گزارشگر:علی خانمرادی / سه شنبه 24 میزان 1397 - ۲۳ میزان ۱۳۹۷
کارور در سال۱۹۳۹ در کلاتسکانی در اورگون امریکا در کنار رودخانۀ کلمبیا دیده به جهان گشود. از دبیرستان یاکیما فارغالتحصیل شد و به همراه پدرش در کارخانۀ چوببری مشغول به کار گشت. پس از چندی پدرش دچار اختلال روحی و جسمی شد و مدت زیادی در شفاخانه بستری بود. در نوزده سالهگی با دختر شانزده سالهیی به نام ماریان بِرک ازدواج کرد. در آن سالها در یک دواخانه مأمور تحویل دارو بود. استعداد ادبی کارور با چاپ یک قطعه شعر شکوفا شد.
علاوه بر آن به نوشتن نمایشنامه نیز علاقه نشان داد. اما در حقیقت رغبت اصلی او مربوط میشد به نگارش داستان کوتاه.
نزد جان گاردنر با اصول و تکنیکهای داستاننویسی آشنا شد. اولین داستان کوتاه او در بیستودو سالهگی در مجلهیی موسوم به «انتخاب» چاپ و انتشار یافت.
دو سال بعد با درجۀ لیسانس علوم انسانی از کالج ایالتی هامبولت فارغالتحصیل شد. مدتی به ویراستاری پرداخت. سپس به عضویت انجمن تحقیقات علمی درآمد و مدیریت تبلیغاتی این انجمن را به عهده گرفت.
در سال ۱۹۷۰ بهخاطر شعر و داستان کوتاهی به نام «شصت آکر» که کتابی با عنوان بهترین داستانهای مجلات کوچک به چاپ رسیده بود، جایزۀ ملی خلاقیتهای هنری را از آن خود کرد. در همین سال، اولین کتاب او با نام «بیخوابی زمستانی» به چاپ رسید.
پس از آن تا سال ۱۹۸۰ در دانشگاههای سانتا کروز، برکلی، سانتاباربارا و کارگاه آیووا به تدریس داستاننویسی پرداخت.
در سال ۱۹۷۶ نخستین کتاب مهم او به نام «میشود لطفاً ساکت باشی، لطفاً» منتشر شد و سال بعد به خاطر همین مجموعه داستان کوتاه نامزد جایزۀ ملی کتاب گشت. در همان هنگام در کنفرانسی با حضور نویسندهگان در دالاس تگزاس با خانم شاعری به نام «تس گالاگر» آشنا شد که در آن سالها استاد دانشگاه آریزونا بود. پس از آن به خاطر مشکلات و عدم تفاهمات زناشویی، از ماریان جدا شد و زندگی خانوادگیاش را با تس گالاگر آغاز کرد.
دومین کتاب مهم کارور به نام «وقتی از عشق حرف میزنیم از چه حرف میزنیم.» در سال ۱۹۸۱ به چاپ رسید. دو سال بعد آکادمی و موسسۀ هنر و ادبیات آمریکا اوّلین جایزۀ میلیدرد و هارولد استراوس را به کارور اعطا کرد. در همین هنگام بود که پر اهمیتترین کتاب وی با عنوان «کلیسای جامع» به رشتۀ تحریر در آمد و بلافاصله نامزد جایزه انجمن ملی منتقدان کتاب شد. سال بعد همین مجموعه به افتخار مهمی دست یافت و توانست نامزد جایزۀ معروف پولیتزر گردد. در همین سالها به خاطر مصاحبتها با همسر شاعرش به شکل مداومی مجموعه شعر نیز اِنتشار میداد. اَز جمله: جایی که آبها به هم میرسند یا مجموعه شعر آبی آسمانی.
در سال ۱۹۸۸ میلادی که سال مرگ این نویسندۀ بزرگ است، آخرین مجموعه داستان کوتاهش به نام «از کجا تلفن میکنم؟» انتشار یافت و به عضویت آکادمی موسسۀ هنر و ادبیات درآمد، ریموند کارور سالها در مصرف مشروبات الکلی افراط ورزید و اگرچه به شکل معجزهآسایی در سالهای پایانی عمرش مصرف مشروب را کنار گذاشت، اما سرانجام در سال ۱۹۸۸ در سن چهلونه سالهگی بهخاطر سرطان ریه دیده از جهان فرو بست.
