احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالحفیظ منصور/ شنبه 9 سرطان 1397 - ۰۸ سرطان ۱۳۹۷
با وجود آن که شمار زیادی از اندیشمندان مسلمان یا بهصورت مستقل و مشخص و یا به گونۀ ضمنی در تولید اندیشۀ سیاسی سهم گرفته و حجم بزرگی از اندیشههای سیاسی را رقم زدهاند، اندیشۀ سیاسی مسلمانان در عصر کنونی یا عقیم است و یا قادر به پاسخگویی در برابر چالشهای نظری عصر حاضر نمیباشد. این نقیصه موجب گردیده تا کثیری از سیاسی اندیشان مسلمان وقتی به پرسش چیستی حکومت اسلامی روبهرو میشوند و از چرایی آن پرسیده میشوند، «دشمنان اسلام»، «غرب» و «یهود و نصارا» را مقصر میشمارند که راه را برای تأسیس «حکومت اسلامی» بسته اند. به باور آنان «دشمنان سوگند خوردۀ اسلام» نمیگذارند تا مسلمانان صاحب اقتدار گردند و به فوز و فلاح برسند.
در دشمنی غرب با مسلمانان تردیدی نیست و حتا در مخالفت آنان با نامسلمانان نیز شکی وجود ندارد، اما پرسش این است که آیا همۀ چالشها در برابر تأسیس حکومت اسلامی در مخاصمت و معاندت غرب و دشمنی یهود و نصارا با مسلمانان خلاصه میشود؟ و یا این که چالشهای دیگری هم در این باب وجود دارد و در کنار غرب کسان دیگری هم در این راستا مقصر اند؟
به باور نویسنده، چالشهای نظریی که در این مورد وجود دارد، بسی موثرتر و جدی تر از توطئه استعمار و زورگویی استکبار است؛ این چالشها از درون، مسلمانان را درمانده ساخته است و چنان آنان را زمینگیر کرده که گاه راه از چاه نمیشناسند.
روزگار مسلمانان در این مسأله بهسان آن فساد پیشهیی است که مولوی داستانش را در مثنوی بیان میدارد و آن همان کسی است که پس از هر جنایتی به ابلیس لعنت میفرستاد و همه کاسه و کوزه را بر سر او میشکست. تا این که ابلیس در چهرۀ آدمی ظاهر شد و خطاب به او گفت، جنایتهایی که از دست تو بر میخیزد، نه تنها اجرای آن در توان من نیست، بلکه در مخیلۀ من هم نمیگنجد، ولی بازهم مرا بهباد ملامت میگیری و بر من لعنت می فرستی. درست وضعیت مسلمانان به همین داستان شباهت میرساند که نزد آنان ریشۀ هر مصیبتی به غرب میرسد و باقی همه سلامت اند و هیچ عیب و نقصی در کار خودشان نیست.
درد بزرگی است که دشمن بیرون دیده شود و خصم درون نادیده گرفته آید؛ آن که حرفی میزند و یا طرحی میریزد، با شدیدترین شیوهها به نکوهش گرفته شود، اما آن که از درون نظم و سامان ملک را برهم میریزد، به هیچ گرفته آید. نزد همه خردمندان، خطر دشمن درونی همیشه جدیتر از دشمنان بیرونی است، ولی دریغا که مسلمانان هنوز آن را چندان جدی نگرفته اند.
مقصد از چالشهای نظری فرا راه تأسیس حکومت اسلامی آن است که اندیشمندان مسلمان طرحی مشخص برای تشکیل حکومت اسلامی ارایه نداشته اند، اگر طرحی هم ارایه شده، شعاری، یک پهلو و نا پُخته بوده است. چه بسا که دانشوران مسلمان روی موضوعات بنیادی هم به اتفاق نظر نرسیده اند؛ لذا در چنین وضعیتی، انداختن بار همه تقصیرات بهدوش دیگران، کار غیرمنصفانه و نابهجایی است و از همین جا است که نکوهشهای غرب از سوی مسلمانان سودی را عاید حال مسلمانان نکرده است.
