احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سه شنبه 3 میران 1397 - ۰۲ میزان ۱۳۹۷
نویسنده: جانکری وزیر خارجۀ پیشین امریکا
برگردان: محمد جواد رحیمی
بخش نخست/
ایجاد حکومت وحدت ملی برای ملت افغانستان یک اتفاق بزرگ سیاسی و تاریخی میباشد و هر هموطن، حرف و حدیثها و برداشتهایی پیرامون آن دارد، اما داستان واقعی و چهگونهگی ایجاد حکومت وحدت ملی را از زبان جانکری بخوانید که در کتاب خاطراتاش «هر روز ارزشمند است» در صفحات ۴۱۷ الی ۴۲۲، نشر نموده و من آنرا به فارسی برگردان کردهام.
جانکری اینگونه آغاز میکند: سال ۲۰۱۳ سال خوب و آسان نبود، مذاکرات پیرامون تداوم حضور نیروهای خارجی در خاک افغانستان داغ و جدی بود و کشتهشدن افراد ملکی در آن کشور، حساسیتهای زیادی را ایجاد کرده بود. کرزی متقاعد بود که در عقب تمام مشکلات و نارساییها در افغانستان، دست پاکستان و سازمان استخباراتی آن[ کشور]دخیل است.
بعد از کمتر از یکماه که من بهعنوان وزیر خارجه تقرر حاصل کردم، تصمیم گرفتم که یک سفر غیرمترقبه به کابل داشته باشم. میخواستم روی برخی موارد با کرزی به شکل مستقیم و رو در رو صحبت کنم و با نزدیکشدن برگزاری انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۱۴، فضای همکاری و هماهنگی بیشتر را ایجاد کنم.
بعد از سفر از بغداد و اردن، راهی کابل شدم و بعد از نشست در کابل، سفیر امریکا آقای جیم کینگهم و یک دیپلومات روشن حدودآ ۲۵ساله مرا خوشآمدید گفتند. متعاقبأ سفیر جیم کینگهم این دیپلومات ۲۵ساله را بهعنوان رهنمای من موظف ساخت تا در جریان اقامت و انجام امورات مرا کمک و یاری رساند. این دیپلومات یک دختر آرمانگرا، مثبتاندیش و دارای انرژی بود، اسماش «انه سمیدینگهاف» بود و او در حومۀ شهر شیکاگو بزرگ شده بود. او بعد از جان هاپکینز، به دستگاه دپلوماسی پیوسته بود و برای انجام ماموریت بعدیاش، روی زبان عربی بهشدت کار میکرد.
او مرا به یاد دختران خودم انداخت، تواضع و مهربانی او مرا شگفتزده کرده بود چون ضمن آنکه او در یک کشور خطرناک خدمت میکرد، خودرا با فرهنگ و زندهگی افغانی آراسته کرده بود و این امر، نشانی از یک دیپلومات امیدبخش میباشد. دوهفته بعد، انه در حالیکه به شاگردان مکاتب در ولایت زابل کتاب و قرطاسیه میرساند، هدف یک انفجار طالبان تروریست قرار گرفت و با سهسرباز و ترجمان افغاناش، کشته شد و یک دیپلومات دیگر شدیداً زخمی شد. صبح روز شنبه در حالیکه من برای سفر به آسیا آمادهگی میگرفتم، خبر کشتهشدن انه کسیکه شایستهگیاش مرا شگفتزده کرده بود، به من رسید.
این خبر، مرا به یاد گذشته انداخت آنگاهی که بهعنوان سناتور از ایالت مسیچیوسیت کار میکردم و هرزمانیکه فرزندان اهالی آن ایالت در جنگهای افغانستان و عراق کشته میشدند، با فامیلهای آنها تماس میگرفتم. در این وقت، ما در کمپ نیروی هوایی اندریوز و در حال پرواز به جاپان بودیم اما قلبهای ما در افغانستان بود. من ضمن درخواست معلومات کافی، شمارۀ تلیفون خانواده انه را نیز خواستم تا همرای فامیلاش تماس بگیرم. تلیفون بلک بیری دستیار من بهصدا در آمد و از مرکز عملیاتی وزارت خارجه شفر رسید که «اس» با نزدیکترین عضو فامیل، تماس برقرار شد.
من تلیفون را جواب دادم که ناخوشآیندترین خبر را که هیچ فامیل نمیخواهد بشنود، به فامیل انه تقدیم کنم. هیچ نوع کلماتی وجود ندارد که اندوه و تلخی آن لحظات ما را بیان کند. هرزمانیکه رهبران افغانستان قربانیهای ما را نادیده میگرفتند و ناحق از ما انتقاد میکردند و یا هرزمانیکه یکی از اعضای کانگرس و یا صاحبنظر امریکایی در مورد بیرونشدن ما از افغانستان نظر میداد، کشتهشدن انه و تلاشهایش به یادم زنده میشد. برای من خیلی مهم بود که ما از کجا آغاز کردیم و به کجا رسیدیم و برای من مهم بود که آیا ما افغانستان را بهعنوان یک کشور ترک میکنیم یا بهعنوان یک مکان مختلشده و برهم خورده…
Comments are closed.