احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:احمد ذکـی خاورنیا/ چهار شنبه 9 عقرب 1397 - ۰۹ عقرب ۱۳۹۷
بخش سوم/
محمد عبده آیات زیادی را در تفسیر خویش دربارۀ عقل ذکر میکند تا بدینوسیله حقیقتِ عقل و اهمیتِ آن را بیان دارد، و بر همین اساس به احکام عقل و منطق بگیرد، که اینگونه آیات بهطور کلی بسیار زیاد است. وی در دعوتِ خویش به سوی عقل در رویارویی به اطرافِ متعددی قرار گرفت، طوریکه جریان «محافظهکار» که محمد عبده آنها را جریانِ جمود و پیروانِ آنها را صاحبانِ تقلید کورکورانه مینامد، در برابر وی قرار گرفتند که برخی از اینها صوفیها بودند که «مردم پس از اینکه کار این گروه به فساد کشید، فریب آنها را خورده تا اینکه آنها را شریک خدا ساختند و از آنها چیزهایی را خواستند که جز از خدا خواسته نمیشود»(تاریخ الاستاذ الامام، ص۱/۹۲۱). و برخی دیگر فقهایی بودند که امیران و پادشاهان آن را استخدام کرده «و مجبورشان کردند که در مخالفت با شریعت و مطابق خواستههایشان فتوا صادر کنند… و هرچه آنها خواستند مطابق آن برایشان فتوا دادند، و فتواهایشان بهسان احکام شرعی درج کتابهای فقه گردید»(همان، ۱/۹۲۸) و از زمرۀ این گروه آنعده از علمایی به حساب میآیند که از وضعیت مردم و زمان خویش آگاهی ندارند، باید تذکر داد که «عالم تا زمانیکه عارف نباشد عالم به حساب نمیآید، و عارف کسی است که میان شریعت و آنچه منفعت مردم در هر عصر و زمان است، توافق ایجاد کند.»(همان، ۱/۸۵۱)
عقلی را که محمد عبده خواهان آن است، عقل متوازن، آگاه و پاک از هوی و هوس است. وی عقلی را میخواهد که امور را در معرض بررسی و تحقیق قرار دهد تا از غرب و از میراث گذشتهگان جز آنچه را که موافق با اصول اصیل شریعت است نگیرد؛ یعنی شریعتی که از تمام بدعتها مبرا بوده و از تمام ناخالصیهایی که با گذشت زمان بر شریعت الهی وارد شده است، پاک باشد. تقلید از منظر محمد عبده، دشمن اساسی پیشرفت و ترقی، و دشمن عقلی است که خواهان آن است.
محمد عبده خواهان پیشرفت به علم و عمل بود نه با تقلید از دیگران، بلکه با استفاده از عقل؛ استفادهیی که میان خیر و شر و نیکو و بد و میان آنچه پیشرفت حقیقی است و میان آنچه پیشرفت وهمی است، تمییز قایل باشد. از جمله جنایتها بر عقل و اندیشه این است که انسان معتقد باشد که بدون عقل و علم و عمل میتواند انسانیت خویش را تحقق بخشد. انسانیت واقعی انسان، جز با استفادۀ دوامدار از عقل تحقق نمییابد؛ زیرا عقل چنانکه محمد عبده بیان میدارد «قدرتی است از بهترین قدرتهای انسانی، بلکه در حقیقت از بهترین بهترینها است.»(الاسلام والنصرانیه، ص ۶۴)
اجتهاد از منظر محمـد عبده
محمد در دعوت خود به عقل، خواهان روشِ جدیدی برای تفکر بود. وی خواستار روش عقلانییی بود که دریچههای خود را بر عالمِ جدید باز کند و از رسوباتِ دستوپاگیرِ تاریخ خود را برهاند.
