گزارشگر:فرهاد سجودی/ شنبه 29 ثور 1397 - ۲۸ ثور ۱۳۹۷
بخش دوم و پایانی/
پیرامون زندهگی فردوسی، نظری واحد وجود ندارد. خیلی از تذکرهنویسان، شرححالنگاران و… تأکید بر نظم کردن شهنامه به دستور سلطانمحمود دارند؛ اما عدهیی از پژوهشگران این مورد را افسانه و حتا جعل میدانند. دکتر ذبیحالله صفا در کتاب تاریخ ادبیات ایران، چنین مینویسد: این کاربزرگ (کار نظم شاهنامه) به امر هیچ یک از سلاطین، خواه سامانی، خواه غزنوی انجام نشد، بلکه استاد طوس به ظرافت طبع بدین مجاهدتِ عظیم دست زد و در آغاز کار فقط از یاوری دوستان خود و یکی از مقتدرین ایرانینژاد محلی در طوس بهره مند شد که نمیدانیم کی بود، ولی چنانکه فردوسی خود میگوید، او دیر نماند و بعد از او مردی دیگر هم از متکنان و بزرگان محلی طوس به نام «حُیا» یا «حسین» بن قتیبه، شاعر را زیر بالِ رعایت گرفت و در امور مادی حتا خراج سالانه یاوری نمود:
یحی(حسین) قتبیه است از آزادگان
که از من نخواهد سخن رایگان
ازویم خور و پوشش و سیم و زر
بدو یافتم جنبش و پا و پر
…
و مردی دیگر به نام «علی دیلمی» هم در این گونه یاوریها شرکت داشت:
بدین نامه چون دست بردم فراز
یکی مهتری بود گردن فراز
جوان بود و از گوهر پهلوان
خردمند و بیدار و روشن روان
… اما اینها از بزرگان و فرهیختهگان طابران طوس بودند و هیچ یک هم سلطان و یا حاکم نبودند.
«هرچند، معروف چنان است که، فردوسی شاهنامه را در زمان سلطنت محمود و به فرمان او از ۳۸۹ الا ۴۲۱، پس از سی سال رنج به نظم آورد، ولی این سخن خطا و از پیرایۀ صواب عاطل است، زیرا شاهنامه به تصریح خود فردوسی درسنه ۴۰۰ به انجام رسیده و این سال، یازدهمین سال سلطنت محمود است و رنج سی سال هم به نصِ خودش ثابت، پس باید شهنامه به فرمان محمود، آغاز نشده باشد، بلکه فردوسی قسمت مهم شهنامه را در زمان سامانیان منظوم و به احتمال قوی بعد از کشته شدن دقیقی در سال ۲۶۷ نظم آن را آغاز کرده است.»(۷)
دکتر صفا، علت به خطا رفتنِ تذکره نویسان و شرح حال نویسان را در این مورد، در اینجا میداند و مینویسد: تذکره نویسان در شرح حال فردوسی نوشتهاند که او به تشویق سلطان محمود به نظم شهنامه پرداخت. و علت این اشتباه آن است که نام محمود، در نسخ موجود شهنامه که دومین نسخۀ موجود شهنامۀ فردوسی است، توسط خود شاعر نوشته شده است.
بنابر دریافت های دکترذبیح الله صفا، فردوسی دو نسخه از شهنامه را ترتیب داده بوده است. «زمانی که نسخۀ منثورشهنامۀ ابومنصوری توسط یکی از دوستان فردوسی به دستاش رسید، فردوسی آن را در سال ۳۸۴ به مدت سیزده یا چهارده سال، به نظم کشید. یعنی ده سال قبل از معرفی شدندش با دربار غزنویان که تاریخِ این مورد، در نسخ قدیمی شهنامه دیده میشود.»( صفا، ۱۳۷۹، ص: ۱۶۳).
فردوسی و دربار محمود
آشنایی فردوسی با دربار،(گویا) به وسیلۀ ابوالعباس اسفراینی، نخستین وزیر محمود و برادر سلطان یعنی نصر بن نصرالدین سبکتگین، صورت گرفته است.