عمده چالشهایی که در این مورد، وجود دارد عبارت اند از:
۱٫ وجوب عقلی یا وجوب شرعی
اهل حدیث و اشعریان به وجوب شرعی حکومت معتقد اند، در حالی که معتزله و سکولارها بر وجوب عقلی حکومت استدلال میورزند.
اعتقاد به وجوب عقلی حکومت، دروازۀ آزادی عمل را در امر حکومتداری میگشاید و باور به وجوب شرعی حکومت قید و بندهایی وضع میدارد. در صورت اعتقاد به وجوب عقلی حکومت کلمۀ امر در «وشاور هم فی الامر» معنای امور دنیوی را میرساند که در آن رأی و مشورت جمعی خط و نشان تعیین میدارد، در آن خیر و مصلحت مسلمانان بهحیث قطبنما عمل میدارد، اما وقتی پای وجوب شرعی حکومت در میان میآید، پیش از همه در کنار وظایف دنیوی، مسوولیتهای اخروی مسلمانان نیز به امام و زمامدار مسلمان تکیه میکند؛ به این معنا که زمامدار مسلمان مسوولیت امور اخروی مسلمانان را نیز عهدهدار میگردد.
تمدن اسلامی گواه کار مشترک مسلمانان با پیروان سایر ادیان و مذاهب است؛ خلافت عباسی خلافت مسلمانان در اندلس و حتا سلطنت بابریها در هند نشان میدهد که پیروان مذاهب گوناگون در محوریت مسلمانان فعال بودند و یکجا کار میکردند، از زمانی که حکومت پسوند «اسلامی» پیدا کرد، مسلمانان بهشدت بیتحمل شده و کار جمعی و مشترک را از یاد بردهاند. همه کشورهایی که مسلمانان در آنجا اکثریت را میسازند، فکر تکروی و انحصارطلبی موج میزند؛ یا به یک مذهب میاندیشند و یا روی یک حزب سیاسی فکر میکنند، چه رسد به این که نوبت به پیروان سایر ادیان برسد و یا زمینه برای حضور احزاب و گروههای سیاسی متعدد فراهم آورده شود.
۲٫ حاکمیت خدا
در اسلام حاکمیت از آن خداست، «ان الحکم الا الله»، اما حاکمیت از آن خدا به چه معنا است؟
مودودی و سید قطب «حاکمیت خدا» را حاکمیت قوانین شرعی در جامعه دانسته اند. از نظر آنان، قوانین شرعی باید در همه سطوح، زندهگی مسلمانان را تنظیم بدارد و حتا به عقیدۀ سید قطب، بر پا داشتن، نماز، زکات، حج و جهاد نمیتواند به تنهایی جامعه را اسلامی سازد.
