احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۱۱ دلو ۱۳۹۹
غرزی لایق
درون توست اگر خلوتى و انجمنیست
بیرون ز خویش کجا میروى جهان خالیست
(بیدل)
همبودِ آموزشیافتهگانِ میهن ما، چه فرا و چه فرومرزى، در بسآمدِ رنگارنگِ باورها، اندیشهها و ذوقها، جدا از پیشینۀ دلمشغولىهاى همهگانى-مدنى و گرایشهاى سیاسى-انگارگانى، نگارۀ یک اجماع سرگردان را در ذهن تداعى میکند که در فرآیندِ تپندهگىِ «ما» شدن، در گذرگاه دریاى سرکشِ آشوبها و شورشهاى زیستگاه ما، هنوز در پى یابش و تابشِ «منِ» سرگردان خویش دست و پا میزند و در اقیانوسِ نافرمانِ گمراهىها، به شناخت خود و پیراگیر خود دست نهیافته باقىمانده است. پرسمانِ چبود (چهبود) و جایگاهِ سزاوار در وابستهگیهاى ناگزیرِ آدمانهزیستن و چیرهشدن بر پایگاههاى پندارى هدر رفته، اژدهاى صد سرِ «منِ» هر آدمِ آموزشدیده را به سطح کشیده، سود و زیانِ کنشها و منشها اما، نه در سنجۀ همبود، بلکه در ترازوى داد و گرفتِ «منِ» خود پیمانه میگردد. جهانِ پیرامون با تمام شگفت و شگرف آن، در ظرفِ کوچکِ «منِ» سیرىناپذیرِ چند مکتبىِ گولخورده و گرانسر، به جاى درخشندهگى و امیدوارى، سردى و گرانجانى عرضه میکند.
بیگمان، آبشخورِ بخشى نوپردازىها و نیز پرخاشگرىها در روزمرهگىهاى ما را، البته، در بنپارۀ جهانىشدنِ همبودگاه ما و تنیدنِ ناگزیرِ هستى و روحانیتِ سنتپسند ما با پدیدههاى سنتستیز و بیگانۀ بستهگىها و پیوستهگىهاى آدمیتِ نواندیش باید سراغ گرفت، منش و سگالِ ذاتى ما اما، در پروسۀ بغرنجِ برخاستن و جُستن، نشانه و رگۀ همبودى ما را درستى و نژادهگى مىبخشد. جنگِ همیشهگى سلیقهها، ذایقهها و دیدها، حرکتِ بهپیش را تندى و یا کندى بخشیده و گذار به پلههاى بلندترِ فرزانهگى را، در پیوندِ تنگ با شیب و فرازِ فرآیندِ سازندهگى، ممکن میسازد. زندهگى و دوام آن زادۀ همین جدال پاینده و تابنده است.
سرگشتهگى و فروماندهگى روزگار جارى که بیشترینه از راستینهگى زیستگاه چندرنگى ما مایه گرفته است، ردۀ آموزشیافتهگان را در تگاپوى دستیابى به نسخهها و رونوشتهاى بازسازىِ زیرساختهاى بالندهگى جامعه و راه بیرونرفت از بنبستِ فرساینده، دنبال اندیشهها و الگوها سرگردان میسازد. «بهترینها»، البته، باز هم، داروى دردهاى ما را در مدرسهها و حکمتخانههایى جستجو میکنند که در دیروز، فاجعه بار آوردند و هستى خودى و بیگانه را یکسان به آتش کشیدند و در امروز، در فضاى دگرگونشده و در قیدِ تفسیرِ کهنۀ مقولهها، بىشیمهگى و بىایمانى و بىپاسخى؛ به نمایش میگذارند. در همین گرفتهگى، زوال شخصیت و افولِ ارزشهاى آدمانهزیستن؛ بیانِ برترى مییابند و معنویت آدمها تا تهترین لایههاى اخلاق جامعه نزول میکند و در اُفت و خیزِ سیر پیچیدۀ زندهگى، بیشترینه، کینه و نفرتِ که هنوز در گذشتۀ پر خم و پیچِ حیات جامعه انباشه گردیده، به ریزش مىافتد. در این روال، خردورزى به خردستیزى جا خالى میکند و خشونت و پوچىگرى بر روزمرهگىهاى آدمها چیره میگردد.
