احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محمدحسین سعید/ سه شنبه 10 میزان 1397 - ۰۹ میزان ۱۳۹۷
بخش دوم/
همانطور که عملکردهای سیاسی پیامبر مرحلهبندی شده است و طبق مقتضیات زمان تحول مییابد. در زمان خلفای راشدین نیز گواه همآهنگی عملکردهای آنان همگام با تغییرات شرایط و زمان هستیم. طوری که در نظر ما متاخرین، گاهى چنان مىنماید که برخورد شان با ظاهرِ قوانین و احکام شرعی تمایز دارد؛ مانند لغو مولفه القلوف از لیست مستحقین زکات و تعطیل اجرای حدود شرعی مانند قطع دست دزد در سال قحطی در زمان حضرت عمر و عدم اجرای قصاص در زمان حضرت عثمان و حضرت علی در مورد قاتلین و غیره. زیرا آنان روح احکام شریعت را میدانستند و به اجتهاد خود و اقتضاى زمان عمل مىکردند.
پس از خلفای راشدین ما گواه فاصله گرفتن رهبران جنبشهای سیاسی و اجتماعی مسلمانان از واقعیتهای جامعۀ شان هستیم.
این ذهنگرایی چه بسا سبب شکست رهبرانی در تاریخ اسلام شده است که تاریخ تقوا، صلاح، ایثار و شجاعت کم نذیر آنان را تایید مىکند و با وجود محبوبیت عام و حمایت مسلمانان شکست خورده اند. این نمونهها را در قیامهای مردمى علیه حکام اموی و عباسی به خوبی میتوان یافت، اما به عنوان بهترین نمونۀ ذهنگرایی، قیام محمد بن علی بن زید بن علی بن ابی طالب است، او مردی از اهل بیت و در فضیلت و تقوا شهره بود به آن سبب او را محمد نفس ذکیه میگفتند.
او در زمان دومین خلیفه عباسى قیام کرد. عباسیان بهنام خویشاوندی با پیامبر خود را مستحق خلافت مىدانستند؛ اکنون یکی از اهل بیت پیامبر در مقابلشان قیام کرده بود، در فضیلت و تقوا برتر بود در رابطۀ خونى و خانوادهگى از فرزندان پیامبر.
او حقانیت آنان را به چالش کشیده و در سراسر قلمرو اسلام نشانههای همدلى با دعوت محمد و برادرش ابراهیم آشکار شده بود.
منصور بزرگترین شخصیت خاندان عباسی چنان مضطرب بود که در ۵۰ روزى که جنگ دوام یافت، با آنکه شخصاً درجنگ اشتراک نداشت، از حمام کردن پرهیز کرده بود اما محمد نفس ذکیه و برادرش ابراهیم در سازماندهی طرفداران خود موفق نبودند. وقتی که جنگ آغاز شد محمد در مدینه وابراهیم در بصره بودند.
اشخاص خبره به محمد پیشنهاد کردند که از مدینه برای جنگ خارج شوند، او نپذیرفت و گفت طبق سنت پیامبر در اطراف شهر خندق میزند.
ظهور محمد المهدی و کشته شدن او نقل از تاریخ ابن خلدون
«مشورۀ یارانش را که به او گفتند از شهر بیرون رود نپذیرفت و در مدینه بماند و گرد آن را خندق زد تا به رسول الله اقتدا کرده باشد».
مردم مدینه از شهر فرارکرده به کوهها پناهنده بودند، یارانش پراکنده شدند و تنها ۳۰۰ نفر با اوماندند، یکی ازیارانش گفت: «شمار ما چون شمار اهل بدر است».
«جنگید و چند بار دشمن را واپس نشاند تا بر اوضربتی آمد و به زانو درافتاد و حمید بن قحطبه با نیزه بر سینۀ او زد پس سرش را ببرید.»
«منصور پنجاه روز همچنان بر مصلاى خود مقام کرد و جامه و جبه خود دگرگون نساخت چنانکه همه شوخگن گردیده بود. با لباس سیاه بر مردم ظاهر مىشد.»
«ابراهیم از بصره روان شد صد هزار نفردر کوفه طرفدار داشت».
«براى جنگ صفها راست کردند. یاران ابراهیم گفتند: سپاه را به شکل دستههاى متعدد (کرادیس) تعبیه کنیم زیرا ثبات در آنگونه آرایش نبرد بهتر است، زیرا صف واحد هربار که قسمتى از آن در هم شکند، شکست قسمتهاى دیگر را نیز در پى خواهد داشت. اما ایراهیم جز صف واحد نمىخواست ،صف أهل اسلام ان الله یحب الذین یقاتلون فى سبیله صفا باقى اصحاب نیز با او موافقت کردند.» (تاریخ ابن خلدون جلد دوم قیام محمدالمهدى).
در این جا هر دو به ظاهر نص و سنت پیامبرعمل مىکنند و روح و مقصد آن را نادیده مىگیرند. به این ترتیب، مىبینیم که به سادهگى شکست خورده و شهید مىشوند.
نهضت اخوان المسلمین
در آستانۀ سقوط امپراتوری ترکیه، سید جمالالدین افغانی اندیشه و راهکار جدیدى از مبارزۀ سیاسی بر اساس اندیشه دینی را بنیاد گذاشت. این فکر به واسطۀ شاگردانش شیخ محمد عبده، رشید رضا و عبدالرحمن کواکبی پی گیری شد، تا به حسن البنا رسید؛ اما حسن البنا بود که این مبارزه را با تشکیلات سازمانی انسجام بخشید.
