احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:قاسم غنی/ یک شنبه 15 میزان 1397 - ۱۴ میزان ۱۳۹۷
بخش دوم و پایانی/
ابونصر سراج اشتقاق کلمۀ «صوفی» را از «صوف» قبول میکند، ولی با تحقیق و نظر خاصی، که خلاصهاش این است که میگوید: اگر بپرسند که چرا هر فرقهیی را به آن چیزی که واجدند نسبت میدهند ولی صوفی را به حال یا به علمی نسبت نمیدهند، جواب میگویم که صوفیه اختصاص به حال یا مقام یا علمی دون حال یا مقام یا علم دیگر ندارند، بلکه مجمع جمیع علوم و محل جمیع فضایلاند. به اضافه، در طریقت و سلوک دایماً از حالی به حال دیگر منتقل میشوند و با خدا حالات مختلفهیی دارند. لذا، نمیتوان اسم خاص یا حال خاص یا علم خاصی به آنها نسبت داد و آن را صفت لازم و دایم آنها شمرد، بلکه لازم خواهد آمد که هر دم به مقتضای حال و مقام و علم آن لحظه، اسم خاصی به صوفی داده شود. به این جهت، آنها را به لباس پشمینهیی که زیب انبیا و شعار اولیا و اصفیا است، نسبت دادهاند. این اضافۀ به ظاهر و نسبت به لباس، اسم مجمل عامی است که از جمیع علوم و اعمال و اخلاق و احوال شریفۀ آنها حکایت میکند، همانطور که خداوند خواص اصحاب عیسی را حواریون نامیده و حواریون قومی بودهاند که لباس سفید میپوشیدهاند. پس، همانطور که خدا اصحاب خاصی عیسی را به علم یا عمل یا حال مخصوصی ننامیده و نسبت نداده، بلکه به لباس آنها منسوب ساخته است، ما هم صوفیه را به ظاهر لباسشان، که لباس انبیا و اولیا و صدیقین و شعار انقیا و زهّاد است، نسبت میدهیم.
ماسینیون در مقالهیی که در دایرهالمعارف اسلامی راجع به تصوف نوشته، میگوید که کلمۀ صوفی برای اولین بار در قسمت اخیر قرن دوم هجری با جابر بن حیان، که طریقۀ تزهد خاصی داشته، و ابوهاشم کوفی، عارف معروف، دیده میشود.
کلمۀ جمع «صوفیه» به مناسبت بلوای مختصری که در اسکندریه واقع شده، یعنی در سال یکصد و نود و نه هجری، در ضمن آن حادثه دیده میشود و نیز در همان حدود در آثار محاسبی و جاحظ نامی از فرقۀ نیمهشیعی عارفانهیی که در کوفه تأسیس شده و آخرین پیشوای آن فرقۀ عبدکالصوفی بوده، به نظر میرسد.
عبداک الصوفی در حدود دویست و ده هجری در بغداد مرده است و او مردی منزوی و زاهد بود و او کسی است که به لقب «صوفی» ملقب شده است و در آن ایام، این لفظ بر بعضی زهّاد شیعۀ کوفه و نیز بر یک دسته مردمی که مانند آنها بودهاند، از قبیل شورشیان اسکندریه، در سال یکصد و نود و نه اطلاق میشده است. چون عبدک گوشت نمیخورده، بعضی از معاصرین او را از زنادقه محسوب میداشتهاند.
و نیز ماسینیون میگوید: «در قرون اول، سالکین طریقت به اسم صوفیه معروف نبودند و لفظ صوفی در قرن سوم معروف شد و اول کسی که در بغداد به این نام معروف شد، عبدک صوفی است که از بزرگان مشایخ و قدمای آنها است، و او قبل از بشر بن حارث حافی، متوفی در سنۀ دویست و بیست و هفت، و نیز قبل از سری سقطی، متوفی در سنۀ دویست و بیست و پنج است.» بنابراین، کلمۀ صوفی، که در ابتدا در کوفه شایع شده، قریب پنجاه سال بعد، اهمیت فوقالعاده پیدا کرد، زیرا در این تاریخ مقصود از «صوفیه» جامعۀ عرفای عراق بوده، در مقابل «ملامتیه» که عبارت بودهاند از عرفای خراسان و از قرن چهارم به بعد دیگر این حد از میان رفته و مقصود از صوفیه همۀ عرفای مسلمین بودهاند.
پوشیدن صوف، یعنی جبۀ سفید پشمی، که در حدود سال صدم هجری عادت خارجیان و لباس مسیحیان شمرده میشد، در اواخر قرن دوم هجری و اوایل قرن سوم شایع شد و حتا لباس اسلامی خالص به شمار میرفت و احادیث بسیاری ذکر میکردند که این قسم لباس پسندیدۀ پیغمبر بوده است.