دشواری مسأله از این جا آغاز میگردد که هر زمامداری نظر دلخواه خود را موافق شرع میداند و بر آن پا میفشارد. همین حالا هر کشور اسلامی، قوانین خود را اسلامی میخواند و بر حقانیت آن استدالال میورزد، در این صورت، کدام یکی را میتوان درست شمرد؟ و کدام یکی را نادرست خواند؟ از آن فراتر، گروه طالبان، داعش، القاعده و بوکوحرام؛ هر یکی برای تطبیق شریعت اسلامی(؟) خود جان میدهند و جان میستانند، تفسیر کدام یک از اینها، بر حاکمیت الله دلالت میورزد؟
معضلۀ دیگر، تعیین جایگاه شورا در یک نظام اسلامی است که باید روشن شود که چه مسایلی اجتهادی است و چه موضوعاتی غیر اجتهادی؟ در «حاکمیت الله» حدود و صلاحیت شورا تا کدام حد است؟ مرجعی که این صلاحیتها را مشخص میسازد، کجاست؟
۳٫ توحید و عدالت
«توحید» و «عدالت» دو رکن عمدۀ نظام اسلامیاند. کسانی همچون ابن تیمیه، رشید رضا و ابوالحسن ندوی به صراحت از برتری توحید نسبت به عدالت سخن میگویند؛ زیرا حکومت اسلامی، حکومتی توحید محور است. به باور آنان، عدالت از دل توحید بر میآید و بدون توحید، عدالتی در میان نیست. پایۀ استدلال آنان سخن عمر بن عبدالعزیز است که در نامهیی به والیان خود نوشت: «پیامبر برای هدایت بشر مبعوث گردید، نه برای مالیهگیری». او، والیان خود را به رسانیدن معارف دینی مکلف گردانید و آن را مسوولیت اساسی شان خواند. در مقابل آنان، کسان دیگری اند که منبع مشروعیت نظام اسلامی را «امت» میدانند، از دید این دسته، جایگاه عدالت در نظام اسلامی مقدمتر از توحید قرار دارد. این طایفه از ابن قیم جوزی الهام گرفتهاند که فرموده است: «نظام اسلامی جایی است که آنجا عدالت حاکم باشد».
امروزه این سوال در دل هر جوان مسلمان وجود دارد که در یک نظام اسلامی توحید و خداپرستی مقدم است و یا عدالت اجتماعی اداراتی که گروههای افراطی در گوشه و کنار دنیای اسلام بر پا میدارند، اسلامی اند یا نظامهای حاکم در اروپا و امریکا؟ کدام آنان اسلام و مسلمانان را یاری کرده و کدام جناح آن به ریشۀ اسلام و مسلمانان تیشه زده اند؟ و سادهتر این که حکومت زیر فرمان بانو مرکل اسلامی است یا ادارهیی که داعش بر پا کرده و ابوبکر بغدادی در رأس آن قرار دارد؟
تقدم هر یکی ار دو اصل -توحید و عدالت- بر دیگری تبعات گستردۀ بهدنبال دارد؛ گروههای تندرو اسلامی برای تشکیل یک جامعه توحیدی، اجرای هر کاری را در این رابطه مجاز میشمارند؛ تا حدی که قتل گروهی مسلمانان بهوسیلۀ حملات انتحاری، قباحتی را در ذهن و ضمیر شان تداعی نمیکند. کوچانیدن دسته جمعی مسلمانان، تخریب آبادیها زیر نام جهاد برای تأسیس حکومت اسلامی سهلتر از نوشیدن آب است؛ آن گونه که در عراق افغانستان و سوریه اجرا گردید.
۴٫ تقدس و تغییر
همۀ مسلمانان در این مسأله که قرآن و حدیث متن مقدس اند؛ متن خدایی اند و در آنها عیب و نقصی راه ندارد، اتفاق نظر دارند؛ لیکن در تعریف قدسیت متن، دو نظریۀ مهم موجود است. یکی معنا و صورت متن را مقدس میداند که بر اساس آن تغییری را پذیرا نیست و جاودانه باقی میماند. دومی الفاظ و جملات قرآن و حدیث را ترکیب یافته از الفاظ زبان عربی میشمارد که در حد بلندی از بلاغت و فصاحت قرار دارند، اما تابع قواعدی اند که سایر متون عربی از آن تبعیت میکنند. بر اساس این نظریه، مضمون متون مقدس رهگشای امور مسلمانان است و در هر برهۀ از زمان قابل ترجمه و تفسیر میباشد. این تفسیرها، از اوضاع اجتماعی و اقتصادی رنگ میگیرند و از شرایط زمانی اثر میپذیرند. به گفتۀ سروش، متون مقدس باید «ترجمۀ فرهنگی» شوند و راز جاودانهگی آنان، در همین امر نهفته است.