تا سال های ۳۹۴ و ۳۹۵ شهنامۀ نسخۀ اولی خیلی شهرت پیدا کرد. در چنین اوضاعی بود که نزدیکان محمود نزد فردوسی آمدند و با تقدیرها و تمجیدهای فروان، از وی خواستند که شهنامه را بنام محمود کند، فردوسی از سرمجبوری و ناچاری تهی دستی، پذیرفت. فردوسی دوباره به تجدید نظرنهایی و افزودن داستان های نوسروده برآن و گنجانیدن مدح محمود غزنوی، در مواردی مختلفی از آن پرداخت و نسخۀ دوم شهنامه در سال ۴۰۰ و ۴۰۱ هجری، آمادۀ تقدیم به دستگاه ریاست و سلطنت محمودی شد و فردوسی از ارتکاب این اشتباه، آن دید که می بایست.(صفا، ۱۳۷۹، ص: ۱۶۵)
پس از تکمیل نسخۀ دوم، شهنامه محصول تجدید نظرِ چندین سالۀ فردوسی در منظومۀ خود و افزایش مطالبی بر آن از ماخذ دیگری مخصوصاً از اخبار رستم (تألیف «آزادسرو»نامی است که در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم میزیسته است) در همان سال و یا چندی بعد برای تقدیم آن به سلطان جانب غزنه رفت که مگر به پاداش نظمِ آن نامۀ بزرگ و رنج خطیر صلتی بیکران دریابد که مایۀ آسایش او تا آخر عمر یا وسیۀ تهیۀ جهاز دخترش یا بستن آب طوس باشد، ولی مورد توجه سلطان قرار نگرفت. (فروزانفر، ۱۳۷۸، ص: ۵۶)
«فردوسی، شاهنامه را در مدت سی سال تمام کرد، پایان این سی سال که مواجه با دوران پیری شاعر بود، مقارن با بروز قحطی و گرانیِ فوق العادۀ شد(۴۰۵) که ظاهراً تجربۀ آن یا عواقب و تبعات دردناک آن، شاعرخسته را به فکر آن انداخت، که شاید با اهداء کار یک عمرسی ساله، به درگاه سلطان محمود نه فقط برای زندگی سخت خود سرمایۀ حاصل کند، بلکه شاید به همشهری های خود نیز که احیای یک نظام آبیاری استوار میتوانست آن را از قحطی ها و سختی های مشابه برهاند و آنگونه که تا مدت ها بعد از مرگ شاعر در افواه شایع بود، اقدام به بنای یک سد عظیم در اطراف طوس از سال ها پیش جزو آرمان های اجتماعی بود، نیز از محل آنچه عطای سلطان که توقع داشت در مقابل این هدیۀ عالی، تا حدی مناسب با عظمت آن به هر حال کرامند باشد.»(۸)
در چنین شرایطی قاصدان دربار غزنه نزد فردوسی آمدند.
روایت هایی وجود دارد پس از ختم شاهنامه، چنانکه نظامی عروضی گفته است، علی دیلمی آن را در هفت مجلد نوشت و فردوسی آن را از طوس به غزنین برد و به محمود تقدیم کرد و خلاف توقع و انتظاری که داشت، محل توجه و محبت پادشاه غزنین قرار نگرفت و با آنکه بنابر روایات مختلف، پادشاه غزنین تعهد کرده بود که در بدل هر بیت یک دینار دهد و بجای دینار درهم داد و این کار مایۀ خشم دهقان زادۀ بزرگ منش طوس گشت، چنان که بنابر همان روایات، همه دراهیم محمود را به حمامی و فقاعی بخشید.
پژوهشگران، دلایل زیادی را در اختلاف محمود و فردوسی فهرست کردهاند، اما دکترصفا در تاریخ ادبیات فارسی این مسئله را چنین خلاصه کرده است: مهمترین دلیل اختلاف نظر آن ها بر سر مسایل سیاسی، نژادی و هویتی بوده است. علاوه بر این، فردوسی در شاهنامه همیشه بر تُرکان تاخته بود، حالانکه محمود ترکزاده بوده است.(صفا، ۱۳۷۹، ص: ۱۶۶)
از سویی هم، احتمال میرود، محمود طرح ریختن غزوات و غارت های خویش را که در هند، مولتان، ری، اصفهان داشته بود را در شاهنامه داشته است. این هم میتواند دلیل دیگر باشد برای اختلاف و تن ندادن فردوسی به خواست های محمود.
اما دکتر جلال الدین کزازی، در مسئلۀ تیره بودن رابطۀ محمود و فردسی، حسادت و شیطنت رقیبان فردوسی در درون دربار را بیشتر از عواملی دیگر تاثیر گذار میداند، آنها (رقیبان فردوسی) میگفتند: فردوسی در شاهنامه تورانیان را نسبت به ایرانیان خوار میشمارد، در آن، تورانیان بیدادگراند و خونریز و اما ایرانیان، دادگستر و پسندیده کار و به پروا و پرهیز.
آنان اهریمنی اند و اینان اهورایی، آنان پیوسته در دشمنی و ریمنی اند و اینان همواره در پارسایی و مهرآرایی. آنان تیز تازند و کین توز، اینان جان افرازند و دلافروز. ایران بوم و برِ پاک و خجستۀ روشنایی و پیروزی است.
