احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سه شنبه 1 عقرب 1397 - ۳۰ میزان ۱۳۹۷
بخش چهارم/
نویسـنده: محمد عابد الجابری – مترجـم: عبدالفتاح اطهر/
از سوی دیگر، اگر اراده به معنای عام را «قناعت فکری» و «تصمیم عقلانی» پیریزی میکند، اراده به معنای خاص از منظر صوفیان جایگاهی جُز قلب ندارد و «اراده» یا «اراده و قلب» جانشینی برای عقل به شمار میروند. صوفیان اراده را به حُب (حب الله) پیوند میدهند و در نتیجه آن را مانند حب تجزیه و تحلیل کرده و درجاتِ اراده را متناظر با درجاتِ حب میدانند.
در ابتدای امر، اراده خود را به شکل «میل قلبی» و گرایش شدید به مطلوبش نشان میدهد. پس از آن به «ولع» تغییر میپذیرد. ولع نیز به به شیفتهگی و دلباختهگی و «شعف» چهره بدل میکند. این حالتِ پایدار شده به «هوی» میگراید. وقتی حالتِ هوی بر مرید چیره شد، به «تعلق خاطر و شیفتهگی» میانجامد. هنگامی که مرید در حالت شیفتهگی از دوافعی که در ورای میل و انجذاب در بدایت امر قرار دارد، مجرد شد، به «حب» میرسد. محب فانی در محبوب میشود و به درجۀ «ود» میرسد. وانگهی وجود سالک از ود لبریز میشود تا اینکه محب و محبوب هر دو از میان میروند. به این حالت، صوفیان «عشق» گویند. این فناء، غایت مرید است که از آن به «اتحاد» تعبیر میشود.
شاید خواننده بپرسد که چرا بحث تصوف را در پژوهشی میگنجانیم که موضوعش عقل اخلاقی و قلمرو تحقیق آن، اخلاق به مثابۀ دانش یا فن و صنعت است. به این پاسخ بسنده میکنیم که قلمرو این پژوهش بسی گستردهتر از این موضوع است؛ زیرا موضوع مورد تحقیق، نظام ارزشی در فرهنگ عربی است و تصوف نظام ارزشی خاصی است که همیشه در فرهنگ عربی حضور داشته و دارد. از سوی دیگر، ما در این مقام فقط به یک جنبۀ تصوف که جنبۀ «اخلاق و ادب» یا «عمل و معامله» در برابر «علم و مکاشفه» است، پرداختیم. شاید این پاسخ به اشکال پیشگفته بسنده باشد، با اینهمه مایلم این واقعیت را بیفزایم که تصوف با هر دو بخش عملی و نظریاش به درجات مختلف در همۀ میراثها وجود دارد. جنبۀ نظری تصوف در اخلاق، «سعادت» است. به علاوه، بسیاری چون فارابی و ابن سینا و پیروانشان سعادت را «تصوف عقلی» میدانند. همچنان که برخی از فلاسفه کهن نیز به این امر در «نسک عقلی»شان عطف توجه نمودند. اما جنبۀ عملی تصوف که بیشتر مورد توجه ماست، در میراث فارسی بهویژه در میراث ناب اسلامی حضور چشمگیری دارد.
میراث ناب اسلامی
اعتقاد به ابتنای اخلاق بر عقل در میراث ناب اسلامی، مورد تأیید و تأکید دو اصل نخستین اسلام (قرآن و سنت نبوی) قرار دارد. با صرفنظر از اینکه قیاس مطابق دیدگاه غالب مجتهدین، اصلی از اصول قانونگذاری اسلامی است و چنانکه معلوم است، قیاس تکیه و اعتماد به عقل در حکمی است که بنابر روایات دینی در آن حکم، نص شرعی وجود نداشته باشد. به این امر توجه میکنیم که قرآن به صراحت به اعتبار فرا میخواند. اعتبار در معنای قرآنی، بهکارگیری خرد برای گذار از حالت نادانی به حالت دانایی است. همچنان در آیاتِ فراوانی به نقد کسانی پرداخته میشود که از عقلِ خود جهت تشخیص خیر و شر و حق و باطل کار نمیگیرند. به گونۀ مثال، میتوان به این آیات توجه کرد: انتقاد از تقلید و روگردانی از تحکیم عقل: “وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَلاَ یَهْتَدُونَ * وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُواْ کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لاَ یَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاء وَنِدَاء صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ” (بقره: ۱۷۰-۱۷۱) «و چون کفار را گویند پیروی از شریعت و کتابی که خدا فرستاده کنید، پاسخ دهند که ما پیرو کیش پدرانِ خود خواهیم بود. آیا بایست آنها تابع پدران باشند، در صورتی که آنها بیعقل و نادان بودند و هرگز بهحق و راستی راه نیافتهاند. و مثال کفار در شنیدن سخن انبیاء و درک نکردن معنای آن چون حیوانی است که آن را آواز کنند، از آن آواز معنایی درک نکرده و جز صدایی نشوند. کفار هم از شنیدن و گفتن و دیدن آیات حق کر و گنگ و کور اند؛ زیرا عقل خود را کار نمیبندند. »
سرزنش مشرکین به علت عدم تمییز میان حق و باطل اخلاقی و معرفتی: “وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ” (اعراف: ۱۷۹) «و محققاً بسیاری از جن و انس را برای جهنم واگذاریم چه آنکه آنها را دلهاییست بیادراک و معرفت، و دیدههای بینور و بصیرت، و گوشهای ناشنوای حقیقت. آنها مانند چارپایاناند بلکه بسی گمراهتراند. آنها همان مردمی هستند که غافل شدند.» آشکار است که قلب و عقل در اینجا معنای یکسانی دارند. برخی مفسران «لایفقهون» را به «الغافلون» تفسیر میکنند که بار معنایی ارزشی در آن بهروشنی دیده میشود. در این معنا آیات دیگری نیز وارد شدهاند: “إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لاَ یَعْقِلُونَ” (انفال: ۲۲) «بدترین جانوران نزد خدا کسانی هستند که کر و لالاند و اصلاً تعقل نمیکنند.» همچنان: “وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولـئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً” (أسراء:۳۶) «و هرگز بر آنچه علم و اطمینان نداری دنبال مکن که چشم و گوش و دلها همه مسوول اند.» الفاظ سمع بصر و فؤاد و کلام، از سطح معناییِ یکسانی برخوردارند. تمام این الفاظ ابزارهایی برای تشخیص خوب و بد هستند و از این رو تک تکِ آنها مسوول اند.