چنان مینماید که تا امروز رأی نخست غالب و فراگیر و رأی دوم مغلوب و مهجور بوده است. غلبۀ دیدگاه فرا زمانی بودن صورت متن در کنار و معنای آن، سد در برابر نوآوری و نواندیشی مسلمانان ایجاد کرده است، بهویژه امور حکومتداری را که ابتکار روزانه میطلبد، به رکود برده است.
در فرهنگ حاکم در جوامع اسلامی «تغییر» قرین فساد پنداشته میشود، لذا هر ابتکاری با موانع روبهرو میگردد، در حالی که چرخ عصر حاضر را نوآوری و ابتکار به پیش میراند، سیاستمداران نوید تغییر در زندهگی مردم را سر میدهند تا رأی لازم را کسب کنند و اندیشمندان در بخشهای گوناگون ابزار و وسایل جدیدی را شناسایی میدارند تا بهوسیلۀ آن حیات جهانیان را دگرگون سازند.
۵٫ نیکوترین زمانهها
از پیامبر اسلام نقل شده است که جناب ایشان فرمود: «خیر القرون قرنی ئم الذین یلونهم ئم الدین یلونهم». کسانی قرن را نسل و شماری هم به صد سال معنا کردهاند. لذا، این حدیث نزد کسانی به برتری صحابه، تابعین و تب تابعین دلالت دارد و نزد شمار دیگری، شامل همه مسلمانانی میگردد که در سیصد سال اول تاریخ اسلام زندهگی میکردند. نکته این جاست که «خیر القرون» نزد نصگرایان به گونۀ به معصومیت هم تعبیر شده است؛ به گونهیی که هر چه در آن زمانه بهوسیلۀ اصحاب پیامبر و تابعین اجرا گردیده، عین صواب و عاری از کژی و کاستی پنداشته میشود.
بر اساس چنین اعتقادی است که کثیری از جنبشهای اسلامی آن سالها را بهعنوان الگو پذیرفته و برای بازگشت به آن روزگار، مبارزه میکنند. زندهگی در سدۀ بیستویک با الگوهای نظری سدۀ هفت ترسایی خلأ بزرگی را ایجاد کرده است؟ وقتی میان عین و ذهن ۱۳ قرن فاصلۀ زمانی وجود داشته باشد؛ در عصر جهانی شدن و حاکمیت حقوق بشر، سخن راندن از دارالکفر، دارالاسلام، جزیه، خراج، غنیمت و کنیز جز این که جهانیان را به حیرت و گاهی به وحشت اندازد، آیا ثمر دیگری میتواند بهدست دهد؟ آنگونه که گروههای داعش و طالبان وحشتآفرینی کردند.
«خیر القرون» میتواند، معنای دیگری هم داشته باشد و آن این که وجود پیامبر به عنوان منبع فیض و کمال، اهل آن زمانه را بر خوردار و دستیابی به راه حلها را برای مسلمانان سهل ساخته بود. نه آن که سرشت عصر پیامبر با زمانههای بعدی تفاوت داشته باشد؛ آن زمانه پُرفیض و برخوردار از رحمت الهی باشد و عصرهای بعدی بیبهره از آن.
شماری از صاحبنظران مسلمان «خیر القرون» را به حاکمیت آزادی اندیشه در آن زمان تعبیر کردهاند؛ زمانهیی که هر کسی به خود اجازه میداد تا از متون مقدس فهم درستی داشته باشد و یا این که میان دیدگاههای گوناگون بهتر آن را برگزیند، نه آن که کور کورانه از ارباب زور و تزویر پیروی بدارد و از بیم سانسورگران دینی دم برنیاورد.