توران، کشوری آکناف و گُجستۀ تاریکی و تیره روزی. ایران بوم بنام شرزه خوی است و توران تیره کنام روباهان هرزه پوی. ایران گلشنی راستی و روشنیست و توران گلخن کاستی و کودنی. ایران بهشت است و توران دوزخ. آن برچهر جهان خال است و این آژخ. سلطانا! در کالبد گیتی جانا! هر آیینه فردوسی و شهنامه اش، غزنویان را، شرنگی است جانگزای و فرمانروایی آنان را از بیخ و بن فرسای. او ایرانیان را با شاهنامه اش، برما برخواهد انگیخت و در جام مان زهر خواهد آمیخت و ارج و آبروی مان را خواهد ریخت…(کزازی، ۱۳۹۱، ص: ۱۳۵). اینگونه بود که آتش خشم محمود را در برابر دهقان زادۀ طوس برانگیختند و وی را و کار وی را نزد شاه بی مقدار و تعصب آلود خواندند که سبب طرد محمود از دربار غزنه شد.(کزازی، ۱۳۹۱، ص: ۱۳۴)
«فردوسی چون با برخورد ناجوانمردانۀ محمود مواجه شد و ناگهان حربۀ تکفیر را بالای سر خود دید و تهدید شد که به جرم الهاد در زیرپای پیلان ساییده خواهد شد، پس ناگزیر از دام بلا گریخت و از غزنین به هرات رفت و به اسماعیل وراق پدر ارزقی(شاعر) پناه برد و شش ماه در خانه آن آزاده مرد پنهان بود تا طالبان محمود رسیدند و بازگشتند و چون فردوسی ایمن شد، از هرات به طوس و از آنجا به طبرستان نزد پادشاه سپهبد شهریار رفت.»(صفا، ۱۳۷۹، ص: ۱۶۷)
در مدتی که نزد سپهبد شهریار ماند، این هجونامۀ هم برای محمود نوشت، شهریار از فردوسی گفت: به هیچ روی با محمود در مپیچ و هماوردی و ستیز را با او میارای، زیرا نه تو رادر برابر شاهی چون او توش و تاب هست و نه من را. شاهنامه را همچنان به نام او وانِه، و آن صد بیت نکوهش را به من ده تا به آب شان بشویم و تو را به پاس این شایسته کار، سپاس بگویم. هر بیت را من هزار درم میخرم و میستانم و نیک میدانم و بیگمانم که محمود، پژمان و پشیمان خواهد شد.
فردوسی گفت: شهریارا! به پاس مهری که بر تو دارم، تو را فرمان برم و از تو سپاس گزارم که تو در اندیشۀ بهروزی و بی کزندی منی.
بعد استاد صد بیت را به شهریار فرستاد و شهریار هم در برابر، صدهزار درمی را که وعده سپرده بود، داد. و آن صد بیت شسته شد. از آن صد بیت تنها این شش بیت باقی ماند:
مرا غمز کردن کآن پر سخن
به مهر نبی و علی شد کهن»
اگر مهرشان من حکایت کنم
چو محمود را صد حمایت کنم
پرستار زاده نیاید بکار
وگرچند باشد پدر شهریار
ازین در، سخن چند رانم همی؟
چو دریا کرانه ندانم همی
به نیکی نبُد شاه را دستگاه
وگرنه، مرا در نشاندی به گاه
چو اندر تبارش بزرگی نبود
ندانست نام بزرگان شنود.
فردوسی به خراسان بازگشت و بعد از هفت روز به «باژ» رسید. «همین که به باژ رسید، دخترش، آن که تنها یادگار بود، یادگاری به خرمی نوبهار شکوفه بار، دختر بلنداختر ایستاده بر آستانۀ سرای، به پیشواز پدر شتافت و اشک ریزان از شادی، بر دست و روی اوی، بوسه زد. پدر نیز بی پروا وپرهیز میگریست. اشک های پدر و دختر با همدیگر در آمیخت و شوری در دل نگرندگان آن نمای مهرآمیز و شورانگیز بر انگیخت. استاد آنگاه به سرای خویش در آمد و برخاک افتاد و افریدگار را، با دلی روشن و اندیشه یی تابناک، سپاس گزارد و نیایش بُرد که تندرست و بی گزند، پس از دیری زیستن در بیم و امید و نگرانی و نوید، به کاشانۀ خویش بر گشته است. (کزازی، ۱۳۹۱، ص: ۱۵۹)
بعد از این حوادث، فردوسی آخرین سال های نومیدی و ناکامی خود را به تجدید نظرهای نهایی در شاهنامه و بعضی افزایش ها بر ابیات آن، گذرانید.