شناخت بیشتر ریموند کارور
باید دانست که ریموند کارور علیرغم تقلید از نویسندهگان بزرگی همچون اِرنست هِمینگوی و به شکل بارزتری، آنتوان چخوف، به عنوان پدر داستاننویسی کوتاه مدرن قلم فرسوده است. این عنوان به جهت دیدگاه کارور به داستان کوتاه معاصر به این نویسنده تعلق گرفته است و تقریباً شبههیی در این مناسبت و نامگذاری دیده نمیشود. کارور در مقالهیی دربارۀ نوشتن و با همین عنوان میگوید «یکی از چیزهایی که نویسنده را از دیگری متمایز میکند، مسألۀ استعداد نیست، استعداد دور و برمان زیاد پیدا میشود. اما نویسنده نحوۀ نگاه خاصی دارد و این نحوه نگاه را به گونهیی هنرمندانه بیان میکند، این نویسنده شاید گاهگداری پیدا کند.»
ریموند کارور علاوه بر دیدگاه خاص و امروزیاش در داستاننویسی از زبان و لحن پرجذبهیی برخوردار است و این خَصیصه باعث شده داستانهایش مخاطب پرشماری داشته باشد. هرچند گاهی ابهام های دشوار خوانندهگان آثارش را به دردسر میافکند.
اوج کار ادبی ریموند کارور بیگمان با کتاب «میشود لطفاً ساکت باشی، لطفاً» شکل میگیرد. این مجموعه که شامل بیستودو داستان کوتاه است، به صورت تأثیرگذاری منتقدان ادبیات امریکا را متقاعد میکند که وی را مورد تحسین قرار داده و این اثر را حتا شایستۀ جایزۀ ملّی کتاب ایالات متحده بدانند. که البته این جایزه در نهایت به کارور تعلق نگرفت.
«از کجا تلفن میکنم؟» و پیشتر از آن «وقتی از عشق حرف میزنیم از چه حرف میزنیم؟» دو مجموعهیی بودند که کارور با تکیه بر تکنیک، روایت تصویری و ایجاز فوقالعادۀ آنها را به رشتۀ تحریر درآورد و خود را به عنوان یکی از اساتید داستان کوتاه در ادبیات امریکا مطرح کرد.
منتقدان ادبی، ریموند کارور را از بزرگان مینیمالیسم و تثبیتکنندهگان این ژانر ادبی میدانند. هر چند خود او با خواندن داستانهای کارور، میگوید این حسِّ عجیب که هر لحظه ممکن است اتّفاق ناگواری بیافتد، ذهن ما را در اَمان نمیگذارد و روند پیشروی داستان به نحوی است که انتظار میرود هر لحظه رخداد مهمی حادث شود، اما ناگهان داستان به پایان میرسد.
او معتقد است داستانهایش همانی است که نوشته شده اند. لیکن ایجاز و پیرایش مطبوعی که در آثار این نویسنده دیده میشود، در پرداختن به مضامینی چون، زندگیهای خیلی روزمره و معمولی، فقر اقتصادی و فرهنگی اندوه و ازهمگسیختگی به وی یاری میرساند تا آثارش را در حداقل حجم و حداکثر محتوا به مخاطب عرضه کند.
شخصیتهای داستانی کارور عموماً آدمهای خاصّی نیستند غیر از مواردی، اصولاَ این آدمها شاید روزها و حتّا سالها قبل ملاقاتی هرچند کوتاه با وی داشته اند یا در کوچه بازار از کنار او گذشته اند. کارور معتقد است که هیچکدام از داستانهایش در عالم واقع اتّفاق نیافتده است. اما از اینکه بگوید: برخی از داستانهایش به گونهیی دستخوش حدیث نفس است. ابایی ندارد. پس همانطور که گفته شد، اکثر آدمهای کارور در داستانهایش معمولی و پیش افتاده و عده زیاد اما نامعلومی از آنها را به چشم دیده است.
آدمهایی کِسل، غمگین و گاهی تودار و متفکّر که همواره مشغول اند؛ شغلهای حقیر دارند، اما امرار معاش میکنند. با همسرانشان گفتوگوهای بلند و مداوم دارند. مشروب میخورند گاهی میرقصند و پیوسته در آرزوها و توهمات خود غوطهور هستند.
روایت کارور به راستی روایتی پویا و متحرّک است. ایماژیسم در شیوۀ روایت پویای کارور به شکل قابل ملاحظهیی به پیشبرد داستان یاری میرساند. شیوه روایت او به نحوی است که فضا را به تصویر کشیده و همزمان و با همان واژهها داستان را نیز پیش میبرد. در واقع توازی تصویر و توصیف با اعمال و حرکتهای داستانی در روایت داستانهای کارور عنصری است که پدید آوردن آن مستلزم تجربه و دیدگاه هنرمندانهیی است که کارور از آن بهره میبرد.
