِ معنای کِلک (قلمِ نی) دلالت دارد. تأکید این قـــرینه بر حقیقی بودنِ معنای کِلک (قلم نی) چنانست که احتمال حملِ آن را بر معنای مجازی کاملاً از بین میبرد. چنین بیانی، بیان تقریر نامیده میشود.
هرگاه تاکید بالای یک امرِ عام طوری بیان گردد که احتمال تخصیص آن به طور قطع از بین برود، چنین بیانی نیز بـــیان تقریر است. مثلاً اگر گفته شود: مواشی آمدند. این جمله به صورتِ عام بیان شده است، اما احتمال تخصیصِ آن وجود دارد و آن اینکه، احتمالاً بعضی از آنها از این حکم خاص شده، نیامده باشند. اگر گفته شود؛ مواشیها همه آمدند. در اینصورت احتمـــال تخصیص آن به کلی از بین میرود و تاکید بر عمومیت موضوع صورت میگیرد که بیانِ تقریر نامیده میشود.
بیت:
از غــم نا آشناییها ســراپا سوختـــم
همچو شمع بینوا در انجمن بیگانهام
«فکرت» در این بیت، شاعر با افزودنِ قید (سراپا) احتمالِ تخصیص را از بین میبرد که در غیر اینصورت، احتمــــال آن وجود داشت که عضوی از اعضای شاعر از این سوختن مستثنا قرار گرفته، خاص گردیده باشد. افزودنِ قید سراپا تاکید بر عمومیتِ موضوعِ سوختن دارد که همـانا سوختن بدونِ استثنای شاعر است، و محلی برای تخصیص باقی نمیگذارد.
۲- بیان تفسیر: عبارت از بیانیست که متکلم از اهمال، ابهام، خفا و لفظِ مشترکی که در شعر وجود دارد، به دست میدهــــد.
أ. اهمال: آنست که معنای شعر فروگذاشت شده باشد، چنانکه خواننده و شنونده نتوانند به معنای مقصودِ آن بدونِ بیانی از جانب متکلم پی ببرد.
بیان از اهمال:
صبا به لطف بگــو آن غزالِ رعنــا را
که سر به کوه و بیابان تو دادهیی ما را
«حافظ»
در این بیت، موضوع در مصرع اول کاملاً مهمل است و دانسته نمیشود که صبا به آن غزال رعنا با مهربانی چه بگوید؟ امـا آنچه که باید گفته شود در مصرع دوم واضحاً از جانب خودِ متکلم بیان میگردد که بیان تفسیر نامیده میشود.
بیت:
دوش از این غصه نخفتم که حکیمی میگفت
حافظ ار مست بــــود، جای شــــکایت باشد
«حافظ»
در این بیت، در مصرع اول مشخصاً دانسته نمیشود که حکیم مورد نظرِ شاعر، چه میگفت که خواب را از چشمان شاعر درربوده بود؟ اما این موضوع در مصرع دوم ازسوی خود شاعر واضحاً بیان میگردد که بیان تفسیر نامیده میشود.
ب. ابهام: آنست که کلمهیی در یک بیت و یا یک مصرع، احتمال دو معنا را داشته باشد، ولی یکی از آن دو معنا مقصود و مرادِ شاعر باشد و قرینۀ بـهکاررفته در شعر نیز بر معنای مقصودِ شاعر تاکید کند . خواننده و یا شنونده میتواند بعد از دقت و تأمّـل به معنای مقصود آن پی ببرد.
بیان از ابهام:
منم که باز جهانم زدیده مـیریزد
نگه به پای منِ نارسیده میریزد
«فکرت»
در این بیت، ابهام در واژۀ جهانم وجود دارد، طوریکه این مصرع احتمال دو تعبیر را دارد. تعبیرِ نخست اینکه شاعر میخواهد بگوید، که من کسی هستم که جهانِ من (یعنی هستی و تمام آنچه که دارم) از چشـم من فرو میریزد؛ ولی در تعبـــیر دوم که واژهی جهان استعـــاره شده است؛ گویا شاعر میخواهد اذعان کند بر اینکه، جهــــان، مرا از چشم خودش بیرون میریزد. در میـان این دو تعبیر، از لحاظِ منطقی رابطۀ عکس مستوی برقرار است و ظاهراً هر دو تعبیر درست به نظر میرسد؛ اما کاربردِ واژۀ نگه در مصرع دوم قرینهییست که نشــــــان میدهد تعبیـــرِ اول به حقیقت نزدیکتر است. شاعر در این بیت میخواهد بیان کند که نگه به پای او فــرو میریزد و این قرینهییست که بر صدق تعبیر اولی دلالت دارد.
بیت:
حیف است اینکه خادم نفس زبون شدیم
چون مـــــوج از نگاهِ زمـان واژگون شدیم
فکرت» در این بیت، مصرع دوم، دو تعبیر را برمیتابد که باعث ابهام در معنا گردیده است. یکی اینکه شاعر میخواهد اذعان کند بر اینکه، مــــا همــانندِ موج از دیدۀ زمان واژگون و منقلب گردیدیم. تعبیردوم این است که ما مانند موج از نــگاه زمانی وارونه گردیدیم. یعنی، بسان موج – به دلیلِ به سررسیدنِ زمان خود- منقلب و سرنگون شدیم.
اگر به مصرع اول در این بیت دقت صورت گیرد، دانسته خواهد شد که تعبیرِ اول به حقیقت نزدیکتر است.
ج. خفا: آنست که معنای شعر به دلیلِ ترکیبی که در شعر به کار رفته است، مخفی و پوشیده باشد. این در صورتیست که خـواننده ویا شنونده غیر از اهل لغت بوده، و با یک نگاه سطحی نتواند به معنای موردِ نظر نایل گردد.
بیان از خفا:
بیت:
سر بیسجده عرق بست به پیشانیِ من
میام از شیشهی نا گشتهنـــگون میریزد
«بیدل»
در اینجا معنای شعر به دلیلِ کاربردِ ترکیب «عرق به پیشانی بستن» برای غیرِ اهلِ لغت ( ناآشنایان با زبان و ادبیات فارسی) پوشیده است، و با یک نـگاه گذرا قادر نخواهند بود به معنای مقصودِ شاعر پی ببرند؛ امـــا اهلِ لغت با یک نگاه سطحی نیز میدانند که عرق به پیشانی بستن کنــایه از خجل شدن و خجالت کشیدن است. این امر به صورتِ ضمنی از طرف شاعر در مصرع دوم بیان شده است.
بیت:
رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهـــار
گریهاش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
«حافظ» در این بیت، دلیل به گریهآمدنِ ابر برای غیر اهل لغت روشن نیست، و مشخصاً نمیداند که رابطه میان به گریه آمدن ابر و مشــاهدۀ رسم پیمان شکنیِ روزگار چیست؟ اما اهــــل لغت با یک نگاه سطحی نیز میداند که ابر به دلیلِ اینکه سمن، سنبل و نسرین با آنهمه جمال و زیبایی محکوم روزگارِ پیمانشکنند؛ برآنها میگرید و دریغ میخورد.
ه. لفظ مشترک: هرگاه یک لفظ دارای دو، یا بیشتر از دو معنا باشد که به همۀ آن معانی به صورتِ یکسان اطلاق شود؛ لفظِ مشترک نامیده میشود.
Comments are closed.