سرشتۀ آمیختۀ ستیزه و بیزارى که ریشههاى جنبشِ روشنگرى را دارد مىخشکاند، سببِ سرایتِ بیمارى همهگیرِ دگرستیزى، نفرت و خودپرورى گردیده که در انتهاى این زیرگذر، گریز از سهمگیرى پویا در فرآیندهاى کشورى، انزوا و گوشهگزینى و نیز سرجنگى با هر فضلیت و ارزش سراسرى و خوارشمردنِ هر آنچه در قالب اندیشه به بازار میریزد، پرخریدارتر میگردد. در پیآمدِ این روندِ عقبگرا، جاى خرد را بىخردى، جاى قلم را تفنگ و جاى سازندهگى را ویرانگرى پسگیرى میکند و افولِ فرهنگى و زوالِ معنویت بر انسانیت چیره میشود. آنچه از کشور ما در نگارهها و سیماها عرضه میگردد، بیگمان، بوى زنندۀ دهشتِ فروپاشىِ فضیلت و ثقافت در ردههاى همبود آموزشیافتهگان را به مشام میرساند. این هبوط، در یک گردش غنىتر، استنادهاى هستى جامعه را فروریختانده و سبب راهیافتنِ رفتار و پندارِ فرهنگستیز و ولگردى در روزمرهگىهاى ما میگردد.
اندک آدمهایى که بدنۀ جنبش روشنگرى و رستاخیزِ مدنىاندیشى از وجود پرتپش شان در جنگ میان نیک و بد، هنوز نفس تازه میکند و بر مهارِ اژدههاى «منِ» گنهکار خود فراز آمده اند، براى افراشتهنگهداشتنِ درفشِ آدمانهاندیشى و آدمانهزیستى و سترهگى گسترۀ تفکر و پاکیزهگى پهنۀ معنویت، پیوسته در جدال نابرابر با رهزنانِ رسانهیى و لشکرِ «نظریهپردازانِ» ناپُخته، سطحىنگر و هیجانى، از روشنایى خرد و فرزانهگى پاسدارى میکنند و نهمیگذارند تا آوازِ رساىِ راستنگارى و پردازهاى انسانتبار در زادگاه ما خاموش شود. بیگمان، پیکار با دهشتافگنى رسانهیى و پیگرد و پرداختن به نیرنگبازان و جعلفروشانِ رزمگاهِ اندیشگرى و سازندهگى از فرصتهاى کار روشنگرانه میکاهد، برهنهسازى و مهارِ بازیگرانِ ناشى و پرداختههاى ناجور و گمراهکنندۀ شان اما، امریست ناگزیر و رسالتیست شایسته. شمارى چهرههاى بازمانده از ساختارهاى سیاسىِ قشلهگرا، منجمله حزب زوال یافتۀ دموکراتیک خلق/وطن، که دردِ سوزندۀ نهرسیدن به جاه و جبروتِ دیروز و نارسایىهاى روانى- فردى ذاتى، آشفتهگى دماغى شان را به تازیانۀ حسادت و کینه مىبندد، در لاغرى سواد و نبودِ فرهیخت، بازارِ آزادِ رسانهیى را گروگان گرفته، در اوجِ بدویت، فرهنگ خشونت و انتقام و سلیقۀ دگرستیزى را رونق مىبخشند. جلوگیرى و رسواسازى منش و کنشِ زیانبارِ چنین هرزهنویسان، بى تردید، مهره را از خرمهره جدا ساخته و روشننگرى را بر تاریکبینى برترى مىبخشد.