اخوان المسلمین را چنین توصیف میکرد:
اخوان المسلمین یک اندیشۀ سلفی، طریقت سنی، یک حقیقت صوفی، یک سازمان سیاسی و یک باشگاه ورزشی است.
او توانست از جوانى تا کمى بیشتر از چهل سالهگى که شهید شد، با نبوغ خود سازمانی را بنیان نهد که در زمان حیاتش از سرحدات مصر فراتر رفت و طبق نظر محققین بیش از دو میلیون عضو و پیرو داشت.
به قول نویسندهیی در اواخر قرن بیستم، هر جا در جهان جمعی از مسلمانان زندهگی می کردند، عدهیی پیرو اخوان المسلمین نیز وجود داشت.
این سازمان در تاریخ مبارزات خود دچار تحولات فکری و عملی مختلفی شده است. اولین تحول نظری و عملی در آن، با ظهور سید قطب، تیوریسن اخوان و پس از اندکی از مرگ حسن البنا به وقوع پیوست. او که پیش از قتل حسن البنا علاقۀ چندانی به اخوان نداشت، به ناگهان به این جمع پیوست و با کتابها و نظریاتش جوانان را مجذوب خود ساخت.
تیوریهای او تا حد زیادی با روش و منش حسن البنا تفاوتهای اساسی داشت.
مثلاً: حسن البنا در تمام دورۀ حیات خود مطابق شرایط مختلف استراتژى خود را آماده مىساخت و با حکومتها و احزاب مختلف مصر در حال گفتوگو و تعامل بود؛ حتا برخی از جوانان به کارهاى سیاسى او نام «سازشکارى» گذاشته و از اخوان المسلمین انشعاب کردند.
در آخرین مراحل زندهگیاش نیز از آنچه که انورالسادات رییسجمهور اسبق مصر روایت میکند، واقعبینى و سیاست فهمی او را مى توان درک کرد. (سادات در جوانى شیفتۀ حسن بنا بوده است).
حسن البنا با استفاده از نزدیکی سادات با دربار ملک فاروق پادشاه مصر از او خواسته بود که رابطهاش را با شاه ترمیم کند و زمینۀ ملاقاتش را مساعد سازد.
سادات نقل مىکند:
حسن البنا گرفتارىها و خطراتى که از دو جانب، پادشاه و خارجىها به او هجوم آورده بودند را شرح داد. سپس گفت! او بیمناک است که مبادا پیش از رسیدن جنبش به اوج نیرومندى خود، پادشا ضربهیی را وارد آورد. این نخستینبار بود که حسن البنا از آسیبپذیرى اخوان المسلمین سخن مىگفت. او گفت: وحدت نظر میان پادشاه و اجانب خطر بزرگى را متوجه اخوان کرده است – در چنین روزى مشخص نخواهد بود ضربهها از کدام سو وارد مىآیند.
بعد، مدت زیادی به چشمانم خیره شد و گفت: اگر تو زمینۀ ملاقات مرا به پادشاه مساعد کنى، میتوانم اطمینان او را جلب کنم؛ باید چنان جو اطمینان بخش ایجاد شود که کشتى اخوان المسلین بتواند بدون برخورد با مانعى راه خود را دنبال کند. (پاییز خشم حسنین هیکل صفحه ۵٨)
حسن الهضیبى، رهبر بعدی اخوان المسلمین نیز قاضی بر حال دادگاه دولت مصر بود و به این شرط رهبری اخوان را پذیرفت که وظیفۀ خویش را نیز حفظ کند.
این سید قطب بود که نه تنها با حکومت افسران آزاد و ناصر، اعلام دشمنی کرد بلکه جامعۀ مصر و دیگر کشورهای اسلامی را جامعۀ جاهلی مانند جاهلیت پیش از اسلام خواند و ترک آن را توصیه کرد و از اخوان المسلمین خواست تا در مسجدهای مصر نماز نخوانند.
گروه التکفیر و الهجره و دیگر گروههاى افراطى به تاکید محققان عرب و اروپایى، الهام گرفته از کتاب «معالم فى الطریق» سید قطب بودند که دنبالۀ آنان امروز به القاعده و داعش کشیده شده است
.
اخوانىها در افغانستان
احمدشاه مسعود معتقد بود که اندیشۀ اخوان المسلمین با ورود غلاممحمد نیازی رییس فاکولتۀ شرعیات از مصر به کابل، و دانشگاه کابل آمد. سپس استادان دیگری مانند استاد ربانی و استاد سیاف که با کمک او برای تحصیل به مصر رفتند، در این راه همکار او شدند.
احمدشاه مسعود میگفت، او در صنف دوازدهم بود که تصمیم گرفت هیچ چیز را بدون قناعت عقلی و وجدانی نپذیرد. با وجود داشتن احساس اسلامی تا مدتی به هیچ یک از گروهها نپیوست.
میگفت: وقتی دو جناح -چپها و راستها- در پوهنتون/دانشگاه اجتماع میکردند، من عضو هیچ کدام نبودم. ظاهراً او در ملاقات با انجینر حبیبالرحمن شهید که در آن وقت محصل سال سوم پولیتخنیک بوده و به اثر نفوذ کلام ، قدرت منطق و شخصیت بىبدیل او جذب مىشود و به عضویت جمعیت جوانان در میآید.
ابولعلاى معرى شعرى به این مضمون دارد:
«اهل دنیا دو گونه اند، یا دین دارند و عقل ندارند و یا عقل دارند و دین ندارند». اما حبیب رحمن مردى بوده جامع عقل و دین که مىتوانسته کار عقل و دل را تفکیک کرده و از هر یک در جایش استفاده کند. سخنرانیهای او طرفداران زیادی داشته است.
Comments are closed.