این روششناسی پیش از همه در حوزۀ اخذ به اجتهاد که در قرنهای گذشته بسته بود، پدیدار گشت. محمد عبده، ایدۀ بسته بودنِ باب اجتهاد یعنی منع تعقل و تفکر را کاملاً رد کرد. شاید اساسِ این رد برگردد به استادش سید جمالالدین افغانی، طوری که وی میگوید: «اینکه باب اجتهاد بسته است، چه معنا دارد؟ و با استناد به کدام نص دروازۀ اجتهاد بسته شده است؟ یا اینکه کدام یک از امامان گفتهاند که بعد از من برای هیچیک از مسلمانان مناسب نیست که تلاش کند در دین تفقه حاصل کند؟ یا اینکه به هدایت قرآنی، و صحیح سنت هدایت شود یا اینکه تلاش کند دامنۀ فهمِ خویش را در حوزههای قرآن و سنت توسعه دهد.» (خاطرات جمالالدین الافغانی الحسینی، محمد باشا المخزومی، ص ۱۶۶)
افغانی در جای دیگر در اینباره میگوید: «بدون شک اگر برای ابوحنیفه، مالک، شافعی و احمد عمرِ طولانیتری داده میشد و تا امروز زندهگی میکردند، به اجتهاد خود ادامه داده و برای هر مسألهیی حکمی استنباط مینمودند.»(تدوین السنه، ابراهیم فوزی، ص ۱۵۲)
محمد عبده در شناخت اسباب و انگیزههای جمود حاکم بر جهان اسلام، نگرش فیلسوفانهیی دارد و از منظر وی، جمود و عدم تجدید برمیگردد به اسباب و عوامل ذیل:
• مذهبگرایی سیاسی و دینی
• تنبلی انسان و بیرغبتی به تحقیقات علمی
• کماطلاعی.
محمد عبده به تبیین اصل اجتهاد پرداخته و به این باور است که اجتهاد حق مسلمِ هر نسل میباشد و تأکید میورزد که اجتهادی که استوار بر نگرش عقلی است، تابع تغییرات عصر و زمان میباشد، و در این مورد میگوید: «اجتهاد و تجدید استوار بر نگرش عقلانی بوده و مطابق عصر و زمان و مقتضیات آن است، و هیچ اجتهادی بر فرد مسلمان در تمام عصر و زمان الزامآور نیست… بلکه بر فرد مسلمان لازم است که همیشه در قرآن و سنت تأمل کرده و در اعمال و افکارش مطابق عصری که در آن زندهگی میکند، اجتهاد کند، و هرگز از اختلاف میان آنچه وی به آن رسیده است و آنچه گذشتهگان رسیده بودند، نترسد».(دیوان النهضه، الامام محمد عبده، ص ۱۳-۱۴)
رأی محمد عبده در حقیقت بیانگرِ آن چیزی است که عبدالرحمن بن ابی بکر سیوطی (متوفای ۹۱۱هـ) در کتابش تحت عنوان «الرد علی من اخلد فی الارض وجهل ان الاجتهاد فی کل عصر فرض» به گونۀ مفصل مورد بحث قرار داده است. سیوطی در مقدمۀ این کتاب میگوید: «جهل و نادانی مردم را فرا گرفته است، و محبت مال و ثروت آنها را کر و کور ساخته است، پس آنها ادعای اجتهاد را بزرگ دانسته و آن را منکر پنداشته اند. این جاهلان نمیدانند که اجتهاد در هر عصری فرض کفائی است و بر اهل هر زمانی واجب.»(تدوین السنه، ابراهیم فوزی، ص ۱۵۲)
بنابراین، اجتهاد از منظر محمد عبده منحصر به تعدادی از فقهای گذشته نیست، بلکه دروازۀ بازی است که هر کسی که توانایی آن را داشته باشد، میتواند دست به اجتهاد بزند؛ زیرا طبیعتِ دین اسلام مقتضی چنین چیزی است؛ زیرا دین اسلام آمده است که در هر عصر و زمانی پاسخگوی نیازمندیهای بشر باشد، و هرگاه نیازمندیهای انسان مسلمان جدید شود، لابد که در عرصۀ فقه و فکر نیز تجدید صورت گیرد تا نیازمندیهای عقل در تمام مراحل برآورده شود. «برای مردم در عصرهای مختلف امور و حوادثی پدید میآید که در کتابهای گذشته بر آن تصریح نشده است». (الشیخ محمد عبده مفکرا عربیا ورائدا للاصلاح الدینی والاجتماعی، مجموعه باحثین، ص ۲۶۵)
محمد عبده با اندیشههای اصلاحی و تجددگرایانهاش که بیشتر در فتواهایش تجلی یافته است، خواست بر حقیقتی که آن را رضوانالسید بیان میدارد، تأکید ورزد. وی میگوید: «امکان دارد که اسلام انگیزۀ قوییی برای پیشرفت باشد. در عصر زرین اسلام چنین بود، سپس بهخاطر اسبابی که هیچ ربطی به اسلام ندارد، رو به انحطاط گذاشت، با اجتهاد و تجدید و دور کردن پلشتیها از چهرۀ اسلامِ اصیل میتوانیم همتای غرب بوده و در مسیر تمدن و بنای نظامها و کشورها و امکانات قدم بزنیم.» (الصراع علی الاسلام، رضوان السید، ص ۲۱۵)
