احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محمد حسـینی/ یک شنبه 22 میزان 1397 - ۲۱ میزان ۱۳۹۷
بخش نخست/
مقدمه
اریک فروم در سال ۱۹۰۰ در آلمان زاده شد. در رشتۀ جامعهشناسی و روانکاوی در دانشگاههای مونیخ، فرانکفورت و هایدلبرگ به درجۀ دکترا رسیده است. بعد از مهاجرت به امریکا در موسساتِ عالیِ این کشور به تدریس پرداخته است. از هگل و مارکس و فروید تأثیر پذیرفته است.
کتاب گریز از آزادی، دادخواستی است که عناصر مخالف با رشد و پرورشِ انسان و انسانیت را به پای محاکمه میکشاندـ از آنجا که نخستین شرط اعتلای آدمی، رسوا کردنِ دشمنان آزادی است.
فروم: تاریخِ آدمی تلاش برای آزادی است.
فروم در این کتاب سعی دارد بر پایۀ روابط عوامل روانی و اجتماعی، آزادی را تعریف و کیفیاتِ آن را مشخص و موانعِ آن را ذکر کند .
فروم با کسانی که تحولات بزرگِ اجتماعی را صرفاً معلول عواملِ روانی میدانند و همچنین با کسانی که فقط بر عومل اجتماعی و اقتصادی و سیاسی در تحلیل پدیدهها تکیه میکنند، مخالف است .
او با تکیه بر هر دو، به تحلیل پدیدۀ آزادی میپردازد.
فصل اول: آیا آزادی مسألهیی روانی است؟
فروید بر دوگانهگیِ اجتماع و انسان تأکید میکند و انسان را یک موجود ضد اجتماعی میداند که اجتماع باید او را رام کند. اجتماع پارهیی از سائقهای بشر را ارضا و پارهیی را موقوف میکند. این سائقهای موقوف، اساس انسانی فرهنگِ اجتماع را تشکیل میدهند. صحنۀ روابط انسانی برای فروید شبیه بازار است که در آن بدون آنکه هدف ارتباط با دیگران باشد، انسان برای ارضای نیازهای خود با دیگران به ارتباط میپردازد. ولی برعکسِ او فروم معتقد است که مسالۀ اصلی نوع خاصِ ارتباط انسان با دنیا است، نه نفس ارضا یا یا ناکام گذاشتنِ نیازهای غریزی معین. همچنین رابطۀ انسان و اجتماع ساکن نیست. بعضی نیازها چون گرسنهگی و تشنهگی و غریزۀ جنسی در میان همه مشترک است، ولی آن سائقهایی که خوی هر کس را از دیگران متمایز میکند چون عشق، نفرت، آزادی و و آرزوی تسلیم، همه محصور سیر با فرایند اجتماعی میباشد. همانطور که بشر ساختۀ تاریخ است، تاریخ نیز ساختۀ بشر است. (خلاصۀ گریز از آزادی، فروم، صفحه ۴۳-۲۳)
فصل دوم: پیدایش فرد و ابهام مفهوم آزاد
آغاز تاریخ اجتماعی این چنین بوده که بشر از حالت یکی بودن با جهان طبیعت بیرون آمد و از خویش به عنوان موجودی مجزا از محیط طبیعی و دیگران آگاه شد. در تاریخ جدید سیر تفرد یعنی بیرون آمدنِ فرد از علقههای اولیه در قرون بین دو دورۀ رفورم تا زمان حاضر به اوج میرسد.
در تاریخ زندهگی فرد نیز همین سیر است. کودک وقتی چشم به جهان میگشاید که دیگر با مادر یکی نیست. به همان میزان که فرد با بند ناف به دنیای خارج متصل است، به همان اندازه فاقد آزادی است، اما این بندهاست که به او احساس تعلق و ایمنی میبخشد. اینگونه علایق که بیش از آنکه سیر تفرد به ظهور کامل فرد منجر شود وجود دارند، علایق نخستین نام دارند. این علایق به فرد امنیت میدهد اما نتیجۀ آن، فقدان فردیت است.
هرچه کودک بزرگتر میشود، به همان اندازه علایق اولیه میگسلند و تلاش برای آزادی و استقلال در او پرورش مییابد. این سیر تفرد دارای کیفیتی دو جانبه است؛ از یکطرف کودک از لحاظ هیجانی و جسمی و ذهنی رشد میکند، یعنی رشد قدرت نفس و از طرف دیگر تنهایی دایمالتزاید که نتیجۀ گسستن از علایق نخستین میباشد. برای اینکه درد تنهایی را التیام بخشد، یا به قدرتی بیرونی تسلیم میشود و یا اینکه با عشق و کار مولد، به تعالی شخصیتش میپردازد. (خلاصۀ گریز از آزادی، فروم، صفحه ۵۸-۴۴)
فصل سوم: آزادی در دوران رفورم
در اواخر قرون وسطا وحدت و تمرکز جامعه ضعیف شد و مقداری فردگرایی در اقتصاد به وجود آمد و طبقۀ جدید و پولداری به وجود آمد که بر فعالیتهای انسانی، سلیقه و هنر و فلسفه و کلام، تأثیر گذاشت. در ایتالیا زودتر از سایر نقاط اروپا این فردیت در فلسفه و هنر و شیوۀ زندهگی مردم خودش را نشان داد. آنها از جامعۀ فیودال و بندهایی که به او ایمنی میداد و در عین حال در تنگنا گرفتارش میکرد، گذشتند.
