احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:شنبه 12 جوزا 1397 - ۱۱ جوزا ۱۳۹۷
بخش دوم و پایانی/
پستمدرنیزم با تمایل به اسطورهگرایی و نمادگرایی، باور و اطمینان انسان را به تجربههای قابل مشاهده، متزلزل میکند و شیوه عقلانی را برای تحلیل واقعیتها کافی نمیداند؛ مثلاً فوکو معتقد است که توضیحی خاص و پاسخی نهایی برای موضوع واقعیت وجود ندارد و در هنر نیز «وان گوگ» به همکارش «وان راپاد» مینویسد: «بسیار خوشحال میشوم که مردم به درستی نمیتوانند در تابلوی من بعضی موضوعات را تشخیص دهند و بدین وسیله به آرزویم که احساس حالت رویایی که تابلو باشد، جامۀ عمل میپوشانند.»
بعضی از صاحبنظران نیز معتقدند که پستمدرن، گونهیی نقد فرهنگ است به گستردهترین معنایی که تا کنون از نقد شناختهایم.
به اختصار مولفههای پستمدرن را میتوان نام برد:
تردید به کلانروایتها / بیاعتقادی به اصول ثابت و قواعد از پیش تعیین شده / نفی مطلق باوری / نفی کلیتی ارگانیک (در مسایل مربوط به جامعۀ هنر) / توجه به کثرتگرایی / خودستیزی / عدم یقین و تقین / شک و تردید نسبت به گفتمانهای جهانی، فرهنگی، سیاسی و … توجه به جهانی متکثر / رویکرد طنز و تناقض و شوخطبعی / پرهیز از قهرمانستایی / توجه به “واقعیتگرایی چندبعدی“ / نفی روایت خطی و نظم سلسلهمراتبی / رویکرد به زبان نه همچون عاملی برای تبیین اور واقعیتها / پذیرش دیدگاههای مختلف و نفی اقتدار یک دیدگاه یگانه / به بازی دادن فرهنگ عام معاصر / انکار راهحل نهایی برای رهایی بشریت / ناباوری نسبت به پاسخهای قطعی / اجتناب از نظریۀ یا “این” یا “آن” ! / رویکرد به نظریۀ هم “این” هم “آن”! / توجه به نقش بتشکنانۀ طنز / گرایش به ویژهگیهای مثبتی که از گذشته (سنتها) وجود دارد / رویکرد به اختلاط و ترکیب گفتمانهای گوناگون / رمززدایی و شالودهشکنی / متنباوری / بازیهای زبانی / احیای نگرشهای کهنه و منسوخ و …
از شیوههای زندهگی در چنین پدیدهیی میتوان به زندهگی گروههای امریکایی همچون “پانکها“ و “هیپیها“ نام برد که عقایدشان بسیار نزدیک به عقاید پستمدرن است.
یکی از منتقدان و مخالفان بزرگ پستمدرنیسم “یورگن هابرماس“ است. وی از طرفداران مدرنیته میباشد و خود را محافظ آن میداند. یورگن با انتقادات شدیدی در سال ۱۹۹۸ بر پستمدرن بر این باور است که هنوز مدرنیته به اهداف خود و تکامل مورد نظر نرسیده است و تا این اتفاق نیافتاده، بحث از پستمدرنیسم خطا میباشد.
ادبیات داستانی پستمدرن
«دنیا در آن روزگار قدیم که داستان من اتفاق میافتد، هنوز پر بود از حوادث پیشبینی نشده. بارها اتفاق میافتاد که آدم در برابر واژههایی، آگاهیهایی، اساس و شکلهایی قرار میگرفت که به هیچوجه با واقعیت مطابقت نداشت؛ در عوض دنیا پر بود از اشیا، نیروها و افرادی که هیچ چیز، حتا یک اسم آنها را از بقیه متمایز نمیکرد…» (شووالیۀ ناموجود، ایتالو کالوینو، فصل چهارم)
مشخصههای ادبیات پستمدرن، به درستی معرفی نشدهاند، اما به نظر میرسد که شالودهشکنی، مولفۀ اساسی ادبیات پستمدرن است. علت این امر آن است که معرفی عنصر مسلط “هستیشناختی“ در کنار عنصر “معرفت شناختی“ (از نظر برایان مک هیل)، نقد “روایتهای کلان” (از دید لیوتار) و سخن محور (از دیدگاه بودریار)، گرایش به “نقطۀ صفر زبان” ( از نظرگاه بارت)، “بیمرزی میان واقعیت و فراواقعیت” و حتا برتری فراواقعیت (از دیدگاه بودریار و دیگران)، “تعویق” و غیاب در برابر حضور (از منظر دریدا) “تعلیق”، “فقدان گرهگشایی“، “بازبودن متن” و “عدم قطعیت” که برای متون پستمدرن ارایه شدهاند، شالودهافکنانهاند.
