گزارشگر:رحمتالله بیگانه/ چهار شنبه 4 میزان 1397 - ۰۳ میزان ۱۳۹۷
حوالی ساعت ۵عصر ۵میزان سال ۱۳۷۵ خورشیدی، وضعیت کابل وجبهات دولت چندان قناعت بخش نبود، راکت از چندسو به کابل اصابت میکرد، شفاخانههای دولتی کابل-وزیرمحمد اکبرخان، چهارصد بستر و شفاخانه اطفال اندراگاندی در کابل، از زخمیها پر بودند. من حوالی ساعت ۵عصر روز ۵میزان ۱۳۷۵ بهخاطر دیدن شاهمحمد یکتن از خویشاوندان ما که در جنگ رویارو با طالبان زخمی شده بود، همراه با داکتر عبدالودود مهران، به شفاخانۀ ۴۰۰ بستر رفتیم و بعد از دیدن مریض- ممکن حدود یکساعت را در بر گرفت، زمانی از شفاخانه بیرون شدیم، وضعیت کابل کاملن دگرگون معلوم میشد .هرچند کابل از مدتها بود که زیر راکت باران شدید، حزب اسلامی گلبدین حکمتیار قرار داشت، اما ۵میزان گونۀ دیگری داشت جادهها از عبور و مرور مردم خالی بود، از ترانسپورت شهر و موترهای تکسی خبری نبود، به ندرت موتر در فاصله چند دقیقه آنهم با شتاب از جادۀ میدان هوایی میگذشت، از قراین معلوم میشد که چیزی مهمی در کابل درحال آبستن است؛ سکوت کابل را تنها صدای انفجار راکت ها بود که میشکستاند. من و داکتر عبدالودود مهران، به عجله از شفاخانه برآمده و در موتری سوار شده و جانب کارتۀ پروان حرکت کردیم، شام شد من به خانه رسیدم. تبصرههای گوناگون از مردم عادی و حتی دکانداران سر کوچه شنیده میشد، هوا رو به تاریکی میرفت، با تاریکی هوا صدای انفجارها نیز کم شد و از خانۀ ما که در بلندی کارتۀ پروان واقع بود، ظاهرن شهر کابل طوری معلوم میشد که شهر در آرامشی فرو رفته است، اما این آرامش کوتاه، در پی خود توفانی داشت که در بیش از چهارسال شقاوت و ظلم فاتحان جاهل، تر و خشک این جامعه را سوختاند. هرلحظه گپهای نو و هراسناکی بهگوش میرسید، همهاش از جنگ بود و زخمیشدنها و عقبنشینی. هنور از آمدنم به خانه لحظاتی نگذشته بود که دروازۀ خانه ما تک تک شد، به شتاب رفتم و در را باز کردم، برادرم عزیزالله ایما را دیدم که مغموم و سکوت وارد خانه شد. او به خانواده دستور داد تا آمادۀ رفتن جانب پنجشیر باشند؛ پرسیدم چه گپ است، ابتدا حرفی نزد و اما بعد از سکوت مختصری گفت: طالبان در حال اشغال پایتختاند. باورم نمیشد، گفتم مگر در چهارسال ما کم از سقوط و سقوط شنیده بودیم، شاید اینبار نیز چنین باشد و ممکن تبلیغات دشمن باشد. اما نی اینبار جدی همهچیز درحال فروپاشی بود. ایما گفت: بلی گپ خلاص است، مسعود به همه قطعات دستور عقبنشینی از کابل را داده است، شاید تا چندساعت دیگر طالبان وارد کابل شوند و ما باید این شهر را ترک کنیم. پرسیدم نیروها کجا عقب خواهد رفت، برادرم گفت: نمیدانم شاید پشت کوتل و یاهم جبل السراج و جایی دیگری. راستی گیچ و متردد بودم، با خود گفتم: سرنوشت ما چه خواهد شد؟ هیچکس فکر نمیکرد که اینگونه به راحتی طالبان وارد کابل شوند، زیرا در چهارسال دفاع از کابل در وجب به وجب این خاک جوانان زیادی خون داده بودند؛ اما توطیه و دسیسۀ خیلی بزرگ بود و بالاتر از تصور مردم عادی، طوریکه طالبان و پاکستانیها، در نظر داشتند تا از راه سروبی-تگاب در قسمت پشت کابل دور خورده و مدافعین شهر را در کابل محاصره قرار داده و جنگ را کوچه به کوچه بکشانند. این پلان بهوسیلۀ استخبارات احمدشاه مسعود کشف و همان شد که مسعود در نهایت فرمان عقبنشینی نیروهای خود را صادر کند و بعد از چاشت ۵میزان ۱۳۷۵ خورشیدی، تا ساعت ۱۰شب تمام نیروهای نظامی دولتی از کوتل خیرخانه گذشتند. اما در دیگر مناطق چه میگذشت؟ گروپی از طالبان و پاکستانیها بعد از تخلیۀ کابل داخل شهر شده و مستقیم وارد ارگ شدند و یک گروه مجهز با چندینموتر جانب دفتر سازمان ملل متحد رفته و داکتر نجیبالله رییسجمهور سابق افغانستان را از مهمانخانۀ سازمان کشیده و در موتر سوار کرده و به ارگ انتقال میدهند، قرار اطلاعات تایید ناشده بعد از حدود دوساعت گفتوگو با داکتر نجیبالله بالاخره موصوف را از ارگ کشیده و در جادۀ عمومی مقابل ارگ از موتر پیاده میکنند. به قول صوفی دلآغا یکتن از دوستانم که در عقب مسجد پل خشتی دکان چایفروشی داشت گفت:»حوالی ساعت یازدۀ شب منطقۀ ما سکوت مطلق بود، در هیچ کوچهیی صدای موتر شنیده نمیشد، اما در سرک لیسۀ امانی و چهارراهی آریانا و ارگ، موترها بهشدت در حال رفت و آمد بودند .صوفی دلآغا که در منطقۀ ششدرک کابل نزدیک ارگ خانه دارد، گفت: ما در بام خانه بالا شده بودیم، همهجا خاموشی بود و تنها صدای تردد موترها از سرک لیسۀ امانی شنیده میشد.
Comments are closed.