از جمله احادیثی که کتابهای اخلاق و ادب آوردهاند، حدیثی است که دلالت خاصی به موضوع مورد بحثِ ما دارد. نقل است جبرئیل علیهالسلام خدمت آدم علیهالسلام میآید و به ایشان میفرماید: «سه چیز برای تو آوردهام، یکی از آن سه چیز را انتخاب کن. آدم میگوید: آن سه چیز چه هستند؟ جبرئیل پاسخ میدهد: عقل و حیاء و دین. سپس آدم میگوید: عقل را انتخاب کردم. در این هنگام جبرئیل پیش حیاء و دین میآید و میگوید شما دو تا بروید چون آدم عقل را بر شما ترجیح داد. حیاء و دین میگویند: ما فرمان داده شدیم هر جایی که عقل باشد ما نیز همانجا باشیم” .
از احادیثی که میانِ عقل و اخلاق پیوند میدهند، یکی این حدیث است: بزرگواری و بخشش آدمی از دین، جوانمردی و مروت از عقل، و بزرگی خانوادهگی او از اخلاقش میباشد. این حدیث جوانمردی را که مجمع مکارم اخلاق است، نه تنها به عقل پیوند داده، بل آن را اساس و بنیاد عقل قرار میدهد. حدیث دیگری میگوید: “اسلام کسی شما را به شگفتی واندارد تا اینکه امر عقل او را دریابید” . در حدیث دیگری آمده است: “عقل نوری در قلب است که توسط آن میان حق و باطل فرق مینهیم و از طریق آن، حلال و حرام احکام اسلامی و میادین اصلاح شناخته میشوند. خداوند نور عقل را در دل بندهگان نهاده تا آنان را به راه راست رهنمون کرده و از پستی و پلشتی بازدارد” .
مهم نیست این احادیث به چه میزان از صحت برخوردارند، زیرا محتوای عام آنها با قرآن در تناقض نیست. آنچه اما اینجا برای ما اهمیت دارد؛ وجود انبوه احادیثی از ایندست به این معناست که حاملان میراث ناب اسلامی در واقع به ابتنای اخلاق بر عقل اذعان دارند.
در مردهریگ اسلامی غالباً از عقل به قلب تعبیر میکنند. این اندیشه در نظر بسیاری از متکلمان حاکم بوده است که معنای عقل قید ابزاری و فعلی دارد و فعالیتِ آن در قلب انجام میگیرد و کنشهای عقلی، مانند اراده و علم از «افعال قلب» به شمار میروند. از اینرو واژهشناسان، میان دیدن بصری و دیدن قلبی تمایز قائلاند که اولی دیدن به چشمِ سر و دومی علم به چیزی است. همچنان متکلمان ترکیب «نظر قلبی» را بر «نظر عقلی» که مراد از آن تفکر و تأمل است، ترجیح میدهند. قاضی عبدالجبار میگوید: “نظر قلبی دارای نامهایی چون تفکر و تحقیق و تأمل و تدبر و بصیرت و جز اینها میباشد” . در اندیشۀ متکلمان این معنا را آیۀ “لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا” (اعراف: ۱۷۹) «آنان را دلهاییست بیادراک و معرفت» ایجاد کرده است.
از مباحث مطرح در این راستا، بحث رابطۀ قلب و مزاج است. برخی متکلمان میان مزاج و علم و معرفتِ قلبی کاملاً قایل به تمایز شدند و برخی دیگر، مزاج را بنیاد معرفت میدانند، مشروط به اینکه ساختار قلب به گونهیی باشد که در آن هر اعتقادی مجال ظهور و بروز پیدا کند.
در هر حال، ساختار قلب جز با مجموع اموری که متکلمان آن را عقل مینامند، صورت نمیپذیرد. به این اساس، تعریف عقل نزد معتزله چنین است: «علوم مخصوصی» که در قلب آدمی حاصل میشود و مبتنی بر ساختاریست که صاحبِ خود را به تشخیص خوب و بد و کسب علوم و معارف با تفکر و استدلال قادر میسازد.
در این تعریف، برخی از اشاعره با معتزله جز درآوردن «علوم ضروری» بهجای «علوم مخصوص» اختلافِ دیگری ندارند که در این مجال تنگ نمیتوان به آن پرداخت.
Comments are closed.