“شالودهشکنی” دریدا، به جای پدیدهها، به نشانهها توجه دارد. از دیدگاه دریدا، مفهوم همان نشانه است. زبان، آیینهیی نیست که
حقیقت را بر ما مکشوف سازد، بلکه کشف نسبی حقیقت و شناخت ما از آن تاثیر میپذیرد. به بیان “نیچه“، “ادبیات، صادقانه به زبان مجازی خود اقرار میکند؛ اما، فلسفه چنین نیست. برای پرهیز از متافیزیک حضور و آگاهی بر خطای فهم مشترک، باید از تقابلها آغاز کرد.” به عبارت دیگر، بایستی ساختار تقابلها را که کلیشهساز ذهن بشر است، ویران کرد. دریدا میگوید باید از ضد شروع کرد؛ یعنی باید به جای حقیقت، از مجاز آغاز و از گفتار ـ که بر پایۀ حضور گوینده صورت میپذیرد ـ به نوشتار ـ که نویسندهاش غایب است و نمیتواند غرض و مقصود خود را برای خواننده بازگو کند ـ رو کرد و در نتیجه به جای “لوگوس” و کلام محوری به “میتوس” توجه کنیم. هنگامی که همهگان مجبور شدند که چون یکدیگر بیاندیشند، غیاب و غرابت آنها از بین میرود و متافیزیک حضور، سر بر میآورد. “لیوتار“ برای گسترش همین منظور به نقد “فراروایتها“ یا “روایت کلان“ پرداخت. “برایان مک هیل“، معرفتشناختی را عنصر غالب مدرنیسم و هستیشناختی را عنصر قالب پستمدرنیسم برشمرده و از آنجا که نویسنده تحت نفوذ مولفۀ معرفتشناختی، از همین دنیایی است که خود بخشی از آن باشد، قادر نیست به تفسیر هستی بپردازد، پس به دنبال ممکناتی میگردد که به گونهیی تفسیرش کند، آنهم نه با عنصر معرفتشناختی، بلکه با عنصر هستیشناختی. داستاننویس پستمدرن با تعهدی شالودهشکنانه به متن مینگرد: نظریۀ مرگ مولف، نظریهیی است که غیبت نویسنده را به رخ خواننده میکشد و خواننده با “دریافت” خود به متن رو میکند و اساساً متن را میآفریند.
ادبیات داستانی پستمدرن جهان
از نویسندهگان پستمدرن در امریکا باید از “ریچارد براتیگان“ متولد ۱۹۳۵یاد کنیم. او دوران کودکی سختی را پشت سر گذاشت، پدرش پیش از به دنیا آمدن او، خانواده را ترک کرده بود و پس از آنکه خبر درگذشتِ او را خواند، تازه متوجه شد پسری به نام ریچارد داشته است. در تابستان ۱۹۶۱ به همراه همسر و کودک خردسالش به آیداهو رفت و زندهگی در چادر کنار رودخانههای پر از قزلآلای آنجا را تجربه کرد و رمان “صید قزلآلا در امریکا“ را نوشت که این رمان با استقبال خوبی روبهرو شد. قبل از صید غزلآلا در امریکا براتیگان چند مجموعه شعر منتشر کرد. رمان ژنرال متفقین، اهل بیگسور هرچند دومین رمان او محسوب میشود، اما اولین رمان منتشر شدۀ اوست. پس از موفقیت صید غزلآلا در امریکا براتیگان دیگر هر کتابی میتوانست منتشر کند و چنین هم کرد. او حتا کتابی منتشر کرد با نام “لطفاً این کتاب را بکارید” که شامل هشت شعر بود و کنار هر کتاب، یک بسته بذر گیاه، چسبانیده شده بود. براتیگان در اکتوبر ۱۹۸۴ با یک تفنگ کالیبر ۴۴ خودکشی کرد. آثار برجستۀ او عبارتاند از: “صید قزل آلا در امریکا“،
“ژنرال متفقین، اهل بیگسور “، ”در رویای بابل“، ” سقط جنین“ و “در قند هندوانه”.
