یکی از مظاهر هنر سعـدی

گزارشگر:داكتر غلام‌حسین یوسفی - ۲۵ جدی ۱۳۹۱

بخش نخست

اگرچه آثار نغز و دل‌انگیز سعدی و مقام وی در ادب فارسی، معروف‌تر از آن است که به معرفی و شرحی نیاز باشد؛ اما با همۀ بحث‌ها که در سخن سعدی کرده‌اند، هنوز نکته‌های گفتنی در این زمینه بسیار است. بی‌گمان هرقدر به بیان ارزش آثار ادبی، به‌ویژه نوشته‌های هنرمندانۀ کسانی مانند سعدی توجه شود، لطف و زیبایی آن‌ها آشکارتر خواهد شد و سبب آن‌که همه سخن می‌گویند و سخن گفتن سعدی دیگرست و در حد کمال سخن‌گویی و زیبایی است، روشن خواهد گشت.
هر جا که از زیبایی و آثار هنری سخن می‌رود، تناسب و هماهنگی(۱) اجزای ترکیب با یک‌دیگر مورد نظرست و اگر این تناسب رعایت نشده باشد، چشم از دیدن پردۀ نقاشی، مجسّمه، طرز معماری، و گوش از شنیدن آهنگ‌ها و نواها، و ذوق از خواندن شعر یا داستان و کتاب لذت نمی‌برد. وقتی چیزی در نظر ما زیبا و مطبوع می‌نماید، همیشه باید قسمتی از التذاذ و حظ خود را حاصل موزونی و تناسبی که در آن به کار رفته است، بدانیم. از این‌رو، می‌توان گفت در خلق آثار هنری و زیبایی و زیباپسندی، رعایت این تناسب و هماهنگی زیبایی‌آفرین، اصلی طبیعی و جاودانی است. البته این حالت در هر زمینه‌یی و در هر روزگاری به نوعی جلوه‌گر می‌شود. بدین سبب است که در بیان زیبایی می‌گویند: «زیبایی آن چیزی است که انسان احساس می‌کند. بدین ترتیب که در ما احساسی از نظم، هماهنگی، کمال و سرخوشی برمی‌انگیزد، خواه در برابر منظرهای طبیعی و خواه در مقابل اثری هنری. زیباشناسی نیز جز این هدفی ندارد، اما نخست باید گفت که زیبایی قابل تعریف نیست و احساس کردنی است.»(۲) وقتی احساس این صنعت، چنین ظریف و شناخت و بیان آن چنین دشواریاب است، بدیهی است که آفریدن آثار زیبا ـ که در آن لطیفۀ موزونی و هماهنگی به کمال رعایت شده باشد ـ دشوارتر است و فقط استعدادهای قوی و ذوق‌ها و قریحه‌های بسیار لطیف هنرمندان توانا قادر است که چنین شاهکارهایی بیافرینند و کمال اعجاب و شیفته‌گی نزدیک به بی‌خودی مردم صاحب‌نظر در برابر این آثار ارجمند، بدین سبب است.
از دیرزمان، نویسنده‌گان و شاعران از داستان‌ها و افسانه‌ها برای بیان مقاصد و افکار خود سود جسته‌اند و ادبیات هر ملتی شامل سرگذشت‌های منظوم و منثور نکته‌آموز فراوان است. از آن‌جا که استفاده از داستان و تمثیل، و به قول جلال‌الدین محمد مولوی، سرّ دلبران در حدیث دیگران گفتن، خوش‌تر می‌نماید، عموم مردم از داستان لذت می‌برند و بی‌احساس تلخی نصیحت، فکر و عقیدۀ نویسنده و گوینده در آنان اثر می‌کند. نیز به سبب آن‌که در لباس افسانه و قصه، بسیاری گفتنی‌ها را می‌توان بیان کرد که به طرزی دیگر گفتنِ آن‌ها دشوار و گاه ممتنع است و هم به دلایلی دیگر، که اینک مجال تفصیل آن‌ها نیست، داستان و قصه همیشه مورد نظر اهل قلم و شاعران بوده و تمدن مادیِ قرن بیستم نیز هرگز از وفور و رواج آن نکاسته است.