بنابراین مسألۀ اجتهاد، مسأله اساسییی است که به زندهگی افراد و پیشرفت آن تعلق میگیرد؛ زیرا با اجتهاد میتوان اندیشۀ آنها را توجیه کرد؛ زیرا اجتهاد استوار بر توافق میان فکر و عقیده و نیازهای عصر و زمان است، پس انسان بر فرآوردههای گذشتهگان نمیایستد بلکه تلاش میکند که به کتابهای گذشتگان نگاهی منتقدانه داشته باشد، و از منظر محمد عبده «حس منتقدانه چیزی است که حیوان ناطق را از دیگر حیوانات متمایز میسازد»(الشیخ محمد عبده مفکرا عربیا، ص ۲۶۵). اما تقلید از گذشتهگان باعث عقبماندهگی و جمود میگردد، پس باورهای بد که بر اثر تقلید کورکورانه بهوجود آمده، باعث میشود که انسان بر گفتههای گذشتهگان بدون بحث و بررسی بایستد.(الاسلام والنصرانیه، محمد عبده، ص ۹۹)
محمد عبده در سخنرانییی که در تونس در سال ۱۹۰۳م ایراد نمود، گفت که مردم به سه چیز نیاز دارند که مهمترین آنها استفاده از عقل و رد تقلید است، برای اینکه «یقین با خواندن دلایل و بایگانی آن در ذهن به دست نمیآید، بلکه با استدلال درست و شناخت وجه دلالت بهوسیلۀ عقل و به دور از تقلید بهدست میآید.» (دروس من القرآن، محمد عبده، ص ۱۰۶)
محمد عبده در اکثر درسها، فتواها و سخنرانیهایش بر اصل مصلحت و مقاصد شریعت تأکید میورزید و با اعتماد به این اصول، به حل و حرمتِ چیزی فتوا میداد.
علمای اصول فقه در ارتباط به مصلحت و مقاصد شریعت سه گونه موضعگیری داشتهاند:
موضعگیری نخست این است که اگر مصلحت را اصلِ خاصی تأیید نکند، برای آن اعتباری قایل نیستند و در صورتی که حمل آن بر قیاس امکان نداشته باشد، آن را کاملاً رد مینمایند.
اما موضعگیری دوم این است که به مصلحتِ مرسله به عنوان اصلی از اصول استنباط میگیرند. نمایندهگان این طرز تفکر، حنبلیها و مالکیها اند، اگرچه مکتب حنبلی با دید ویژهیی که به نص دارد، آن را بر مصلحت مقدم میداند.
اما موضعگیری سوم این است که در حال تعارض مصلحت با نص، مصلحت را بر نص مقدم میدارند، و از این موضعگیری فقیه حنبلی سلیمان بن عبدالقوی بن عبدالکریم بن سعید طوفی (متوفای ۷۱۶هـ) نمایندهگی میکند. وی به مفهوم مصلحتِ مرسله نسبت به نص اولویت داده است، و این باعث میشود که سخن از علم مقاصد به میان آید؛ علمی که آن را جوینی و غزالی پایهگذاری کردند و ابواسحاق شاطبی به پایۀ اکمال رسانید و به این باور بود که شریعت خود مصلحت است، و مصلحت شریعت به حساب میآید. (سوال التجدید فی الخطاب الاسلامی المعاصر، رضوان جودت زیاده، ص ۶۰)
محمد عبده کتاب «الموافقات» شاطبی را پس از تبعیدش از مصر در سال ۱۸۸۲م مطالعه کرد. امام شاطبی مؤلف این کتاب، تصور کاملی از «مقاصد شریعت» ارایه میکند که با مطالعه و هضم این کتاب، محمد عبده شیفتۀ این روش شده و در اجتهاداتش بر آن استناد جست، بدون اینکه توجه چندانی به مکانیسم اجتهاد قیاسی کلاسیک داشته باشد.
برای اینکه مقاصد شریعت از منظر شاطبی تیورییی است که با گذشت زمان تکامل یافته و به پختهگی میرسد، و با بیشتر شدن نیازمندیهای جوامع، این تئوری فربهتر و بزرگتر گردیده و به عنوان علم قائم بنفسه میگردد.
محمد عبده در ارتباط به نگرش و فقه اسلام به چند امر توجه مینماید که عبارت اند از:
• اسلام دین فطرت و عقل است؛
• جهل و فراموشی اصول دین، باعث انحطاط مسلمانان شده است؛
• با دوباره کشف کردنِ ارزشهای اصیل اسلامی، میتوان به مبارزۀ تاریکیهای عقبماندهگی و جهل رفت؛ مکانیزم فقهی این کار، معیار قرار دادن مصالح عمومی امت اسلامی است که چنین کاری در عین زمان مقتضای عقل و فطرت هم است.
Comments are closed.