از دیگر آثار مطرح و برجستۀ پستمدرن میتوان به مجموعۀ “هری پاتر“ نوشتۀ جی.کی.رولینگ اشاره کرد.
رمان پستمدرن جلوۀ تفکر پستمدرن در ادبیات است؛ اما اینکه چه نوع رمانی را میتوان پستمدرن نامید، نه توسط نویسنده مشخص میشود و نه معیارهای مسلم و مشخصی برای تشخیص تمایزِ این نوع رمان با دیگر رمانها وجود دارد. از اینرو بهترین تعریفی که در حال حاضر میتوانیم از رمان پستمدرن ارایه دهیم، چنین است: رمانی است مربوط به دوران معاصر که تعمداً از نظر قالب و محتوا از رمان مدرن فاصله میگیرد. تفاوت ماهوی داستان مدرن و پستمدرن در چه مواردی است؟
داستان مدرنیستی آینۀ تمامنمای زندهگی است. اما در ادبیات پستمدرنیستی ما رابطهیی با واقعیت نداریم. در داستان پستمدرن ممکن است نویسنده چه به عنوان راوی و یا غیر راوی حضور پیدا کند. حتا ممکن است از شگردهای داستاننویسی خود یا علت نوشتن هم حرف بزند، اما در داستان مدرن، شخصیت به دنبال آن است که هویت واقعی خویش را دریابد. از اینرو به تفسیر جهان مشغول میشود.
شعر پستمدرن
دربارۀ شعر پستمدرن هم میتوان گفت ابهام و غیردستوری بودنِ عبارات از ویژهگیهای عمده اینگونه اشعار است، که به عنوان اشعار سبک «ساختارشکنی» شناخته شدهاند. شعر پسامدرن در سنتها و همچنین در خرافهها با مهرورزی و مدارای بیشتری نگاه میکند، باورهای خرافی و اصولاً فرهنگ عوام را با قاطعیتْ نفی و انکار میکند، هیچ خرتوپرتی را دور نمیریزد، در این میان شاید با درخشش شییی مواجه شود که اقتدار نوشتار مولفی مدرن، آن را کنار گذاشته باشد. شعر پسامدرن از طریق به تأخیر انداختنِ معنا و گرایش به بازیهای زبانی، شوخطبعی و طنز و پارادوکس به ارایۀ این میپردازد:
ـ تشدید لذتگرایی از طریق شگردهای زبانی.
ـ زبانبارهگی که زنبارهگی را تداعی میکند.
ـ متلاشی کردن کانونهای معانی مقرر و رسمیتیافته و …
در شعر پسامدرن، مولفهها سیال و قابل انعطافاند. این سیالیت، میان قطعیت و عدم قطعیت، حقیقت و نسبیتباوری و مسایلی از این دست در نوسان است، رمزآلودهگی در این میان، مدام رنگ عوض میکند.
از شاعران ایرانی پستمدرن میتوان علی ابدالی و رضا براهنی را نام برد.
با بررسی اصول ساختارشکنی، درمییابیم که نمونههایی از چنین تفکری در ادبیات کلاسیک پارسی دیده میشود و کسانی چون طرزی افشاری و حتا مولوی اگرچه در سطحی محدود، آن را آزمودهاند. همچنین عبارت زیر از عینالقضات بیان کننده همان چیزی است که دریدا و فوکو در نیمه دوم قرن بیستم مطرح کردهاند و اینهمه مورد توجه قرار گرفته است.