اما هر داستانی دلکش و مطبوع نیست و برای آن‌که چنین اثری پدید آید، نکته‌های فراوانی باید رعایت شود که از جمله یکی توجه به سیرت و سرشت اشخاص داستان و کارهایی است که از آنان سرمی‌زند و این‌که کسی یا اخلاقی بی‌ضرورت در داستان نمایش داده نشود و کاری بی‌مناسبت از کسی به ظهور نرسد، از نکات باریکی است که به داستان و نمایش جلوه و جمال می‌بخشد. بدین سبب، در کتاب گران‌قدر «فن شعر» ارسطو ـ که از کهن‌ترین و پرمایه‌ترین آثار نقد ادبی است ـ وقتی وی از اجزای شش‌گانۀ تراژدی سخن گفته، خلقیات و سیرت اشخاص داستان را، از لحاظ اهمیت، در درجۀ دوم شمرده است و در باب این موضوع و مسایلی مانند مناسبت(۳) سیرت اشخاص با طبیعت و سرشت آنان و ثبات و استمرار(۴) آنان در این خلق‌وخوی در فصلی خاص به شرح بحث کرده(۵) و هنوز بسیاری از عقاید وی معتبر است.
هوراس، شاعر نامدار رومی(۶)، نیز در منظومه‌یی که خطاب به پسران پیزون(۷) سروده و به «فن شعر»(۸) موسوم شده است، در ضمن آنکه دشواری‌های کار شاعری را برمی‌شمارد، رعایت تناسب و وحدت را توصیه می‌کند و از جمله می‌گوید: «ای پیزون، اگر آرزویت این است که سخن‌شناسان اثر تو را از آغاز تا پایان بشنوند، همواره در نظر داشته باش که عواطف و تمایلات ما با گذشتن سال‌های عمر تغییر می‌کند و چون این نکته تو را مسلم گشت، سرشت‌ها و طبایعی را که در پی نمایش آن‌ها هستی، با این قانون کلی موافق ساز.» سپس اشاره می‌کنند که چه‌گونه کودکان بازی‌های طفلانه را دوست می‌دارند و جوانان، به اقتضای سن، مغرور و بی‌مبالات و بی‌ثبات اند و پیران بیمار و عبوس و کسل؛ و هر دوره از عمر آدمی مقتضی صفات و حالات و عالمی خاص است که باید بدان توجه داشت.(۹)
در داستان‌پردازی و نمایشنامه‌نویسی، برای سجایا و خصایل(۱۰) اشخاص داستان، کم کم چندان اهمیت قایل شده‌اند که برخلاف نظر ارسطو ـ که داستان و طرح آن را اساس و روح تراژدی می‌شمرد و خلق سرشت‌ها و طبایع را در درجۀ دوم قرار می‌داد ـ آرنولد بنت(۱۱)، رمان‌نویس انگلیسی، می‌گوید: «اساس یک افسانه جز خلق طبایع چیز دیگری نیست» و تقریباً اتفاق عقیده حاصل شده است که در بیشتر داستان‌های خوب، جریان وقایع نتیجۀ منطقی سرشت اشخاص داستان است و نویسنده از دو طریق می‌تواند آنان را معرفی کند؛ یکی آن‌که به طور مستقیم خصایل آنان را برای خواننده بازگوید، دیگر آن‌که از خلال کردار و رفتار شخص خلق‌وخوی وی نمایانده شود و به‌تدریج تصویری روشن و تمام از او در ذهن خواننده نقش بندد. از این راه، خواننده‌گان داستان یا تماشاگران نمایشنامه، خود در جریان و تسلسل وقایع بیشتر وارد می‌شوند و نتیجه‌یی حقیقی‌تر از آن‌چه نویسنده به طور مستقیم بر آنان عرضه می‌کند، درمی‌یابند.(۱۲)
دنبالۀ همین‌گونه اندیشه‌ها در اهمیت اشخاص داستان و «شخص بازی»(۱۳) در نمایشنامه‌ها به این‌جا منتهی شده است که لاجوس اگری(۱۴) در کتاب خود به نام «فنّ نمایشنامه‌نویسی»(۱۵) به تفصیل در این زمینه بحث کرده و گفته است که، برای آن‌که استخوان‌بندی(۱۶) نمایشنامه درست باشد، اشخاص بازی باید از لحاظ وظایف‌الاعضا و از نظر اجتماعی و نیز روان‌شناسی، مورد توجه دقیق نویسنده واقع شوند؛ و برای این مقصود، جدول‌های سه‌گانه‌یی، شامل جزییات هر موضوع، ترتیب داده شده است که نویسنده باید این نکات را در باب اشخاص بازی بداند و اثر خود را بر پایۀ این خصوصیات بنا کند.(۱۷) سپس، در باب این‌که «داستان یا شخص بازی کدام یک مهم‌تر است؟» به تفصیل سخن رانده و به این نتیجه رسیده است که «شخص بازی خلاق داستان نمایش است و تصور عکس آن اشتباه محض است.» و نیز علت پدید آمدن عقیدۀ ارسطو را ـ که به واسطۀ مشاهدۀ نقش مهم و تأثیر تقدیر و خدایان در نمایشنامه‌های آن روزگار، شخص بازی در نظرش در درجۀ دوم اهمیت قرار دارد ـ باز نموده است.(۱۸)