مَنیت و خودبزرگبینىِ که «نخبه» و «آگاهِ» چبیرۀ چندرنگى ما را به خرابههاى پوچىگرى کشانده و در یابشِ ریشههاى چبودِ قبیلۀ خویش، پیوسته به اسطورهها، افسانهها و سربلندىهاى پیشینۀ پنجهزارساله چشم دوخته است، در ناآگاهانهگى، سببِ برهنهشدنِ توانش و درونداشتِ همبودِ کتابخوان در فهمِ چقرِ نیاز و چشمداشتِ زمانِ خودش میگردد. در پیآمدِ سبک و سنگین کردنِ آنچه در روزگار ما دانندهگى و فرزانهگى ما را رنگ مىبخشد، بیگانه از کنش و منشِ چند فرهیخته، دیده میشود که ریشههاى بودن و بهپیشراندن زیستگاه ما و نیکگوهرى ذاتى همبود ما را با سنگدلى میخشکاند. سرزمینِ آزادۀ ما، به تندى، به سوى پرتگاه هولناکِ بىهویتىِ فرهنگى و بیگانهگىِ هویتى و گذار به یک جامعۀ فاقد تأریخِ اصیل، ثقافتِ راستین و سربلندىهاى منحصر به خود راه باز میکند و آنچه در پیشینۀ سرگذشت از باشندهگان این جغرافیا به ما رسیده است، امروزه آماج شبیخونِ نیت و ارادۀ چند «نخبه» و چند «آگاه» آموزشیافته و گواهینامهدارِ نورسته و چند حسود و به جلال نهرسیدۀ روزگارِ قدیم قرار گرفته و با بیشرمى راهىیی زبالهدانِ نیستى میگردد.
پرخاشگرى بىلگامِ تبارى که نخستین و ارجمندترین ویژهگىِ برگزیدهبودنِ قومى را با آن گره میزنند، و در سرخط این پوچىگرى راه دادهشده، پیش از همه، هویت،گذشته و ارزشهاى تأریخى سرزمین ما و پیوستهگى ما در بستهگى زمان و مکان را به دست تمسخر میسپارد. یورش بالاى سربلندىها، ارزشها و برچسپهاى بالندهگى تبارها، هجوم بر هویت، تأریخ و فرهنگ مردمان، ویرانسازى پلهاى پیوند و همزیستى میان قومها و دهها موردى از همین عشیره، کنشِ فضیلتستیز طالبان و حذفِ نازندهگىهاى جغرافیاى ما را در ذهنها زندهگى دوباره میبخشد. شبیخون بالاى سرفرازىها و بىپاسى در برابر یادگارهاى مادى و روحانى تبارها که از خامه و زبانِ «نخبه»هاى تبارها به بازار اندیشه مىریزد، با کنشِ فرهنگستیز طالبها و تخریبِ تندیسهاى بودا به دست آنها، در اصل، همقبیله و همخون است. هر دو پدیده، تبارستیزى جارى و فضیلتزدایى طالبى، دو روى یک سکه اند که توانایى شان، آگاهانه و یا ناآگاهانه، متوجه فروریختاندن بنیادهاى مادى و ثقافتى هستى و چبود دیار ما میباشد.
به باور این قلم، یکى از ارزندهترین ویژهگىهاى کار روشنگرانه را، در کنار آگاهىدادن و بیانِ ناگفتهها، همزمان، مبارزۀ پیگیر و بى امان با فرآیندِ چیرهشدنِ فرهنگِ هویتستیزى و تأریخزدایى و یورش بر ارزشهاى مادى و معنوى وطن مشترک ما و نیز ارادۀ خوارساختن چبود افغانستان به مثابۀ جغرافیاى داراى گذشتۀ پرآشوب، اما پرآوازه و پربها، تشکیل میدهد. چهرهها، ساختارها و گروههاییکه نیتِ فروریختاندنِ استنادهاى معنویت افغانستان را در سر مىپرورانند و با پخشِ آگاهىهاى ناشفاف و ناپاک به یارى رسانههاى همهگانى به شستشوى مغزى نسل بیخبرِ در حالآمدن سرگرم اند، بیگمان، در الگوى ستیزۀ فرهنگى و هویتزدایى، «گلدستۀ» جنگ علیه مردم افغانستان را به پایۀ اکمال میرسانند. در این میان، جبهه جنگ و ستیزه با تأریخ و سربلندىهاى مردم اما، داغتر و پرازدحامتر است.
Comments are closed.