«شعر چون آیینهیی است که هر کسی نقد حال خویش را در آن میبیند.»
و یا مثلاً حسامالدین چلبی در مورد شعر مولوی چنین میگوید:
«کلام خداوندگار ما به مثابت آیینه است، چه هر که معنییی میگوید و صورتی میبندد، صورت معنی خود را میگوید، آن معنی کلام مولانا نیست.»
جمعبندی
و در پایان اگر با ژرفنگری مباحث نظریهپردازان پستمدرن را ردیابی کنیم، به این برایند میرسیم که اندیشههای گوناگون در این سخن لیوتار شالودهشکنی میشوند: پسامدرنیزم، مدرنیزم به علاوه بحرانهایش است. مدرنیزم جهان پرسشهای پی در پی بود، اما حتا در تاریکترین ثانیهها امیدی در پشت پلکهایش سو سو میزد: امید یافتن پاسخ! مدرنیزم سرگردانی داشت، اما این سرگردانی برای «رسیدن» بود، ولی پسامدرنیزم میگوید:
گر به پرواز و گر از سعی پریدن رفتم / رفتم اما همهجا تا نرسیدن رفتم
در مدرنیزم نیز میگفتند:
تا بدانجا رسید دانش من / که بدانم همی که نادانم
اما این «نادانی» را ناشی از نبود «دانایی» نمیدانستند، میگفتند عمر ما کفاف نمیدهد و کهکشانی از معناها هست، اما ما به همه نمیتوانیم رسید: غیبها آهستهآهسته شهادت میشوند… پسامدرنیزم میگوید در اصل همین «نادانی» هست… معنایی نیست تا به آن برسیم… ما فقط مسافر جادههای لغزندۀ پرسشها هستیم. پسامدرنیزم کاریکاتور مدرنیزم است: کاریکاتوری که انرژی بیشتری دارد برای از دست دادن انرژی… به همین سبب است که میگویند «هنر پسامدرن همان هنر مدرن است، اما آنجا که هنر مدرن به حد خود رسیده باشد.
پینوشتها (منابع و مأخذ):
۱ـ گزارههایی در ادبیات معاصر ایران (داستان) – علی تسلیمی
۲ـ گزارههایی در ادبیات معاصر ایران (شعر) – علی تسلیمی
۳ـ سرگشتهگی نشانهها ـ دریدا، فوکو و دیگران – ترجمۀ مانی حقیقی – (نشانههایی از نقد پسامدرنیته)
۴ـ از پستمدرنیسم به پستمدرنیته – ایهاب حسن – ترجمۀ زهرا گلپایگانی
۵ـ نظریات علی باباچاهی – برگرفته از سایت غابیل – www.ghabil.com
۶ـ سایت ایران پویئتی – علی اکبر شیدی – www.iranpoetry.com
۷ـ سایت جام جم آنلاین – زهرا صابری
۸ـ پرفیسور مری کلاجز ـ دانشیار بخش انگلیسی دانشگاه کلورادو – ترجمه: میلاد حامی احمدی
۹ـ ویکیپدیا فارسی
۱۰ـ مقدمهیی بر ادبیات پستمدرن – پیتر ویدوسون – ترجمه: مینا صرافی
۱۱ـ سایت دادار – تلخیص و جمعآوری کیان کیانی
۱۲ـ فرهنگ لغت موضوعی ادبیات – گرو ویلبرت
۱۳ـ مدرنیته و پستمدرنیته – حسینعلی نوذری
۱۴ـ مجلۀ دنیای سخن – شمارۀ ۶۴ – پست مدرن در یک رمان – سهیل ورودی
۱۵ـ میشل فوکو در یک بند – ترجمه: بابک احمدی
۱۶ـ مجلۀ سوره سال ۷۲ – شمارۀ ۹ و ۱۰ – دکتر محمد سودپور
ماهنامۀ تاک ـ سال چهارم ـ شمارۀ ۸۷
گردآوری و اقتباس: مجتبی کرباسی
Comments are closed.