مقصود از این مقدمات آن نیست که این نکات یک‌سر در مورد داستان‌های منظوم و منثور فارسی صادق است؛ بلکه غرض آن است که وقتی تناسب کردار و گفتار اشخاص داستان یا نمایش‌نامه با طبیعت و سرشت آنان، تا این درجه اهمیت دارد، این نویسنده یا شاعر هم که توانسته است این تناسب را هنگام داستان‌پردازی، در زبان فارسی، تا حدّی، تحقق‌پذیر کند، لطف و تأثیری آشکار به اثر خود بخشیده است. حتا همین که کسی بداند در سرگذشتی برای نمایش افکار و سرشت‌های گوناگون از این همه موجودات جهان کدام را انتخاب و در داستان وارد کند، نکته‌یی بسیار مهم است و لطف ذوق بیشتر فارسی‌زبانان، و از جمله سعدی، در قسمت اخیر است.(۱۹) مثلاً، در دفتر اول مثنوی، وقتی مولوی می‌خواهد در خطا بودن قیاس به نفس سخن بگوید، حکایت شیرین مرد بقال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان را نقل می‌کند و گفتار طوطی را ـ که مظهر سخن گفتن بی‌تأمل و خام است ـ برای نمودنِ خطاهای ناشی از این‌گونه قیاس‌ها، مثال می‌آورد و سرانجام نتیجه می‌گیرد که کار پاکان را از خود قیاس نباید گرفت و سخن چنان طوطی‌وار نباید گفت. انتخاب طوطی و داستان او برای بیان فکر، نمودار لطف ذوق گوینده است که از تناسب مذکور در فوق سود جسته است. هم‌چنان که وقتی شعر حافظ را در این معنی به یاد می‌آوریم که آدمی راه هستی را به خود نمی‌پوید و به پیروی از تقدیر ازلی گام برمی‌دارد و سخن می‌گوید، لطف تعبیر وی در این بیت محسوس می‌شود:
در پس آینه طوطی‌صفتم داشته‌اند/ آن‌چه استاد ازل گفت بگو می‌گویم
حکایت روباه و خروس که در باب ششم مرزبان‌نامه(۲۰) آمده است و بسیاری داستان‌های دیگر در کتاب‌های مختلف که در آن‌ها روباه ـ که مظهر حیله‌گری است ـ به مکر و فریب می‌پردازد، نیز نمونه‌یی دیگر از انتخاب طبایع مناسب در افسانه‌های فارسی است.
از این‌گونه حسن انتخاب طبایع و مناسب‌اندیشی و مناسب‌گویی در داستان‌ها و تمثیل‌های گلستان و بوستان سعدی فراوان دیده می‌شود. نویسنده درصدد است که برخی از آن‌ها را به عنوان نمونه در کمال اختصار یادآور شود تا لطافت و ذوق و هنر سعدی در این زمینه آشکار گردد، زیرا حسن تأثیر کلام دل‌نشین وی در داستان‌ها ثمرۀ نکات باریک فراوان و تا حدی نیز به واسطۀ همین رعایت‌ها و هماهنگی‌هاست. البته، در طرز داستان‌پردازی سعدی موارد ضعفی هم دیده می‌شود یا گاهی حکایات با فصل مربوط نامتناسب است؛ اما نگارنده در این مقاله در پی نشان دادن یکی از مظاهر هنر سعدی است، نه موارد ضعف داستان‌های او.
اهمیت موضوع و جلوۀ درخشندۀ هنر سعدی در این است که وی، بی‌آن‌که مباحث سخن‌سنجان و داستان‌پردازان را به این وسعت و دقت و وفور که در روزگار ما رایج و مطرح است، خوانده و شنیده باشد، به راهنمایی لطف طبع و ذوق فطری خود، آثاری پدید آورده که اینک مصداق بسیاری از قواعد ادب و سخن‌سنجی تواند بود و این قبول خاطر و لطف سخن خداداد بیشتر موجب اعجاب و تحسین است؛ و حال آن‌که داستان‌سرای بزرگی مانند نظامی گنجوی در مواردی از منظومۀ اسکندرنامه این تناسب‌ها را مراعات نکرده و یا نیایش کردن شیرین، دختر ارمنی، را با یزدان پاک به شیوۀ مسلمانان بیان کرده است. نیز هنگام توصیف بوستان در داستان لیلی و مجنون، شاعر از یاد برده که جای وقوع حوادث صحرای عربستان است و منظرۀ گلزاری بدیع را به پردۀ شعر کشیده است. ناظم جهان‌گیرنامه هم مکرّر رستم را موحّدی فیلسوف معرفی نموده که از لات و عزی بیزار است و در پی بت شکستن و قلع‌وقمع کفار است.