در این هنگام محمود کم کم به اشتباه خود پی میبرد، به فکر این شد که چگونه بتواند اشتباهی را که انجام داده است، جبران کند، تصمیم گرفت مبلغ بیست هزار درم را به فردوسی بفرستند. فرستادۀ محمود نزد استاد رسید و مبلغ را با پوزش و معذرت فراوان، تقدیم استاد کرد و استاد هم مبلغ یاد شده را برای کارگران و کیسه مالان حمام بخش کرد، خبر این رویداد به غزنین رسید، محمود از این برخورد استاد براشفته شد و اما این بار خشم خود را فرو برد.
«سال های دیگری هم گذشتند و فردوسی روز به روز آوازهاش به گوشه و کنار ایران پخش میشد و در این هنگام محمود هم مصروف جهانگیری و دین گستری به سرزمین هند بود.
محمود از هند باز میگشت و در راه، به دژی استبری رسید و او به پیشگاهش نیامد، به خواجه حسن میمندی که در پهلویش راه میرفت گفت: سزای او چه باشد؟ به وی چه باید گفت:
اگر جز به کام من آید جواب
من و گرز و میدان و افراسیاب
خشمش فرو نشست و شگیفتی زده پرسید، این بیت با چنین شیوایی از کیست؟ میمندی گفت، این بیتی از شاهنامه فردوسی است، شاهنامه خود گنجیست بس بزرگ…محمود از خواجه خواست که هنگام رسیدن به غزنه یادش آورد. حسن چنان کرد و شصت هزار دینار به اشتران گذاشت تا به طوس بفرستند و از آن استاد بزرگ پوزش بخواهند که در این کار دیری و درنگی افتاده است.
خواجه حسن کاروانی با اشتران بار نیل(در آن وقت کالای گران بهایی بود که شصت هزار دینار می ارزید) به سوی طوس به راه افتاد. کاروان در راه بود که استاد طوس به بستر بیمار غلطید و سرانجام در گذشت. از یک سوی کاروان نیل محمود به شهر رسید که در سوی، پیکر آن پیر پاکزاد را، مویه کنان به سوی گورستان میبردند.
هنگامی که دلاور(دختر فردوسی) فردوسی، آیین سوگ پدر را به شایستگی گزارد و به انجام رسانید، فرستادۀ محمود با کاروانسالار نزد او رفت، تا پاداش محمودی را بدو سپارد، دختر از پذیرفتن آن سر بر تافت و فرستاده را گفت:
مرا نیازی به این پاداش نیست، به همان سان که پدرم را نبود. این خبر به محمود رسید و محمود گفت آن دارایی را در میانۀ نیشابور و مرو، در مرز طوس کاروانسرایی بسازد تا راهیان آسوده باشند به آن فرزانۀ یگانۀ روزگار، استاد استادان درود گویند.»(کزازی، ۱۳۹۱، ص: ۱۷۳)
سرانجام آن پیر خردمند، پس از ۷۸ سال عمر پر بارش(بنابر روایت هایی) در سال ۴۱۱ در زادگاهش، «باژ» در گذشت. با غروب آن آفتاب درخشان شعر و ادب ستاره بیت های متعدد شاهنامهاش هنوز هم روشنی بخش زوایای تاریک و مبهم ذهن و ضمیر پارسی زبانان در پیوند به هویت و اصالت های تاریخی است و پیکر پاکش را در باغی که ملک او بود، به خاک سپردند جایی که به زیارگاه شیفتهگان فرهنگ و ادب مبدل شده است.
سرچشمهها
۱ـ شعار، دکتر جعفر و انوری، دکتر حسن، غمنامۀ رستم و سهراب، نشر قطره، ۱۳۷۳، ص:۱۵ ویرایش دوم
۲ـ فردوسی، ابوالقاسم، مقدمه-شاهنامۀ ۱۳۶۰، ص: ۱۰
۳ـ کزازی، دکتر میرجلالالدین، فرزند ایران، چاپِ تهران، ۱۳۹۱، ص: ۲۸
۴ـ ماسه، هانری، روشن ضمیر، مهدی، فردوسی و حماسۀ ملی، ۱۳۵۰، انتشارات کمیته استادان، ص:۷۱
۵ـ آذر بیگدلی، لطفعلی بیگ، آتشکدۀ آذر، انتشاراتِ موسسه نشر کتاب، ۱۳۳۷، ص: ۹۱
۶ـ صفا، دکتر ذبیحالله، تاریخ ادبیات ایران، جلد اول، انتشارات فردوسی، چاپ بیستویکم، تهران، ۱۳۷۹، ص: ۱۵۹
۷ـ فروزانفر، بدیعالزمان، سخن و سخنوران، تهران، چاپخانه خاشع، ۱۳۷۸، ص: ۵۴
۸ـ زرینکوب، عبدالحسین، نامورنامه، تهران: سخن، ۱۳۸۱، ص: ۳۸٫
Comments are closed.