البته، لازم به ذکر نیست که این قسم احادیث و امثال آن غالباً مجعول است، زیرا در جمیع مسایل که بین صوفیه و مخالفین آنها، مخصوصاً فقها، محل اختلاف و گفتوگو بوده، هر دو طرف در اثبات مدعای خود به حدیث متوسل شده و روایاتی را شاهد آوردهاند و چنانکه بر اهل تتبع معلوم است، در طی قرون اینقدر روایات نقل شده و احادیث زیر و رو شده و صحیح و غلط به هم درآمیخته که حتا با موازین حدیثشناسی و نقد روایت، باز تمیز درست از نادرست بر اهل فن هم دشوار است.
غالب بزرگان صوفیه زیر بار این تحقیق تاریخی نمیروند و راضی نمیشوند که کلمۀ «صوفی» و «متصوف» از لغات مستحدثه باشد، حتا بعضی از آنها گفتهاند که کلمۀ «صوفی» لفظ جاهلی است که قبل از ظهور اسلام هم طوایف عرب آن لغت را میدانستهاند.
در هر حال، خواه لفظ صوفی و متصوف، به عقیدۀ ابن خلدون، در اثنای قرن دوم پیدا شده باشد، خواه این تعبیر در بین مسلمانهای قبل از قرن دوم هم دیده شود، و خواه به عقیدۀ صاحب «اللمع» که نمیخواهد زیر این بار برود که کلمۀ «صوفیه» اسم مبتدعی باشد که صحابه و تابعین به آن واقف نبودهاند، قدر مسلم این است که استعمال این لفظ در اواخر قرن دوم شروع شده و بعد شایع شده است.
ابن تیمیه در رسالۀ «صوفیه و فقرا» پس از ردّ اقوال مختلف میگوید: «قول معروف آن است که صوفی نسبت به “صوف” است و اول ظهور صوفیه در بصره بود و نیز اول کسی که دیر کوچکی برای صوفیه ساخت، بعضی از پیروان عبدالواحد بن زید بودند و عبدالواحد از اصحاب حسن بصری است. صوفیۀ بصره در زهد و عبادت و ترس از خدا مبالغه میکردند و در این جهت از مردم سایر شهرها ممتاز بودند، این است که ضربالمثل شده، میگفتند: “فقه کوفی” و “عبادت بصرهیی”.»
اینها است اقوال و عقاید مسلمین راجع به اصل و اشتقاق کلمۀ “صوفی” و “متصوف”.
بعضی از مستشرقین اروپایی که تتبع کافی نداشتهاند، به واسطۀ شباهت صوتی که بین کلمۀ «صوفی» و لغت یونانی «سوفیا» هست و نیز مشابهت بین دو لغت «تصوّف» و «تئوسوفیا» قایل شدهاند که کلمۀ صوفی و تصوف مأخوذ از دو لغت یونانی «سوفیا» و «تئوسوفیا» است. ولی به طوری که نیکلسن و ماسینیون تأیید کردهاند، نولد که غلط بودن این فرض را ثابت کرده و اضافه بر دلایل متین دیگری که اقامه کرده، نشان میدهد که سین یونانی (سیگما) همه جا در عربی «سین» ترجمه شده نه «صاد»؛ و نیز در لغت آرامی کلمهیی نیست که واسطۀ انتقال «سوفیا» به «صوفی» محسوب شود.
حاصل آنکه نزدیکترین قولها به عقل و منطق و موازین لغت، این است که «صوفی» کلمهیی است عربی و مشتق از لغت «صوف»، یعنی پشم، و وجه تسمیۀ زهاد و مرتاضین قرون اول اسلام به صوفی آن است که لباس پشیمنۀ خشنی میپوشیدهاند. و نیز لغت «تصوف» مصدر باب تفعل است که معنای آن پشمینه پوشیدن است، همانطور که «تقمص» به معنی پیراهن پوشیدن است.
لغت صوفی، که در اول به مناسبت آنکه عادتاً لباس زهّاد صوف، یعنی از پشم، بوده، پیدا شده، بعدها مترادف با لغت «عارف» شده است، اعم از اینکه آن عارف لباس پشمی بپوشد یا نپوشد؛ به طوری که در لغت عرب، اصطلاع «لبس الصوف» به معنی «عارف شدن» و در زمرۀ فقرا و صوفیه درآمدن است، مثل آنکه در فارسی هم اصطلاح «پشمینهپوش» عیناً به همان معنی است و از مترادفات «صوفی» و «عارف» و «درویش» است.
در بین صوفیه هم از عوام طایفه که بدون رعایت قواعد لغت یا تحقیق تاریخی به اصرار میخواهند بقبولانند که «صوفی» مشتق از «صفا» یا «صفه» یا «صف» یا امثال آن است، بگذریم. جماعتی از بزرگان صوفیه، از قبیل ابونصر سراج صاحب کتاب «اللمع»، و نیز دستهیی از بزرگان علمای غیرصوفی، از قبیل ابن خلدون و ابن تیمیه و ابن الجوزی، همه متفقاند بر اینکه دو کلمۀ «صوفی» و «تصوف» از لغت «صوف» مشتق شده است.
Comments are closed.