در باب ششم گلستان، در ضعف و پیری(۲۱)، حکایتی است بسیار شیرین که ضمن تناسب با موضوع این باب، عدم تجانس را در هم‌نشینی و زناشویی به خوبی نشان می‌دهد. پیرمردی «دختری خواسته و حجره به گل آراسته و به خلوت با او نشسته و دیده و دل درو بسته» است. شب‌های دراز نمی‌خسبد و بذله‌ها و لطیفه‌ها می‌گوید تا مگر دختر با او خو گیرد و از جمله سخنانی چنین پخته و پیرمردانه درمیان می‌آورد که بخت بلندت یار بود و چشم بختت(۲۲) بیدار که به صحبت پیری افتادی پخته، پرورده، جهان‌دیده، آرمیده، گرم و سرد چشیده، نیک و بد آزموده، که حقّ صحبت بداند و شرط مودّت به جای آورد. مشفق و مهربان، خوش‌طبع و شیرین‌زبان.
تا توانم دلت به دست آرم/ ور بیازاریم نیازاریم
ور چو طوطی شکر بود خورشت/ جان شیرین فدای پرورشت
نه گرفتار آمدی به دست جوانی معجب خیرهرأی سرتیز سبک‌پای که هر دم هوسی پزد و هر لحظه رأیی زند و هر شب جایی خسبد و هر روز یاری گیرد.
وفاداری مدار از بلبلان چشم/ که هر دم بر گلی دیگر سرایند

خلاف پیران، که به عقل و ادب زندگانی می‌کنند، نه به مقتضای جهل جوانی.
ز خود بهتری جوی و فرصت شمار/ که با چون خودی گم کنی روزگار
پیرمرد گمان می‌کند که سخنان عاقلانۀ وی در دختر مؤثر افتاده است؛ اما دختر نیز، به اقتضای جوانی، به طرزی که گویی هرگز گفتار پیر را نشنیده است، در برابر نصایح و حکم او با بی‌حوصله‌گی و به اختصار سخنی از دایۀ خویش چنین می‌آورد: «ناگه نفسی سرد از سر درد برآود و گفت چندین سخن که بگفتی در ترازوی عقل من وزن آن سخن ندارد که وقتی شنیدم از دایۀ قابلۀ(۲۳) خویش که گفت زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری» و چون کار به مفارقت می‌انجامد و دختر به همسری «جوانی تند و ترشروی تهیدست بدخوی» در می‌آید، اگرچه جور و جفا می‌بیند، به واسطۀ هم‌سنی با همسر جوان خود، شکر نعمت حق می‌گوید که «الحمدلله که از آن عذاب الیم برهیدم و بدین نعمت مقیم برسیدم».
گفت‌وگوی پیرمرد و دختر و گفتار و کردار هر یک در این داستان ـ که از صمیم دل و طبع و سن و خویشان حکایت می‌کند ـ نمونه‌یی از قدرت سعدی در نمایش طبایع گوناگون است.
در باب سوم گلستان، که در فضیلت قناعت است، حکایتی آمده است که در آن بازرگانی سودجوی که یک‌صدوپنجاه شتر بار و چهل بندۀ خدمتکار دارد، شبی در جزیرۀ کیش سعدی را به حجرۀ خویش درمی‌آورد(۲۴) و مانند بعضی از همکاران امروزی خود، بی‌آن‌که خاطر مهمان را رعایت کند، از دارایی خویش سخن‌های پریشان می‌گوید که «فلان انبارم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قبالۀ فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین». نیز از کارهایی که در نظر دارد پیش از ترک تجارت و گوشه‌گیری انجام دهد و بعد مسافات در نقشه‌های وی نمودار حرص پایان‌ناپذیر و خبرت اوست، چنین یاد می‌کند: «گاه گفتی خاطر اسکندریه دارم که هوایی خوش است، باز گفتی نه که دریای مغرب مشوّش است. سعدیا سفری دیگرم در پیش است اگر آن کرده شود، بقیت عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم آن کدام سفر است. گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آن‌جا کاسۀ چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینۀ حلبی به یمن و برد یمانی به پارس. و زان پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم.» بازرگان در این حکایت، به اقتضای پیشه و طبیعت، بسیار مناسب سخن می‌گوید و سعدی، که از این ماخولیا صبرش به پایان رسیده، به خواهش وی که از او سخنی خواسته است، پاسخی چنین عبرت‌آموز می‌دهد:
آن شنیدستی که در اقصای غور
بارسالاری بیفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیادوست را
یا قناعت پر کند یا خاک گور

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.