دنیای کارور اگر چه دنیای سرد و خاکستری است، اما میتوان به شکل شفاف و مبرهنی منطقۀ جغرافیایی امریکا و دنیای امریکایی معاصر را در آن مشاهده کرد .کارور به خوبی و استادانه فضای بومی اقلیمی امریکا را به تصویر میکشد و نوع نگرش مردمی که در این اقلیم زیسته اند و با اعتقادات باورهای و فرهنگ این زاد بوم عجین شده اند را به معرض نمایش میگذارد.
لیکن هیچگاه توضیحی بیش از تصاویر به مخاطب عرضه نمیکند. گویی راوی به وسیلۀ یک دوربین دستی کوچک به زندگی مردمان امریکا پای مینهد و مخاطب آنچه می بیند را خود شخصاً تحلیل و یا تأویل میکند.
عدم دخالت کارور در تصاویر ضبط شده و عدم شرح و توضیح آنها باعث میشود ذهن مخاطب به فعالیت وادار شود و پاسخهای منطقی و معقولی برای چراهای فراوانی که در ذهن ایجاد میشود، بیابد. یا دستکم تصاویر را به سلیقه و دلخواه خود تجزیه و تفسیر کند. در همین راستا به پایانبندیهای مداوم کارور برمیخوریم به پایانهای بیپایانش که هیچگاه در صدد برنمیآید، پیام روشنی را در ذهن و روح خواننده فرو کند.
با خواندن داستانهای کارور این حسِّ عجیب که هر لحظه ممکن است اتّفاق ناگواری بیافتد، ذهن ما را در اَمان نمیگذارد و روند پیشروی داستان به نحوی است که انتظار میرود هر لحظه رخداد مهمی حادث شود، اما ناگهان داستان به پایان میرسد و با اینکه هیچ حادثۀ بزرگی رخ نداده است، اما ذهن ما به سختی تحریک شده و متوجّه میشویم اَنبوهی از تصاویر متصل، فراروی ما است و یک حرف گمشده که خود باید آن را بیابیم.
گزیدهگوییهای کارور در نگارش داستان موجب شده واژههای منتخبش از انرژی و نیروی هدایت شدهیی برخوردار باشند. انتخاب ایدهآل کلمات و اشیاء در آثار کارور گویای دقت او در رابطه با گزینش است. او سعی میکند واژههای بیتاثیر و حتی کمتاثیر را در بازنویسیهای مکرر از لوح داستان پاک کند و اعتقاد او در بازنویسی بر حکاکی است. به این مفهوم که داستان بارها بازنویسی و بالاخره حک میشود و کلمات به تعداد و قدرتی که دارند، بر لوح داستان حکاکی میشوند. کارور اعتقاد دارد که میتوان در یک شعر یا داستان کوتاه به زبانی معمولی اما دقیق دربارۀ مسایل و اشیای معمولی نوشت، و قدرتی عظیم و حتی حیرتانگیز به این چیزها به صندلی، پرده، پنجره، چنگال، سنگ و گوشوارۀ یک زن داد. میتوان یک خط از گفتوگویی به ظاهر بیآزار را نوشت و کاری کرد که پشت خواننده بِلرزد.
پدیدۀ الکلیسم نیز از مسایلی است که نه تنها در زندگی واقعی، بلکه در اکثر قریب به اتفاق داستانهای کارور، دست از سرش بر نمیدارد. تاثیر این پدیده را میتوان در زندگی کارور و داستانهایش به وضوح مشاهده کرد. او حتا به همین خاطر و به لحاظ افراط در بادهنوشی تا آستانۀ مرگ نیز پیش میرود. اما سر انجام موفّق میشود این معضل را از خود جدا کند هر چند پس از تَرک اعتیادش به مشروبات الکلی نیز در عموم داستانهایش حتماً روی میز یا هر جای دیگر داستان، بوتل نوشیدنییی وجود دارد. با نگاهی دوباره به داستانهای کارور به سادهگی صِحت این امر را در مییابیم. در واقع حتّا مرگ او نیز بِه واسطۀ همین مسأله اتّفاق میافتد.
ریموند کارور نه تنها در امریکا بلکه در سراسر جهان، نویسندهیی شناخته شده و بزرگ به شمار میرود و داستانهای کوتاهش پس از گذشت سالها از مرگ او، به زبانهای مختلف دنیا ترجمه و منتشر میشود.
او آرزو داشت بتواند رمانی بنویسد و در این زمینه نیز طبع خود را بیازماید. البته تلاش کرد امّا هیچوقت رمانش به پایان نرسید. شاید اگر مجال بیشتری برای زندگی مییافت….
Comments are closed.