احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:مقصود حیدریان/ دو شنبه 3 جدی 1397 - ۰۲ جدی ۱۳۹۷
شعر امروز مانند یک سازه باید در برابر مخاطب جلوهگر شود. در محیط زندهگیمان سازههایِ زیادی وجود دارند که به گونهیی با آنها در ارتباط هستیم. این سازهها هریک از قواعدی در ساخت و زیرساخت بهره بردهاند. مثلاً اگر پُلی بر فراز رودخانهیی قرار دارد، از قواعد بهخصوصی در ساختِ آن بهره برده شده تا دو جاده را در دو سوی رودخانه وصل کرده است. همچنان اگر پُلی بر فراز جادهیی قرار گرفته، میبینیم که از قواعد ساختاریِ متفاوتتری در ساختِ آن کار گرفته شده است. همینطور سازههایی هم وجود دارند که طرحهای پیچیدهتری در ساختِ آنها به کار برده شده. ممکن است یکی از این سازهها یک ساختمان دهطبقهییِ مُدرن باشد که تمام امکانات رهایشیِ امروزی در آن به کار رفته باشد که مخاطب یا بازدیدکننده پس از یک بازدید میتواند ساختار و بافتار ساختمان را ارزیابی و اپارتمانِ دلخواهش را انتخاب کنـد.
با این پیش درآمد، میخواهم نگاهِ ساختگرایانهیی به شعر جناب عنایت روشن داشته باشم.
« لاجورد رو به شفق اقرار کرد»
و درفش سرداران را بر
اسبهایی گذاشت که با صورت انسان شیون میکردند
در سطر نخست اگر جای لاجورد «زمرد» بگذاریم، چه اتفاقی میافتد؟… یا اگر «سنگ» بگذاریم یا هرچیز دیگری…؟ دیده میشود که میتوانیم هریک از کلماتِ فوق یا کلمات دیگری را به همینسان در جای لاجورد بگذاریم، اما در ساختِ شعر هیچ کمبودی احساس نمیشود. به نظر من، در یک شعر ساختمند، جابهجایی یک کلمه میتواند آسیب جدییی به شعر وارد کند، یا هم سبب فروریزی ساختار شعر شود؛ البته این مربوط میشود به نقش آن کلمه در شعر، اما در این شعر «لاجورد» نقش مرکزی را دارد، چنانچه در سطرهای بعد میبینیم که لاجورد در هیأت یک انسان درفش را بر شانۀ اسبها میگذارد. به رغم اینکه قرینهیی بین انسان و لاجورد دیده نمیشود، اگر لاجورد را تداعیگر «مرشد» یا «پیر خردمند» که بیشتر در جغرافیای ما به آن باور دارند، قبول کنیم و «درفش سرداران را» رهنمایی و اندرز وی؛ پایۀ نخستین شعر را گذاشتهایم. حالا ببینیم که در سطرهای بعد، ادامۀ این سازه چقدر بر روی این پایه استوار است و چقدر میتواند در برابر زلزله و باد و توفان مقاومت کند.
درد به نی دمیده
از شکر، قطران مستمر ساخت
هرچند این دو سطر بخشی از بند نخست شعر است ولی تافتۀ جدا بافتهیی ست که به درد آن پایه نمیخورد. چرا که توضیحیست بر آن. درحالیکه کاربرد کلمۀ «شیون» در سطر سوم اندوه بزرگی را تداعی میکند. ولی انتظار مخاطب آن چیزی ست که شاعر به آن نپرداخته است. شخصیت مرکزی «لاجورد» یا همان مرشدی است که درفش سربلندی و مبارزه را به دوش شخصیتهای دیگر این شعر میگذارد و انتظار مخاطب این است شخصیتهای بعدی باید بار مسؤولیت را به درستی به دوش کشند و این کار باید به روش هنرمندانهیی در شعر اتفاق بیـفتد.
داد!
ایمان به سوزنی است
که از حنجره گذشته است
ای بیداد
از آینه فاصله نگیر که در آن
برای انسان یال خواهد بود
و چشمهایی درشت و سیاه در خیره شدن به حلقهیی
نورانی که نوید خورشید است
و چاووش هذیان
که از دریچهها بیرون خواهد خزید
در این بند میبینیم که کارکرد سوزن در حنجره تداعی ضعیفیست از صدای زخمخورده یا ناله و فریاد که مصداق آن در رویدادهای عینی دیده نمیشود. اما کارکرد یال در آینه به رغم اینکه به سیاهچالهیی در عمق کائنات میماند؛ رجعت کوتاهیست به ساختار شعر، که امیدوارکننده است. بازیگر پایان این بند «حلقۀ نورانی» است که شاعر آن را در لایههای ابهام پیچیده، هرچند تشبیه حلقۀ نورانی به خورشید رویکردیست منطقی.
نهایت آن جاست
آن که بلرزد یا ناخن از گونۀ عزا بتراشد
و قربانی
سربلندتر
سوارش را از آتش میگذراند
از چوبهای سرخ!
اما بند آخر از دید من کار موفقی است، شاعر توانسته ساختار را به خوبی در این بند حفظ کند. درفشی که در بند نخست بر روی اسب گذاشته شد، در بند آخر با سربلندی از آتش میگذرد که مصداق عینی آن میتواند جنبشهای برخاسته از دلِ تودهها باشد که با قربانی گرفتن و پیروزهای چشمگیری همراه بوده است.
Comments are closed.