۶٫ امت و ملت
اسلام دین جهانی است، مخاطب آن «ناس» است و در زیر مجموعۀ آن گروههای اعتقادی؛ مومنان، کافران و مشرکان قرار دارد. در این دین به سخن سیدجمال الدین افغانی، جز عقیده اعتبار دیگری وجود ندارد. قوم و نژاد، رنگ و موقعیت جغرافیایی در معیار این دین محلی از اعراب ندارد، پس ملتهایی که در حال حاضر وجود دارند و حکومتهایی که فرمان میدهند، از چه جایگاه و منزلتی بر خوردار میباشند. آیا مصالح و خیر امت با منافع کشورها قابل جمع است؟ و آیا میشود، هم داعیۀ امت اسلامی را در سر داشت و هم حافظ منافع ملی بود؟ مگر میشود، پرسشهایی از این دست را نادیده گرفت و سخن از تشکیل حکومت اسلامی گفت؟
از میان مبارزان مسلمان، راشد غنوشی، استاد ربانی و خمینی تاحدی سعی ورزیدند، در عین وطندوستی، شعار وحدت امت اسلامی را سر دهند، لیکن در عمل مرز مشخصی میان این مفهوم دیده نشد و اینان چنان در ملیگرایی افتادند که منافع امت اسلامی در حد لفظ و شعار باقی ماند.
۷٫ شخص شایسته یا سازمان شایسته؟
فقۀ سیاسی مسلمانان مملو از مباحثی است که در آن از مواصفات امیر یا امام مسلمانان سخن رفته است؛ از سن و سال گرفته، تا سلامت اعضا و قوم و نژاد آن مورد بحث و مطالعه واقع شده است، جالب این جاست که استادان ثقافت اسلامی در دانشگاهای افغانستان هنوز هم بر آن مواصفات تأکید میورزند. این در حالی است که تجارب موفق بشری، نقش سازمان و تشکیلات را بسی مهمتر از شخص ثابت کرده است؛ دیگر شخص هر قدر هم توانا بوده باشد، نمیتواند در غیاب یک تشکیلات کارا امور یک کشور را بهخوبی رهبری کند، هنوز امت اسلامی از داشتن یک کتاب که بتواند تشکیلات حکومت اسلامی را شرح دهد، محروم است.
در نظامهایی که روی شخص اول بیشتر تأکید میشود، دولت در یک شخص فشرده میشود و زمامدار با اختیارات وسیع و نامحدود عمل میکند. اما در دولتهای مدرن، نهاد دولت مستقل بوده و رییس حکومت در چارچوب قانون وظایف خود را به پیش میبرد.
۸٫ علم و دین
اسلام طلب علم را بر هر مسلمان فرض گردانیده است. اما بحثی که در سدۀ بیستم در میان شماری از دانشوران مسلمان سر بر آورده، در آن ادعا شده است که هر علمی برای مسلمانان مفید نیست. از دید آنان، علم باید اسلامی باشد و یا دست کم دانشی که از غرب بهسوی جوامع اسلامی سرازیر میشود، اسلامی گردد.
بر اساس همین باور، رهبران انقلاب اسلامی ایران پس از پیروزی برای چند سالی دروازۀ دانشگاهها را بستند و ستادی هم برای اسلامی کردن علوم اجتماعی تشکیل دادند. پیش از آن، دو نظریهپرداز معروف –مودودی و سید قطب- بر این امر تأکید ورزیدند و از خطرات علوم غیر اسلامی مسلمانان را بر حذر داشتند. از این رو، پیوند علم و دین از مسایل درخور کنکاش است که باید از سوی مسلمانان حل گردد.
تاریخ تمدن اسلامی، گواه آن است که مسلمانان بدون کم و کاست دانش یونانیان، ایرانیان و هندیان را فرا گرفتند و در آموزش آن قید و بندی وضع نکردند، ولی آن گاه که نوبت تفسیر و نظریه سازی رسید، اندیشههای خود را نیز در آن درآمیختند و نقدهایی بر آن علاوه کردند. سیدجمالالدین افغانی از پیشگامان مسلمان در عصر جدید، اذعان میدارد: علم، مرکز و پایتخت ندارد و جغرافیای معینی را نمیشناسد، گاهی از مشرق و زمانی از غرب. علم متاع جهانی است، از هر جایی که سر بر میآورد، نیکوست و میباید آن را فرا گرفت.