در پی فرو ریختنِ سازمان اجتماعیِ قرون وسطا، فرد به خودش واگذار شده است. انسان مقصور احساسِ هیچی و پوچیِ خویش گشته است و بهشت برای همیشه گم شده است. فرد بهتنهایی با دنیا روبهرو شده و بیگانهیی است در جهان پُرخطر. اگر آدمی قرار باشد در انجام وظایفش توفیق یابد، باید این احساس تسکین یابد و آرام شود. در این هنگام بود که تعلیمات لوتر و کالون به ظهور رسیدند. مذاهب لوتر و کالون مذاهب طبقۀ متوسط و تهیدستان شهرها و دهقانان بود. بیانی تازه از استقلال و همچنین از احساس ناتوانی و اضطراب که به سراسر زندهگی مستولی شده بود، در آنها یافت میشود.
لوتر شخصی دارای خوی اقتدارگرا بود، یعنی از یکسو از قدرت متنفر بود و از سوی دیگر آن را میستایید. رابطۀ لوتر با خدا عبارت است از تسلیم و این ناشی از ناتوانی آدمی است. لوتر به آدمی در مسایل دینی استقلال بخشید و اعتبار را از کلیسا گرفت و به فرد داد. مفهومی ذهنی از رستگاری بیان کرد، مفهومی از تجربۀ ذهنی که در آن مسوولیت سراسر به خود شخص واگذار میشود. این جنبۀ تعالیم کالون و لوتر یکی از سرچشمههای آزادیِ سیاسی و روحانی است. جنبۀ دیگر آزادی نوین، تنهایی و ناتوانی فرد است و اینهم مانند جنبۀ استقلال ریشه در مذهب پروتستان دارد. امروزه بسیاری از مردم از راه دیانت به امور نمینگرند، به راهحل لوتر متوسل میشوند، به این معنی از طریق نابود کردنِ نفس خود و آلت قرار گرفتن در کف یک نیروی قدرتمند و مقاومتناپذیر به یقین میرسند.
ایمان یعنی اعتقاد به دوست داشته شدن از راه تسلیم. از نظر روانی، کالونیسیم همانند دستگاه لوتر مورد قبول افتاد؛ به عبارت دیگر، به علت بیان آزادی و بیان ناچیزی فرد و از طرف دیگر نشان دادنِ راهحلی تازه یعنی تسلیمِ محض و خوار شمردنِ خود برای بهدست آوردن ایمنی تازه. کالون معتقد به تقدیر ازلی بود و از نظر وی، خدا نه عادل است و نه مهربان. تقدیر ازلی دو معنا دارد: احساس ناچیزی و ناتوانی و انجام کار برای آرام کردن شک. کالون و پیروانش خود را از زمرۀ رستگاران ازلی میشمردند. این نظریه در ایدیولوژی نازیسم احیا شد که یک نتیجه دارد و آن عدم تساوی و برابریِ آدمهاست. این عدم تساوی در سرنوشت، همبستهگی میان مردم را از بین میبرد. کالونها خود را برگزیدۀ خدا میدانستند و بقیه را لعنت شدهگان، این باعث ایجاد حس کینه و حقارت نسبت به دیگر مردم میباشد. در مذهب کالون برای آرام کردنِ شک و غلبه بر ناتوانی، کار و فعالیت و زندهگیِ ریاضتمندانه را سرمشق پیروانش قرار داد. (خلاصۀ گریز از آزادی، فروم، صفحۀ ۱۱۸-۵۹)
فصل چهارم: انسان نوین و دوراهی آزادی
با تعالیم پروتستانتیسیم آدمی از لحاظ روانی برای نقشی که بعدها در نظام صنعتی جدید به وی محول گشت، آماده شده بود. کاری که پروتستانتیسیم با اعطای آزادی روحانی به آدمی آغاز کرد، سرمایهداری با بخشیدنِ آزادی سیاسی و ذهنی و اجتماعی ادامه داد.
نخستین عاملی که از خصوصیات اقتصاد سرمایهداری است، فعالیت انفرادی میباشد که جنبۀ منفیِ آزادی یعنی تنهایی و فردیت را پیش برد. علایق میان فرد و دیگران را گسست و آدمیان را جدا کرد، آنچه راه را برای این وضع آماده کرد، تعالیم مذهبی دوران رفورم بود.
رابطۀ انفرادی آدمی با خدا از لحاظ روانی مقدمۀ آن شد که فعالیتهای دنیویِ او نیز کیفیتی انفرادی بیابند. در نظام سرمایهدار که ویژهگی آن انباشت سرمایه است، کار آدمی بهخاطر منفعت است، اما منفعتی که حاصل میشود، خرج نمیشود، بلکه مجدداً سرمایهگذاری میشود. تعالیم پروتستانتیسیم این روحیه را کاملاً فراهم کرده بودـ از طریق از بین بردن احساس ناچیزی و تنهایی به وسیلۀ کار. از طرف دیگر به نظر میرسد که انگیزۀ انسان جدید، خودخواهی و جلب سود مشخص است، نه فداکاری و ریاضتکشی. چهگونه میتوانیم میان روح پروتستانتیسیم که مبنی بر از خودگذشتهگی این و آیین نوینی که بزرگترین نیروی انگیزندۀ رفتار آدمی را خودخواهی معرفی میکند، آشتی برقرار کرد؟ به نظرمیرسد از خودگذشتهگی نوعی پنهانکاری برای خودخواهی درون آدمی باشد. ریشۀ خودخواهی در آن است که به آنچه نفس اوست محبت نمیورزد.
Comments are closed.