مسلمانان بدون آن که غرب و مزایای آن را بهصورت علمی بشناسند، از دستآوردهای فنی آن بهره میگیرند، اما به خود غرب نفرین میفرستند، آیا این تناقص میان گفتار و عمل پذیرفتنی است و آیا نباید روشن کرد که چه چیزی از غرب پذیرفتنی و در خور تقدیر است و چه مسایلی از آن دور انداختنی است؟ از این رو، غربشناسی از نیازمندیهای اساسی عصر ماست.
۹٫ امر سیاسی و امر خصوصی
در بسیاری از جوامع اسلامی میان امر سیاسی و امر خصوصی تفکیکی نشده است، از همین جاست که کسانی فکر میکنند، در امر دولتداری هم میتوان، هر دستوری را صادر کرد و هر کاری را به اجرا در آورد. آنان در امور دولت چنان با دست باز عمل میکنند که گویی در ملک شخصی خود دست مییازند.
کسب قدرت حکومتی با راهاندازی کودتاهای عریان و دسایس پنهان بی هیچ قید و بندی صورت میپذیرد و حکمرانی با قهر و غلبه به عنوان فرهنگ سیاسی حاکم، در میان مسلمانان جا باز کرده است. وجود زمامداران مادام العمر و خانوادههای سلطنتی، از همین حقیقت حکایت میدارد. چنان در نظر آنان امر سیاسی با امر خصوصی مشتبه شده است که هنوز هم زمامدارانی سرنوشت میلیونها انسان را پس از حیات خود، با تعیین ولیعهد رقم میزنند.
معاویه بن سفیان با تعیین یزید بهحیث ولیعهد، اساس سلطنت را در میان مسلمانان نهاد. ابوالحسن الماوردی در کتاب «آئین حکمرانی» پایۀ فقهی بر ولایت عهدی را تدارک دید و بر خلیفه جایز دانست تا ولیعهد خود را تعیین کند. این امر اساسی شد تا در برخی از کشورهای اسلامی نظامهای خانوادهگی تا اکنون استمرار یابند. بهدنبال آن ابن خلدون، تغلب را تئوریزه کرد، به گونهیی که تغلب را اساس مشروعیت سیاسی شمرد و بدون آن زمامدار را فاقد مشروعیت به حساب آورد.
۱۰٫ مسالۀ زنان
جایگاه زنان در حکومت اسلامی چه که در جامعه اسلامی هنوز حل نشده است. از حضور در جامعه، تا تعلیم و تحصیل آنان مورد اختلاف و نزاع قرار دارد.
امامت زنان در نماز جماعت، قضاوت و ریاست زنان در رأس امور دولتها سخت مورد نزاع اند.
سیل عظیمی از ادبیات زن ستیزانه که در میان مسلمانان جا باز کرده است، جرأت و شهامت دینی میطلبد که حساب ان تصفیه گردد. ورنه زنان در کشورهای اسلامی به تقلید از غرب، فرصتهای نمادین خواهند یافت بدون آن که اصل معضله رفع شده باشد ریشۀ فتنه خشکیده باشد.
آن چه گفته شد، مبین این واقعیت نیست که مسلمانان از درون به چالشهای سختی در راستای تشکیل حکومت اسلامی روبهرو اند و اندیشمندان مسلمان بیش از همه مسوولیت خود را بر سر نرساندهاند. آن چه در این رابطه از فحش و ناسزا نثار دشمنان اسلام میشود، بیشتر از مسوولیت نشناسی مسلمانان حکایت میدارد، نه از واقعبینی و درست اندیشی ایشان.
Comments are closed.